از منابع مهمى که در شناخت وجود ملکوتى حضرت على علیه السلام موجود است،
کلمات و مرویات خلفاى سه گانه مى باشد.
دانستن این مطالب از چند جهت مورد توجه و اهمیت است:
اولا:
مقام رفیع امیر المؤمنین على علیه السلام را از زبان کسانى که به
عنوان بعضى از صحابه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مطرح بودند، و
سخنان آن حضرت را شنیدند، مى شناسیم.
ثانیا:
به طور قطع، میزان شناخت پیروان مذاهب مختلف عامه با مطالعه این
مطالب، نسبت به آن حضرت بیشتر و کاملتر خواهد شد. و تحولى نو در آنان پدید
خواهد آمد.(1)
ثالثا:
از این طریق، ماهیت کسانى که بعد از پیامبر اکرم صلى الله علیه و
آله و سلم، سفارشها و وصایاى آن حضرت را در مورد خلافت و ولایت على علیه
السلام نادیده گرفته و با ایجاد شوراى انحصارى، اقدام به تعیین خلیفه براى
مسلمین کردند، کاملا روشن مى شود.
الف: ...ابو بکر گفت: خدا و رسولش راست گفتند، رسول خدا صلى الله علیه و
آله و سلم در شب هجرت در حالى که بیرون از غار بودیم و اراده (رفتن) به
مدینه را داشتیم به من فرمود: دست من و دست على در عدل و داد برابر است.(2)
ب:
عایشه گوید ابو بکر را دیدم که بسیار به چهره على بن ابى طالب علیه
السلام نگاه مى کند پس گفتم: اى پدر،همانا تو زیاد به چهره على نگاه مى
کنى. (علت چیست؟) گفت: دخترم از رسول خدا شنیدم که مى فرمود: نظر کردن بر
چهره على عبادت است.(3)
ج:
از ابن عمر روایت شد که ابو بکر گفته است:رعایت کنید محمد صلى الله علیه
و آله و سلم را در (مورد) اهل بیت او.یعنى حفظ کنید (حرمت) او را در میان
اهل بیتش،پس اهل بیت آن حضرت را اذیت نکنید. (4)
د:
از حارث ابن اعور روایت شد که روزى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و
سلم در میان جمعى از یاران خود حاضر بود، پس فرمود: به شما نشان مى دهم آدم
علیه السلام را از جنبه علمش و نوح را از جنبه فهمش و ابراهیم را از جنبه
حکمتش، پس چیزى نگذشت که على علیه السلام آمد. ابو بکر عرضه داشت:
یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم مردى را با سه نفر از پیامبران
برابر کردى، به به به این مرد، او کیست، اى رسول خدا؟ پیامبر اکرم صلى الله
علیه و آله و سلم فرمود: آیا او را نمى شناسى اى ابا بکر؟ ابو بکر عرض کرد:
خدا و رسولش داناترند. حضرت فرمود: او ابو الحسن على بن ابى طالب علیه
السلام است.پس ابو بکر گفت: به به به تو اى ابو الحسن، مثل تو کجا خواهد
بود اى ابو الحسن.(5)
هـ:
از زید بن على بن الحسین علیه السلام روایت شد که گفت:از پدرم على بن
الحسین علیه السلام،شنیدم که مى فرمود:از پدرم حسین بن على علیه السلام
شنیدم که مى فرمود:به ابو بکر گفتم،اى ابو بکر،بهترین مردم بعد از رسول خدا
صلى الله علیه و آله و سلم چه کسى است؟به من گفت :پدر تو،... (7)
ز:
از معقل بن یسار مزنى روایت شد که گفت:از ابوبکر شنیدم که مى گفت:على بن
ابى طالب از اهل بیت و خاندان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم است.(8)
ح:
(در کتاب ریاض النضرة ج 2،ص 163) گوید:ابو بکر و على علیه السلام براى
زیارت قبر مطهر رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم شش روز پس از رحلت
حضرت مشرف شدند،على علیه السلام به ابو بکر فرمود:پیش برو (و جلو حرکت کن)
ابو بکر گفت:من هرگز بر مردى تقدم نمى جویم که خود شنیدم رسول خدا صلى الله
علیه و آله و سلم (در باره او) مى فرمود:على نزد من منزلتى را دارد که من
آن منزلت را در پیشگاه پروردگارم دارم. (9)
ط:
... از معقل ابن یسار مزنى روایت شد که مى گفت: شنیدم که ابو بکر به على
بن ابى طالب علیه السلام مى گفت:«عقدة رسول الله»(10) (یعنى کسى که عقد
بیعتش را با مسلمین پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم منعقد کرد)(11)
ى:
از قیس بن حازم روایت شد که:ابو بکر با على بن ابى طالب ملاقات کرد،پس
ابو بکر به چهره على علیه السلام نگاه کرده و تبسم مى نمود،على علیه السلام
به او فرمود:چرا تبسم مى کنى؟گفت :شنیدم پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و
سلم مى فرمود:هیچ کس بر صراط نمى گذرد،مگر کسى که على برایش گذرنامه صادر
کرده باشد.(12)
ک:
ابو بکر در موارد متعدد،بالاى منبر و در حضور تعداد زیادى از مسلمانان
گفت: «اقیلونى، اقیلونى و لست بخیر منکم و على فیکم (13) مرا رها کنید،
مرا رها کنید، که من بهترین شما نیستم در حالى که على در میان شماست».
کسى که در میدان و مسجد پیوسته با خدا بود
آن شب ستاره هاى غمگین، با آه و ناله گرد هم آمده بودند و از بالا به خانه
اى در کوفه مى نگریستند. زمین مى گریست.
آسمان نالان بود. دیوارهاى کوفه از ترس حدوث «واقعه» به هم نزدیک مى شدند،
شاید جلوگیر آن باشند. پرنده هاى نگهبان در چارسوى مسجد کوفه، نگهبانى مى
دادند.
شب پره هاى مهاجم ضمن این که به یکدیگرنوید مى دادند، ترس و رعب سراسر
وجودشان را فراگرفته بود، آخر حمله به یک فرد نبود؛ حمله به تمام انبیا و
اولیا و صالحان و صدیقان بود.
مى خواستند عرش خدا را به لرزه درآورند و مى خواستند عروه الوثقاى دین را
نابود سازند. ابن ملجم، نماینده خفاشان شب با وحشت، براى رسیدن به آرزوى
دیرینه اش، به مسجد آمده و کمین کرده بود. ولى چگونه اقدام به آن کار کرد؟!
چقدر باید شقاوت و بدبختى، وجود یک به ظاهر انسانى را فراگیرد تا دستش به
شمشیر بلند شود وبر فرق قهرمانى فرود آید که برق ذوالفقارش دل یلان عرب را
مى لرزاند و زهره قهرمانان را مى شکافت؛ رادمردى که در برابر اشک یتیمان
ومحرومان مهربان تر از پدر و مادر بود و با لطف و مهربانى اشک هاى غم
دیدگان را پاک مى کرد و دست محبت بر سرشان مى کشید و با آنان چون فرزندان
خویش رفتار مى نمود.
چگونه مى توانست آن اشقى الاشقیا شمشیر زهراگینش را بر سر آن نامتناهى فرد
بزند؛ او که محور مرکزى تمام فضایل بود. آن انسان کاملى که مجسمه تمام نماى
رسول خدا و نفس او و برادر او و جانشین به حق او بود. او که نمى توان با
کلمات حقش را ادا کرد و توصیفش نمود، زیرا جز خدا و رسولش کسى نتوانست و
نخواهد توانست تا روز رستاخیز او را بشناسد و قدرش را بداند و عظمتش را درک
کند؛ نه آن ها که پرستیدندش و نه آن ها که پیرویش کردند؛ همه در شناخت
مقامش حیران و سرگردانند.
شاعران و سرایندگان در برابر کوه عظمت، چه مى توانند بسرایند وسخنوران و
نویسندگان چه سخنى بر زبان و قلم برانند! دانشمندان وحکیمان در این اقیانوس
مواج حکمت غرق مى شوند، جز آن که او خود به دادشان برسد و آن ها را به
کرانه نجات برساند.
نه تنها زمینیان که افلاکیان نیز از این عظمت خدایى که متجلى در یک فرد شده
است، انگشت حیرت به دهان گرفته اند. این چگونه مخلوقى است که تمام صفات
متضاد را در خود جمع کرده است. هنگامى که گرد و خاک جنگ، فضا را تیره وتار
مى کند و قلب پهلوانان به لرزه مى آید، سیماى او برافروخته ولبانش متبسم و
قلبش محکم، آن چنان بر میمنه و میسره مى تازد و باشمشیر برانش بر فرق
دشمنان فرود مى آورد و با ضربت هاى سهمگینش درلحظه لحظه هاى کارزار، یلان
بى شمار را در خاک و خون مى غلطاند که جزاو کسى مانند او نیست، و همو شب
هنگام در محراب عبادت از خوف خدا مى گرید و براى این که بنده اى سپاسگزار
باشد در خانه و در میدان، با نماز و نیایش و گریه و زارى، شب را به صبح مى
رساند «الم اکن عبدا شکورا».
هرگز فجرى بر روزگار على نتابیده که دیده اش در خواب باشد و هرگز دمى از
عمرش نگذشته که در غفلت باشد. پیوسته به یاد خدا و دایم در ذکر او است، او
را از خدایش هیچ امرى جدا نمى سازد، چه در جنگ باشد و چه در دکه القضاء؛ چه
در خانه باشد و چه بیرون از خانه، چه در بازار باشد و چه در مسجد، براى او
فرق نمى کند؛ همواره در حال عبادت و شکرگزارى است.
او تنها اطاعت خدا را مد نظر دارد وتنها به تکلیف شرعى اش عمل مى کند چه در
مسند خلافت باشد و چه در خانه، زندانى! چه در مصاف دشمن باشد و چه همراه با
یتیمان! چه در نبرد قاسطین و مارقین وناکثین باشد و چه در کنج عزلت از خلق!
و خلاصه چه در حال زائیده شدن از مادر در کعبه باشد و چه در حال جان دادن
در مسجد کوفه. آن جا لب به شهادتین مى گشاید و این جا لب با ذکر شهادتین
فرو مى بندد.
على نقطه مرکزى و تمام فضایل و منش هاى والا و اخلاق انسانى و کمالات معنوى
گرداگرد وجودش مى چرخد؛ پس على همیشه رستگار است و اگر کسى خواهان رستگارى
و رسیدن به خوشبختى و سعادت باشد، باید فقط دنباله رو او و پیرو او باشد. و
جز این راهى براى رسیدن به سعادت چه در دنیا و چه در آخرت نیست.
على مردم را به سوى خدا دعوت مى کند و على همگام با محمد، رسالت اورا ادامه
مى دهد و تکمیل مى کند. خود آن حضرت در تفسیر آیه «انماانت منذر و لکل قوم
هاد» مى فرماید: «رسول الله المنذر و اناالهادى؛ رسول خدا هشدار دهنده است
و من هدایتگرم.»(مستدرک الصحیحین، ج 3، ص 129) فخر رازى در تفسیر این آیه
ادامه مى دهد: رسول خدا(ص) دستش را بر سینه اش گذاشت و فرمود: من منذرم و
سپس اشاره به کتف على کرد و فرمود:
«انت الهادى، بک یهتدى المهتدون من بعدى؛ تو هادى هستى که پس ازمن هدایت
خواهان به وسیله تو هدایت مى شوند.» و همین یک سخن کافى است بر خلافت
بلافصل على پس از رسول الله؛ ولى چه باید کرد که برخى از دانشمندان حق را
آشکار مى بینند و باز هم از آن روى برمى گردانند! و على «شاهد» است و بر
بینه پیامبر، گواه است «افمن کان على بینه من ربه و یتلوه شاهد منه» آیا
کسى که دلیلى روشن (قرآن) دارد و پس از آن گواهى صادق و راستین (على)... که
برتمام شئون وجودى دلیل بر صدق ادعاى رسول الله است. سیوطى در
تفسیر«درالمنثور»ش در ذیل این آیه شریفه نقل مى کند که امیرالمومنین على
علیه السلام خود فرمود: «رسول الله على بینه من ربه وانا شاهد منه» و در
موردى دیگر از خود رسول الله روایت مى کند که فرمود: «افمن کان على بینه من
ربه انا و شاهد منه على».
و على «صالح المومنین» است. جایى که ولایت به خدا نسبت داده مى شود چه کسى
پس از «الله» ولایت بر مومنین را داراست؟ همه تفسیراین آیه را مى دانید و
تمام مفسران بزرگ آن را مخصوص على نقل کرده اند که مقصود از «الذین آمنوا»
که در آیه ولایت آمده، على است، زیرا تنها او بود که در حال نماز، به سائلى
صدقه داد وخداوند آیه ولایت را درباره اش نازل کرد ولى در جاى دیگر نیز
خداوند مى فرماید: «فان الله هو مولاه و جبریل و صالح المومنین» پس خداوند
و جبرئیل و آن رادمرد شایسته از مومنان، ولى اوست. در این جا نیز پیش از
مفسران شیعه، مفسران اهل سنت، غرض از صالح المومنین را در این آیه «على»
دانسته اند و از رسول الله نقل مى کنند که فرمود: «و صالح المومنین، على بن
ابى طالب» و نه تنها سیوطى در«درالمنثور»ش، که صاحب «کنزالعمال» در صفحه
237 از جلد اول کتابش همین مطلب را نقل کرده اند. و ابن حجر در «صواعق»ش و
هیثمى در «مجمع الزواید»ش نیز به تفصیل و با بیان بیش ترى نقل کرده اند.
و على «انفاق کننده است در پنهانى و آشکار». ابن عباس در ذیل آیه شریفه
«الذین ینفقون اموالهم باللیل و النهار سرا و علانیه»نقل کرده که این آیه
درباره على نازل شد، زیرا على چهار درهم داشت، یک درهم را شبانه و درهمى را
روزانه و یک درهم را آشکارا ودرهمى را مخفیانه، در راه خدا انفاق کرد.(اسد
الغابه ابن اثیرج 4 ص 25) زمخشرى در «کشاف»، سیوطى در «درالمنثور»، هیثمى
در«مجمع الزواید» و ابن حجر در «صواعق المحرقه» و ده ها مفسر ودانشمند
همین را ذکر کرده اند.
و على «خیر البریه» است. او بهترین مخلوقات و برترین آفریدگان آفریدگار
متعال است. او والاتر و شریف تر و افضل همه انسان هاى روى زمین است. و پس
از على بهترین مردم، پیروانش هستند. من این رانمى گویم که مفسران اهل سنت
مى گویند، پس چرا خود جزء پیروان على نمى شوند و چرا خود شیعه «خیر البریه» نمى شوند و چرا از او فاصله مى گیرند.
ابن جریر طبرى در جلد30 صفحه 171 از تفسیر معروفش «طبرى» نقل مى کند که
پیامبر در ذیل آیه «اولئک هم خیر البریه» فرمود: «انت یا على و شیعتک».
تو اى على و شیعیانت بهترین مردم هستید. چه گواهى و چه شاهدى بالاتر از خدا
و رسولش سراغ دارید؟ پس چرا «اذن واعیه» نیست و چرا گوش شنوا وجود ندارد؟
سیوطى در تفسیر الدرالمنثور به تفصیل بیشتر نقل کرده که جابربن عبدالله
گوید: ما نزدپیامبر نشسته بودیم که ناگهان على وارد شد. حضرت فرمود: «و
الذى نفسى بیده ان هذا و شیعته هم الفائزون یوم القیامه؛ به همان خدایى که
جان من در قبضه او است سوگند که این مرد و شیعیانش رستگاراننددر روز
رستاخیز». سپس این آیه نازل شد: «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم
خیر البریه».
و على «اهل ذکر» است. پس هر چه را نفهمیدیم باید از پیشگاه على و آل على
سوال کنیم و باید از علوم آنان بهره ببریم تا پاسخ سوال هایمان را دریابیم.
جابر جعفى نقل مى کند که وقتى آیه «فاسالوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون»
نازل شد، على علیه السلام فرمود: «نحن اهل الذکر؛ ما اهل ذکریم».(تفسیر
طبرى،ج 17،ص 5) وعلى «رحمت خدا» است. و چه شیرین است سخن حق که مى فرماید:
«قل بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفر حوا هو خیر مما یجمعون؛ بگو به فضل خدا
و به رحمتش امیدوار باشند و این سان خرسند شوند که این بهتر است از آنچه
جمع مى کنند.»
ابن عباس مى گوید: مقصود از فضل الله، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم
و مقصود از«رحمته» على علیه السلام است. (تاریخ بغداد،ج 5،ص 15) و على
«صدیق» است. هر جا سخن از رسول خدا است، پس از او به نحوى به على اشاره
شده است. در سوره زمر مى فرماید: «والذى جاء بالصدق وصدق به اولئک هم
المتقون؛ و آن کسى که صدق و راستى را آورد و کسى که او را تصدیق نمود، آنان
تقوا پیشگان اند.» و در اینجا رسول خدا است که دلیلى راستین از سوى
پروردگارش آورده و پیام خدایش را به مردم ابلاغ کرده و کسى که از ساعت
نخست، او را تصدیق کرد و به اوایمان آورد و در تمام مراحل دعوت همراه او و
پشتیبان او بود، على بود.
آنچه در این جا فهرست وار یاد آور شدیم، کمتر از یکهزارم فضایل آن حضرت است
که تنها در برخى از کتابهاى اهل سنت دیده شده واگر کسى بخواهد همه فضایل
حضرت را از زبان حضرت رسول، صلى الله علیه و آله، به تنهایى یاد آور شود،
مثنوى هفتاد من مى شود.
بى گمان آن همه فضائل و مناقب على از زبان رسول گرامى اسلام در گه و بى
گاه، در سفر و حضر، در صبح و شام، به مناسبت و بدون مناسبت، نقل شده،
تصادفى نیست که سخن او سخن حق است «و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى». پس آنچه پیامبر درباره على گفته است، تکرار سخن پروردگار است. ولى چه
رازى در این امر نهفته است؟ و چرا پیامبر پیوسته از على سخن مى گوید و نه
تنها در جمع که اگر یک نفرهم در محضر مبارکش نشسته بود، به مناسبتى یا هم
بدون هیچ مناسبت، بلکه ابتداء به ساکن، در مدح و وصف على، سخن مى راند؟
شاید راز آن همه تاکیدهاى پى در پى رسول خدا صلى الله علیه و آله در این
باشد که خود مى دید این مردم پس از رحلت حضرتش با على چه مى کنند! او سقیفه
را و سقیفه سازان را مى دید که چگونه پیش از خشک شدن آب غسل جسد مبارکش،
گردهم مى آیند و تمام سخنان او رانادیده مى گیرند و با یک توطئه از پیش
ترسیم شده، على را از حق خویش جدا مى سازند و خلافت را که امرى است الهى به
دیگرى مى سپارند و سپس به یکدیگر پاس مى دهند و على را خانه نشین مى کنند و
به این هم بسنده نکرده که خانه اش را آتش مى زنند و همسرش را که تنها
یادگار رسول خدا است به شهادت مى رسانند و آن روز هم که بافریاد عمومى
مردم، خلاف به او منتقل مى شود، از همان روز اول، جنگ و کارزار را با او
آغاز مى کنند و تا روز رسیدن به لقاى محبوب، ازجنگیدن و قتال او فروگذار
نمى کنند.
پیامبر تمام این رخدادهاى تلخ را مى دید، و لذا بیشتر تاکید بریارى رساندن
به على و تایید مطلق او مى کرد، شاید افرادى ازمهاجرین و انصار متاثر شوند
و به احقیت على معتقد گردند و درروزى که او غریب و تنها مى ماند، از او
دفاع کنند و دست از اهل بیت رسول الله بر ندارند. و چقدر اینان کم بودند!
همواره یاوران حق درتاریخ کم بوده اند. خود حضرتش مى فرماید:
«لاتستوحشوا فى طریق الهدى لقله اهله؛ در راه حق از کمى یارانش نهراسید». و
سرانجام على که صبرش کوه را به لرزه در مى آورد، دربرابر آن همه بى وفایى
ها، نامردى ها، نفاق ها و آزارهاى دشمنان و یانا اهلان سست عنصر، فریاد بر
مى آورد: خدا شما را بکشد. قلبم را پر از جراحت و سینه ام را مالامال از
اندوه و غم کردید... هان اینک عمر را از شست سال مى گذرد (ولى به سخنم گوش
نمى دهید و اطاعتم نمى کنید) و کسى که اطاعت نشود، رایش پذیرفته نیست.» و
این چنین درد دل هاى على بسیاراست که نه تنها از دشمنان بلکه از یاران بى
وفایش ناله مى کند وآن چه نگفته است بسیار زیادتر از گفتنى ها است. به خدا
هر گاه ناله هاى على را مى خوانم، بیش از حادثه شهادتش دلتنگ و گریان مى
شوم؛ گو اینکه شهادت على مایه آسایش و آرامش او بود که از دست این نااهلان
راحت شود و به دوست بپیوندد، چه او آن قدر به مرگ علاقه مند است که از کودک
بر پستان مادر افزونتر.
الحمد لله رب العالمین وصلّى الله على محمد وآله الطاهرین ولعنة
الله على أعدائهم أجمعین(1)
رسول گرامى اسلام صلى الله علیه وآله وسلم در استقبال ماه مبارک رمضان
خطبه اى ایراد فرمودند که سندهاى آن نیز ظاهراً از نظر رجالى معتبر است و
آن دسته از مطالبى که در این باره به شیخ صدوق رحمه الله منسوب است
معتبرتر و موثق تر است. در روایات معتبر آمده است: وقتى خطبه رسول خد صلى
الله علیه وآله وسلم به اتمام رسید، امیر مؤمنان علیه السلام سؤال کردند:
«ما أفضل الأعمال فی هذا الشهر؟ برترین عمل ها در این ماه چیست؟
پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم فرمودند: الورع عن محارم اللَّه(2)؛
خویشتن دارى از محرمات خدا. آن گاه به سختى گریستند. امیر المؤمنین علیه
السلام سبب گریه را پرسیدند. پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم فرمودند:
گریه ام بدین سبب است که تو در این ماه کشته خواهى شد. امیر مؤمنان علیه
السلام بى درنگ پرسیدند: أفی سلامةٍ من دینی(3) آیا دین خود را به
سلامت به در خواهم برد؟
رسول گرامى صلى الله علیه وآله وسلم فرمودند: فی سلامة من دینک.
شایان دقت است که این سلامت دین ترکیبى از دو کلمه است و به تعبیرى، از نظر
نحوى یک کلمه است، اما داراى اهمیت فراوان است و سؤالى عارفانه است. اگر
بنا شود خبر کشته شدن مان را به ما بدهند و در صحت آن نیز اطمینان داشته
باشیم، چه حالى به ما دست خواهد داد؟ بیشتر ما در آن هنگام حسرت از دست
دادن دنیا و جدایى از مال و منال و زن و فرزند را خواهیم خورد.
همچنین در روایتى دیگر آمده است: روزى پیامبر خد صلى الله علیه وآله وسلم و
امیر مؤمنان علیه السلام به جایى در اطراف مدینه تشریف مى بردند. رسول خد
صلى الله علیه وآله وسلم نگاهى به امیر مؤمنان علیه السلام افکنده گریست.
امیر مؤمنان علیه السلام علت گریستن را از پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم
پرسید. حضرت فرمود: پس از من کینه هاى کهنه سر خواهد گشود. حضرت على علیه
السلام این بار نیز پرسید: أفی سلامة من دینی(4)؟
باید توجه داشت که پیامبر خد صلى الله علیه وآله وسلم خبر شهادت امیر
مؤمنان را به او مى دهند، ولى امام پیش از هر چیز مى پرسند: آیا آن روز
دینم را به سلامت به در خواهم برد؟
در جایى دیگر پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم از دشمنى گروهى سخت با وى
خبر
مى دهند ولى امیر مؤمنان علیه السلام همچنان همان سؤال را تکرار مى
کنند. باید دید چه چیزى در این سؤال نهفته است؟ و سلامتِ در دین و نیک
فرجامى چه اهمیتى دارد؟
در قرآن کریم آمده است: «لا یحبّ اللَّه الجّهر بالسّوء من القول إلاّ
من ظلم(5) ... ؛ خدا بانگ برداشتن به بدزبانى را دوست ندارد مگر [از]
کسى که بر او ستم رفته باشد». بر اساس این آیه بدگویى از ظالم براى مظلوم
جایز، و این مسأله از مستثنیات حرمت غیبت است.
در این باره از مرحوم والد پرسیدم: حدّ استثنا چیست؟ و مظلوم تا چه حدى در
نکوهش مجاز است؟ و آیا جایز است بدى هاى دیگر او را نیز بازگوید؟ ایشان
جواب دادند: مظلوم در محدوده همان ظلمى که ظالم به او روا داشته است حق
چنین کارى را دارد. آن گاه مثالى زدند و گفتند: اگر کسى پولى از کسى خورد
جایز نیست تمام عراق را بگردد و بگوید فلانى این قدر از من دزدیده یا به
ناحق خورده است!
رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم به امیر مؤمنان علیه السلام خبر از ظلمى
مى دهند که پس از ایشان نسبت به او روا مى دارند و این در حالى است که
امیر مؤمنان علیه السلام شخصیتى دارند که از نظر درک و علم و از نظر نیروى
بدنى سرآمد است. قاعدتاً انسانى که قدرت دارد در برابر ظلمى که به او مى
شود، تحت تأثیر نفس اماره قرار گرفته سعى مى کند ستم را به گونه اى تلافى
کند. وسوسه هاى نفس او را وا مى دارد تا دینش را تحت الشعاع انتقام و
عواطف نفسانى قرار دهد، اما امیر مؤمنان علیه السلام براى رعایت مصالح دین
سکوت مى کند؛ سکوتى سنگین و طولانى ... . اگر شخصى به هر یک از ما اهانت
کند، حتى اگر جواب دادن ما به صلاح دین نباشد باز تحمل نمى کنیم. در حقیقت
زمان و مقدمات زیادى مى طلبد تا انسان بتواند بر اساس مصلحت و نه بر اساس
هواى نفس عمل کند.
مفهوم سؤال امیر مؤمنان على علیه السلام از پیامبر گرامى صلى الله علیه
وآله، در دعاى ابو حمزه و دعاى صباح نیز آمده است آن جا که فرموده: «فاجعل
اللَّهُم صباحی هذا نازلاً علیّ بضیاء الهدى والسلامة فی الدین والدّنیا؛
بار خدایا این بامدادم را با نور هدایت و سلامت در دین و دنیا بر من
فرو فرست».(6) رسیدن به سلامت دین مسئله اى ایجادى و تکوینى و اختیارى است.
بدین معنا که هر کس مى تواند با استمداد از خداى متعال و اهل بیت علیهم
السلام و نیز با تصمیم قاطع و تلاشِ پى گیر بدان دست یابد.
اگر در صدد تعریف دین باشیم مى توانیم آن را راه، طریقه و روش بدانیم که
اگر اعتقادى و قلبى باشد اصول دین خوانده مى شود و اگر عملى و جوارحى باشد
واجبات و محرمات است، مانند: نماز، روزه، حرمت غیبت و تهمت که البته مراتبى
دارد و مستحبّات، مکروهات، اخلاقیّات و آداب اسلام از مراتب آن است.
خداى متعال در قرآن فرموده: «إنّ الّدین عند اللَّه الاسلام؛(7)
همانا دین پسندیده نزد خدا آیین اسلام است».
قرآن خود عیبى ندارد. سخنان و افعال و تقریرات اهل بیت علیهم السلام نیز
سالم و مبرّا از کم ترین شائبه نقص است؛ پس مراد از سلامت دین چیست؟ بى شک
منظور از سلامت دین این است که هر یک از ما در کجاى این دین سالم قرار
داریم و از اصول و فروع واجب و حرام و مستحب و مکروه و آداب و اخلاق آن چه
بهره اى برده ایم؟
در بعضى روایات باب نکاح آمده است که اگر در زمان خاصى نکاح (آمیزش) صورت
گیرد فرزندى که به وجود خواهد آمد از سلامت دین برخودار خواهد بود.
در روایات، از جنبه هاى گوناگونى بر سلامت دین تکیه شده است، ولى اهل بیت
علیهم السلام به ذات خود سالم و مبرا از نقصند. به تعبیرى معیار سنجش سلامت
دین ما، در این است که چه مقدار از قرآن و سخنان اهل بیت علیهم السلام را
آموخته ایم و تا چه حدّ در عمل به آموخته هاى خود پاى بند بوده ایم. به
عنوان مثال از شخصى مى پرسید: حالت چطور است؟ مى گوید: الحمد للَّه سالم
هستم. چنین کسى با این پاسخ تمام جوارح و روان خود را سالم مى داند و به
یقین اگر به دلیلى اعصاب متشنّجى داشته باشد هرگز خود را سالم نمى خواند.
سلامت دین نیز به این معناست که دین انسان، مریض و آلوده به میکروب هاى
معنوى نباشد.
همان طور که اشاره شد، پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه وآله وسلم در
جواب سؤال امیر مؤمنان علیه السلام پیامبر گرامى صلى الله علیه وآله
فرمودند:«الورع عن محارم اللَّه؛ پرهیز از محرمات خدا». وجود این اصل در
حقیقت عامل نزدیک شدن ما به سلامت دین است.
خانه اى که امروز بنا مى شود بر اثر استهلاک بیست، سى سال بعد، از نظر
استحکام همان نیست که روز اول ساخته شده است و مسلماً قدرت مصالح آن از هر
نظر رو به سستى مى نهد.
لباسى که دوخته مى شود، غذایى که طبخ مى گردد، ماشینى که خریدارى مى
شود، نهایتاً هر چیزى در این دنیا ناپایدار است و مرتب در حال نابودى و
اضمحلال است، اما انسان با مواردى که به آنها اشاره رفت تفاوت عمده اى
دارد. درست است که عمر و اسکلت ظاهرى بدن انسان رو به نابودى است، اما
ممکن
است جنبه معنوى و روح انسان به جاى افول، اوج گیرد و به تعالى بگذارد.
گاهى
انسان هایى یافت مى شوند که به ظاهر، عمرشان را همراه با سلامت دین
گذرانده اند، اما در پایان عاقبت به شرّ مى شوند و در هر دو مورد عکس
آنها نیز صادق است.
مسأله بلعم ابن باعورا براى همگان عبرت بزرگى است افرادى چون شریفى، نمیرى
و ابو حمزه بطائنى نیز هر یک براى همگان درس عبرتى هستند. قرآن کریم درباره
بلعم ابن باعورا مى فرماید: «... آتیناه آیاتنا...(8)؛ آیات خود را به او
دادیم».
بلعم ابن باعورا چنان منزلتى نزد خدا یافت که بارى تعالى اسم اعظم خود را
به او عطا فرمود و بدین ترتیب مستجاب الدعوه شد، اما او که نتوانسته بود
خود را بپالاید به حضرت موسى علیه السلام حسادت ورزید و تصمیم گرفت او را
نفرین کند. بدین ترتیب و با یک سخن و رفتار، زحمات چندین ساله خود را بر
باد داد.
حسد و حب دنیا را شیطان نفس وبال گردن بلعم ابن باعورا کرد. اکنون ما باید
غافل نشویم که ممکن است این دو صفت ناپسند گریبان گیر همه شود که حبّ دنیا
و علاقه به شهرت، خانمان برانداز است.
ممکن است کسى به دلیل بیمارى سخت و لاعلاجى که خود یا یکى از عزیزانش دچار
آن شده است با حقد و حسد بگوید کاش من نیز اسم اعظم مى دانستم، اى کاش من
جاى فلان شخص بودم و اى کاش مثل فلان شخص متقى بودم و با یک «یا اللَّه»
مشکل را حل مى کردم.
شیطان در نفس و دل لانه مى کند و از درون ما با زبان ما سخن مى گوید و
این قبیل امور تیغ را دو دم مى کند و از هر دو دم تیز آن براى مبارزه با
ما
بهره مى برد. یک وقت کسى از پرخورى تلف مى شود و زمانى کسى از نداشتن
همان
غذا مى میرد. هر دو تلف کننده است. فرضاً کسى به زیان هاى حب ظهور واقف
شد
و در پى مبارزه با این صفت مذموم برآمد. به مجرد این که تصمیم مى گیرد
با
این خواسته نفسانى مبارزه کند، شیطان از همین تصمیم خوب سوء استفاده مى
کند
و آن را علیه دین او به کار مى برد. مثلاً در موقعیتى که افشاى علم و
هدایت افراد و امر به معروف واجب است، شیطان به او القا مى کند که این
کار
نیز مصداق حب ظهور و نمود پرستى است و او را از گفتن حق و حقیقت باز مى
دارد. در فرهنگ عامه عرب ها آمده است که شیطان روى دو طناب بازى مى کند.
واقعاً همین طور است، زیرا مى بینیم که اگر بتواند، افراد را نسبت به
احکام طهارت و نجاست بى اعتنا و لاابالى مى کند و اگر موفق نشد بعضى را
در
طهارت و نجاست دچار وسواس مى کند که این مسأله در تعالیم اسلامى «عبادت
ابلیس» خوانده شده است.
«ألم أعهد إلیکم یا بنی آدم أن لا تعبدوا الشیطان ...؛(9) اى فرزندان آدم
آیا با شما عهد نبستم که شیطان را نپرستید؟». بنابراین، شیطان دست بردار
نیست و از هر طرف که بتواند به سراغ انسان مى آید. گاه سعى بر این دارد که
انسان را نسبت به پاکى و نجسى و حلال و حرام بى اعتنا کند و اگر نتوانست
از سوى دیگر و به طریقى دیگر او را به وسوسه کردن سوق مى دهد. مرحوم صاحب
جواهر رحمه الله در کتاب جواهر الکلام قسمت صلاة مى نویسد: در وسوسه چهار
چیز حرام است:
1. خود وسوسه؛
2. علم اجمالى وسوسه، به این معنا که آب کشیدن یا اعاده نماز وسوسه است و
عقلاً واجب است از هر دو مورد اجتناب کند و اگر هر یک را مرتکب شد و
حقیقتاً وسوسه بود عذر این فرد مبنى بر این که نمى دانسته عمل او وسوسه
بوده، مقبول نیست، چرا که علم اجمالى دارد.
3. طریق وسوسه است و آن گونه که در ذهن دارم، مرحوم صاحب جواهر گفته است:
این وسوسه نیز حرام است. البته در این نوع وسوسه، نفس عمل مانند: اعاده
نماز، آب کشیدن و ... وسوسه نیست، اما در نهایت به وسواس مى انجامد.
4. احتیاط در وسوسه؛
نظر مرحوم صاحب جواهر بر این است که وسوسه مراتب دارد. مراتبى از آن حرام
است و مراتبى دیگر حرام نیست.
مرحوم صاحب عروه نیز فتواى به حرمت چیزى مى دهد که مؤدى به وسوسه و طریق
آن است. به طور مثال اعاده کردن نماز و آب کشیدن دست به خودى خود وسوسه
نیست، اما براى کسى که اگر به این احتمال اعتنا کند و پیش رود، دچار وسوسه
مى شود این کار حرام است. احتمالاً نظر ایشان به آیه شریفه پیش گفته و
تفسیر آن است که بیان شد.
در روایت آمده است که شخصى نزد حضرت آمد و عرض کرد: فلان شخص انسان عاقلى
است، نمازش را اعاده مى کند. حضرت فرمودند: «أیّ عقل له وهو مطیع
الشیطان؛(10) در حالى که شیطان را اطاعت مى کند دیگر چه عقلى دارد».
نام قاسم بن علاء را در کتاب هاى مختلف خوانده اید و شرح حال او را تا
حدّى مى دانید. او اهل آذربایجان و از معمّرین و اصحاب حضرت رض علیه
السلام بود. قاسم بن علاء تا زمان حضرت ولى عصر علیه السلام معاصر پنج امام
معصوم بوده است و در زمان فوت حدود 117 سال عمر داشته و چند تن از نواب
اربعه را دیده است. گاهى پرسش هایى که مردم داشتند و یا در مواردى که براى
خودش سؤالاتى پیش مى آمد، طى نامه اى براى نواب اربعه در بغداد مى فرستاد
و آنان نیز از حضرت جواب مى گرفتند و به وسیله پیکى توقیعات حضرت را به
دست وى مى رساندند.
او در بیست یا سى سال آخر عمرش به طور کلى نابینا شد و مدتى قبل از مرگ
مجدداً بینایى خود را به دست آورد.
علامه مجلسى رحمة الله در کتاب بحار الانوار حکایتى را بیان مى کند که
از این قرار است؛ او مى گوید:
«قاسم بن علاء در روزهاى پایانى عمر خود قرار داشت و دیدگانش جایى را نمى
دید، روزگار مى گذشت که از حضرت ولى عصر علیه السلام نامه اى دریافت نکرده
بود، این امر بر شکسته دلى و ناراحتى اش مى افزود. در همین احوال به او
خبر دادند که از سوى حضرت نامه اى براى او رسیده است. قاسم سجده شکر گذارد
و توقیع حضرت را به دست کسى که نامه هایش را مى نوشت و مى خواند، داد و از
او خواست تا نامه را بخواند. شخصى که نامه را مى خواند بعد از خواندن
قسمتى از نامه ناگهان سکوت کرد. قاسم بن علاء گفت: چرا ساکت شدى؟ آیا حضرت
چیز بدى درباره من نوشته اند؟
گفت: نه. r>
پرسید: پس چرا نمى خوانى؟ br>
آن شخص با ناراحتى گفت: حضرت خبر مرگ تو را داده اند. br>
قاسم بن علاء بلا فاصله پرسید: «أفی سلامة من دینی؟؛ آیا خبر از سلامتى
دین من نداده اند؟» خواننده نامه گفت: نوشته اند تو چهل روز بعد از رسیدن
این نامه خواهى مرد و به همراه آن نیز شش تکه پارچه براى کفن فرستاده اند.
قاسم بن علاء بلا فاصله جواب خود را گرفت و دریافت که حضرت با ارسال این
پارچه ها به عنوان کفن سلامت دین وى را تأیید کرده است. از این جهت بى اندازه خوشحال شد و مجدداً سجده شکر به جا مى آورد.
وى دوستى داشت سنّى مذهب و سال ها با وى درباره حقّانیت شیعه گفتگو و بحث
مى کرد، اما قاسم موفق نشده بود وى را قانع کند. این بود که نامه امام و
تعیین زمان مرگ خود را به وسیله امام، مغتنم شمرده، بى درنگ دوست خود را
در پى دوست سنى اش فرستاد و او را فرا خواند، سپس نامه را به دست او داد و
گفت: بخوان. مرد سنّى بعد از خواندن نامه گفت: مگر غیر از خدا کسى غیب مى داند؟ و بعد به این آیه از قرآن استناد کرد: «... وما تدری نفس ماذا تکسب
غداً وما تدری نفس بأی أرض تموت ...(11) هیچ کس نمى داند فردا چه خواهد
کرد و هیچ کس نمى داند که در کدام سرزمین مرگش فرا خواهد رسید». آن وقت تو
و آن که این نامه را نوشته مدعى هستید که مى دانید؟
قاسم بن علاء گفت: من مى خواستم تو مطلع باشى. پس از یک هفته از این ماجرا
قاسم بن علاء در بستر بیمارى افتاد، درست چهل روز بعد از رسیدن نامه فوت
شد. خبر فوت قاسم را به مرد سنّى رساندند و او با شنیدن این خبر پا برهنه و
سراسیمه به سمت خانه قاسم بن علاء روانه شد. از آن جا که مرد سرشناسى بود
این حالت وى باعث تعجب دیگران شد. وقتى به بالین قاسم بن علاء رسید و
واقعیت را به چشم دید، بى درنگ شیعه شد(12)».
بدین ترتیب انسانى که سال ها به بیراهه مى رفت به یک باره دگرگون شد(13).
چند نکته در این ماجرا در خور درنگ و دقت است. این سرگذشت و ماجراهایى از
این قبیل، باید مایه عبرت دیگران باشد، هر چند به فرموده امیر المؤمنین
علیه السلام «ما أکثر العبر وأقلّ الإعتبار؛(14) چه بسیارند عبرت
ها و چه
کم اند عبرت گرفتن ها». قاسم ابن العلاء وقتى خبر مرگش را شنید، پیش از
هر
چیز به این فکر افتاد که آیا دینش را به سلامت خواهد برد؟ برخورد قاسم بن
علاء با خبرمرگ خود یک مطلب تحصیلى است نه حصولى، به این معنا که انسان
باید آن قدر نفس خود را تهذیب کرده باشد تا با خبر مرگ خود این گونه
روبه رو شود. توجه کنیم که این حالت خود به خود براى انسان حاصل نمى شود،
بلکه
یک امر اختیارى و حاصل تلاش است.
در واقع همگى باید سلامت دین خود را به دست بیاوریم و إلّا همه دشمنان
درونى و بیرونى انسان جبهه مشترکى را براى نابودى او به وجود آورده اند.
شیطان از یک سو، نفس امّاره از سوى دیگر، شهوات مختلف، حسد، ریا و غضب، همه
و همه با همبستگى همه جانبه کمر به نابودى انسان بسته اند.
جبهه دیگرى وجود دارد که سراسر امنیت است و یک رکن آن دعا و توسل است:
خداى - عز وجل - درباره دعا و جایگاه آن مى فرماید: «قل ما یعبأ بکم ربّی
لو لا دعاؤکم ...؛(15) اى رسول ما، به امت بگو که اگر دعاى شما نبود خدا به
شما توجه و اعتنایى نداشت». رکن دیگر این جبهه خود انسان است. قرآن کریم در
این باره مى فرماید: «وأن لیس للإنسان إلّا ما سعى؛(16) و این که براى
انسان جز حاصل تلاش او نیست».
دو جمله از دعایى که در بحار الانوار آمده است نقل مى شود تا دریابیم
چگونه ممکن است دین را تا واپسین دم زندگى به سلامت نگاه داشت. این دعا از
دعاهاى ویژه سحر ماه مبارک رمضان است که در مفاتیح الجنان نیامده است، اما
سید ابن طاووس از شیخ طوسى در اقبال و علامه مجلسى در بحار الانوار آن را
آورده اند. این دعا همانند دعاى بهاء و دعاى ابو حمزه ثمالى مهم است در
این جا قسمت کوتاهى از آن را مورد بحث قرار مى دهیم.
امام زین العابدین علیه السلام در این دعا عرضه مى دارد: «اللّهم سلِّ
قلبی عن کل شی ءٍ لا أتزوّده الیک ولا أنتفع به یوم ألقاک حلال أو حرام
ثُمَّ أعطنی قوّة علیه وعزاً وقناعة ومقتاً له ورضاک فیه(17)؛ بار خدایا،
آنچه را که ره توشه ام براى رسیدن به تو نباشد و آن روز که به دیدارت آیم
مرا سود نبخشد، از دلم برگیر، خواه حلال باشد، خواه حرام، آن گاه مرا چیرگى
بر آن عطا فرما و عزت و قناعتى به من ده که نفرت از آنچه از دلم برگرفته اى
در آن باشد و خشنودى تو را به ارمغان آورد.»
عبارت «اللَّهم سلِّ قلبی(18) تأملى فوق العاده مى طلبد و در واقع یک
دعاست. »
در دعاى پیش گفته شده مى بینیم حضرت دعا مى کند و از خدا مى خواهد تا هر
چیزى غیر خدایى را از دلش برگیرد. این دعا روشن مى کند همان گونه که
قلب،
انسان را به تباهى مى کشاند، او را نیز نجات مى دهد. حب ظهور و
درخشیدن،
سرکوب کردن و ... جزئى از تمایلات انسان است. از همین رو امام سجاد علیه
السلام از خدا مى خواهد تمام آنچه در روز واپسین، گرهى از کار او نمى
گشاید، حتى امورى که نه ضررى دارد و نه سودى، از دلش برگیرد. واقعاً این
دعا جاى تأمل دارد و بر هر بیدار دلى لازم است در آن دقت نماید. براى
نزدیک
شدن به ذهن عرض مى شود: انسان سفرى بسیار مهم پیش رو دارد، لذا فقط
چیزهایى را که در آن سفر به درد مى خورد، توشه راه خود مى کند و از
برداشتن وسایلى که در این سفر به کار نمى رود خوددارى مى کند.
در سرشت برخى انسان ها این حس نهفته است که خود را قدرى فهمیده تر از
دیگران تصور کنند. اینان آیا به عقلشان نمى رسد که از خدا بخواهند که
قدرتى به آنان بدهد تا تمام آن چیزهایى را که مى توانسته توشه آخرت شان
باشد و شیطان از دل شان بیرون رانده باز به دل شان باز گردانند؟ البته
شیطان نیز در این جا بى کار نمى ماند. «... ولاُ ضلّنّهم ولأُ منَینَّهُم
ولآمرنهم ...؛(19) و سخت گمراه کنم و دچار آرزوهاى دراز کنم وادارشان مى کنم». گاه شنیده مى شود که فردى شهریه خود را نمى گیرد یا شخص دیگرى
وقتى وجهى اضافه به کسى مى دهد آن را مطالبه نمى کند و این از آن جهت است
که عزت نفس دارد و این خصلت اجازه چنین کارى به او نمى دهد. درباره عزت
آمده است: «ما کثر نفعه وقَلّ وجوده؛ [عزت] چیزى است که سودش فراوان و
وجودش کمیاب است.»
به عنوان مثال، هوا و آب منفعت فراوانى دارند و هیچ جاندارى بدون آنها
نمى ماند، با این وجود به هوا و آب عزیز نمى گویند، زیرا همه جا وجود
دارند.
البته اگر شیطان نتواند انسانى را که گوهر قناعت به دست آورده، فریب دهد و
دگر باره او را به دنیا متمایل کند، از پاى نخواهد نشست و ترفندى دیگر
مى اندیشد تا شاید طعمه خود را دام اندازد. او این بار از این راه وارد
شده،
نیازهاى کسان و فرزندان او را به رخ مى کشد. در گوش دل او نجوا کنان،
نیازهاى فرزندان، همسر و عزیزان او را یادآورى مى کند و هماره بدى ها
را
در دیدگان زیبا و خوب جلوه مى دهد. در روایت آمده است که رسول خد صلى
الله
علیه وآله وسلم فرمود: «ابلیس براى هر انسانى شیطانى را گمارده است تا او
را بفریبد و یکى از آنان را بر من گمارده است، اما «إلاّ أن اللَّه - عز
وجل - أعاتی علیه فأسلم(20)؛ خدا مرا یارى نمود پس در مقابل من تسلیم شد».
مى بینیم که شیطان از هیچ کس غافل نیست و تلاش مى کند همگان را بفریبد و
در این راه کوتاهى نمى کند. نقل داستانى را در این جا مناسب مى بینم.
شخصى در بیمارستان در حال احتضار بود و فرد دیگرى (که هر دو را مى شناختم)
مى گفت: پزشکان اظهار داشتند که بیمار لحظات آخر را مى گذراند. از این رو
به دیدنش رفتم و با تشویق از او خواستم تا وصیت کند. قلم و کاغذ فراهم شد و
او مطالب و بدهى هایى که باید لحاظ شود برشمرد و اظهارات او نوشته مى شد.
ناگهان فرد بیمار مکثى کرد و گفت: چیزى نیست و ان شاء اللَّه خوب خواهم شد
و بعدها خود وصیت نامه را خواهم نوشت.
به او گفتم: مادامى که انسان زنده است، وصیت نامه الزام آور نیست. وانگهى
تو حتماً سلامت خود را باز خواهى یافت، اما وصیت نامه را بنویس و پس از
خروج از بیمارستان آن را پاره کن یا هر گونه که مایلى آن را تغییر بده.
متأسفانه او اصرار داشت وصیت نامه را ننویسد و به بهانه هایى که بعداً
خواهم نوشت و امروز حالم بهتر است، از این کار سر باز زد. من نیز بیمارستان
را ترک کردم و پس از مدتى کوتاه خبر مرگ او را دادند. بدین ترتیب انسانى که
در آستانه فوت قرار داشت با جلوه گرى هاى شیطان و این که او خوب شده،
بعدها وصیت خواهد کرد، با وضعیتى مبهم و تاریک از دنیا رفت.
با عنایت به دعایى که خوانده شد باز مى گوییم: خدایا، حال که قوت دادى
عزت نیز عنایت بفرما. حال که تصمیم بر این دارم در برابر شیطان مقاومت
کنم
و تمام آنچه را که باعث گمراهى و فنا مى شود از دلم بیرون رانده ام، باز
ابلیس به درونم بر نگردد و قدرت کنترل نفسم را در اختیار خود بگذار.
خدایا،
توانم ده تا هر غیر واقعى را که شیطان، واقع نمى نماید و بدان وسیله مرا
مى فریبد، واقعى نپندارم. خدایا، قناعتم ده تا به آنچه که دارم قانع باشم.
خدایا، عزت نفس بر من ارزانى دار تا بر نفس اماره ام مسلط گردم و همواره
ابلیس و شیطانک هاى او را از خود برانم.
ومقتاً له ورضاک فیه. حال این سؤال پیش مى آید که: تعبیر «ورضاک فیه»
چیست؟ به عنوان حصر عرض نمى کنم، بلکه برداشت خود را مى گویم. شما خود
اهل تأمّلید، تأمّل کنید و ببینید چه چیزى در آن نهفته است. خوب است
روحانیون مطالبى که از این دعاها به دست مى آورند، در کنار همان دعا یا
جمله دعا بنویسند که این خود اقدامى است که سود آن به آیندگان مى رسد.
حال
که خدا محبت چیزهایى که به درد آخرت مان نمى خورد را از دل مان بیرون
کشیده و توان داده که با راندن شیطان، در این حالت بمانیم و عزّت داده
است،
همّت کنیم و دوباره آنها را به خود برنگردانیم. قناعت نیز عطا فرموده تا
به
همین مقدارى که داریم قانع باشیم. پس ورضاک فیه به این معناست که خدایا،
به
ما فرصت ده تا هرگز مهمّ را بر مهم تر مقدم نداریم. خوب را بر خوب تر
ترجیح
ندهیم. مثلاً اطعام صد گرسنه عملى است که نفع آن در آخرت به بانى آن
خواهد
رسید و این خود فضیلت است. اما در برابر عشق به هدایت مردم در مرتبه
پایین ترى قرار دارد و هدایت مردم مهم تر است. حال اگر کسى صد گرسنه را
طعام کرد
و فرد دیگرى همین نیرویى را که صرف سیر کردن صد گرسنه شده، صرف مسلمان
شدن
کافرى کند، یک سنّى را به مذهب تشیّع درآورد یا یک محبّ اهل بیت علیهم
السلام را که متدین نیست متدین کند این اقدام برتر است و رضاى خدا در این
هدایت است نه اطعام که بى شک مواردى از آن الزامى است و حکم الزامى دارد
و
این هدایت، واجب است.
در روایتى حضرت امام کاظم علیه السلام به هُشام مى فرمایند:
«من أراد ... السلامة فی الدین فلیتضرّع إلى اللَّه - عزّوجل - فی مسألته
بأن یُکَمِّل عقله؛(21) هر که خواهان سلامت در دین باشد، باید در دعایش از
خدا بخواهد که عقل و ادراک او را فزونى بخشد».
قدر مسلم، عقل سالم و کامل مایه سلامتى دین است. کسى که مى داند چگونه
دین خود را حفظ کند عاقل است که البته کمال عقل نیز تضرّع و دعاى به
درگاه
خدا مى طلبد. شب هاى قدر در پیش است. به جاست در این شب هاى عزیز با
تضرّع
از خدا بخواهیم که عقل ما را کمال بخشد، چرا که عقل ناقص مباح را بر
مستحب
مقدم مى دارد و از حلال و فضیلت (که مرتبه اى والاتر دارد) حلال را بر
مى
گزیند. شب هاى قدر مراتبى دارد، مثلاً شب نوزدهم به اندازه اى تقدیر مى
شود و شب بیست و یکم به میزانى بیشتر و شب بیست و سوم کامل تر.
در روایتى - که احتمالاً حضرت امام صادق علیه السلام باشد - آمده است:
در شب هاى قدر انسان باید هنگام خواندن دعا، از جمله دعاى ابو حمزه ثمالى،
هنگام قرآن بر سر گرفتن در حالتى روحانى فرو برود و با خلوص کامل تضرّع کند
و از خداى متعال بخواهد که عقل او را کامل کند و کمال عقل نصیب او سازد،
زیرا کمال عقل، انسان را وا مى دارد تا طبق آن عمل مى کند و بهترین گزینه
و راه را بر مى گزیند.
روایت شده است که امیر المؤمنین علیه السلام درباره عقل فرمود: «العقل ما
عُبد به الرحمان واکتسب به الجنان(22)؛ عقل چیزى است که به وسیله آن خداى
پرستش شود و بهشت به دست آید». چنین عقلى، انسان را در مسیر حق قرار داده و
قدرت تشخصیص درست از نادرست را به او مى دهد.
امیدوارم به برکت اهل بیت علیهم السلام مخصوصاً امیر مؤمنان علیه السلام
که این ایام منتسب به آن حضرت و سال روز شهادت آن حضرت است خداى - تبارک و
تعالى - توفیق تضرّع و خواستن متضرّعانه براى رسیدن به کمال عقل را به همه
ما مرحمت فرمایند.
وصلى اللَّه على محمد وآله الطّاهرین
الحمد لله رب العالمین وصلّى الله على محمد وآله الطاهرین ولعنة
الله على أعدائهم أجمعین(1)
در روایت آمده است که به امام صادق علیه السّلام عرض شد، یابن رسول
الله صلّى الله علیه وآله وسلّم «على ماذا بنیت أمرک(2)؛ تصمیم خود
را در این دنیا بر چه اساسى قرار داده اى؟»
پاره اى مردم در این دنیا بدون هیچ برنامه و تصمیمى زندگى مى کنند. این
قبیل افراد بدون تصمیم حرکت مى کنند و اعمال و رفتارشان نیز بر اساس برنامه
خاصى صورت نمى پذیرد و در واقع مانند کودکانى هستند که صبح از خواب بیدار
مى شوند و تا هنگام شب بدون هیچ فکر و اراده اى حرکت مى کنند. اگر از آن
کودک سؤال شود: برنامه امروز تو چیست و دنبال چه چیزى هستى؟ یقیناً جوابى
نخواهد داد، زیرا خود او نمى داند چه کارى را باید انجام دهد. دلیل این
سرگشتگى کودک در این است که کارهاى او بدون تفکّر و برنامه ریزى است و درک
مشخصى ندارد. انسان عاقل دقیقاً در تقابل با این وضعیت قرار گرفته، داراى
درک و اراده و شعور است و کارهاى خود را در قالب برنامه خاصى انجام مى دهد.
خداى متعال به انسان عقل عطا کرده است تا بتواند درک کند و در زندگى،
کارهاى خود را بر اساس اراده و تصمیم انجام دهد. هر انسانى باید در زندگى
براى خود هدفى را مشخص کند و در هر سن و سالى، از نوجوان چهارده ساله تا
پیر مرد هفتاد ساله، هر یک باید براى باقى مانده عمر خود، تصمیم و برنامه
اى داشته باشند و در این اندیشه باشد که آینده خود را چگونه باید سپرى کند؟
خوردن، خوابیدن، زندگى کردن، مسافرت کردن جزء اهداف زندگى نیست و هیچ کدام
از آنها هدف به شمار نمى آید. اگر از هر انسان عاقلى سؤال شود: آیا گردش،
تفریح، خوردن و آشامیدن جزء اهداف شماست، به یقین جواب، منفى خواهد بود.
انسان عالم باشد یا کاسب، پیر باشد یا جوان، ثروتمند باشد یا فقیر، دکتر
باشد یا مهندس، باید در زندگى خود داراى هدف و تصمیم باشد و بداند چگونه در
زندگى مى خواهد رفتار کند، از چه راهى پول به دست آورد، در چه راهى آن را
به مصرف برساند یا با همکاران خود چگونه رفتار کند.
بى تردید براى تمام موارد یادشده باید برنامه داشت و تصمیم گرفت و انسان
باید زمانى را به فکر کردن و تصمیم گرفتن اختصاص دهد. پرواضح است این وقت و
زمانى که به گرفتن تصمیم اختصاص مى یابد داراى ارزش و اعتبار فوق العاده اى
است. بنابر قانونى که خدا وضع فرموده و همگان در برابر آن یکسانند، انسان
روزى از این دنیا به سراى آخرت کوچ خواهد کرد و این مسأله به هیچ وجه
استثنا پذیر نیست، اما انسان ها از این حقیقت غافل هستند. امیر المؤمنین
علیه السّلام در این باره فرموده است: «ولم یخلق الله یقیناً لا شک فیه
اشبه بشک لا یقین فیه من اعدت(3)؛ خداى متعال هیچ یقینى را آمیخته به
شک نیافریده است، جز مرگ که در عین حقیقى و یقین بودن آن هماره به دیده
تردید و شک بدان نگریسته مى شود». اگر به شخصى گفته شود که هرگز نخواهد
مُرد، آن شخص در جواب خواهد گفت: مرگ براى همه انسان ها و جانداران است و
هیچ کس نمى تواند از آن فرار کند و هر انسانى سرانجام زمانى عمرش به پایان
خواهد رسید. بدین معنا که اگر انسان 120سال عمر کند، مى داند عاقبت مرگ به
سراغ او خواهد آمد، ولى یقین او با شک و تردید همراه است.
این جلسه از سال هاى پیش برقرار بوده و هست، اما بسیار افرادى که در این
جلسات سالیان گذشته حضور داشتند اکنون در دل خاک آرمیده اند که خداى متعال
آنان را غریق رحمت واسع خود بگرداند. از جمله مرحوم اخوى رحمة الله علیه که
در سال هاى قبل در این جلسات سخنرانى مى کردند، ولى عاقبت از دنیا رحلت
کردند. همین حقیقت مشکوک اگر با تأمل مورد کندوکاو قرار گیرد، به واقعیت
مرگ پى خواهیم برد. آنچه مهم است این که انسان ها چگونه باید با این مسأله
برخورد کنند؟ اگر کسى این احتمال را بدهد که روزى او را در دادگاه حاضر
خواهند کرد، بى هیچ تردیدى نسبت به اعمال خود احتیاط خواهد کرد، اگر انسان
احتمال دهد اموال و خانه اش مصادره خواهد شد، براى جلوگیرى از این اتفاق
اقدامى خواهد کرد.
امیر المؤمنین علیه السّلام درباره حقیقت مرگ مى فرمایند: این مرگ به طور
یقین پیش خواهد آمد، ولى مردم در آن شک دارند. انسان ها همگى گرفتار شهوات
هستند. باید توجه داشت که شهوت تنها به مسائل جنسى محدود نیست، بلکه پول،
ریاست، ازدواج، فرزند، علم و دیگر خواسته هاى فراوان انسان را نیز شامل مى
شود. هر کسى براى خود و بر اساس موقعیّت و فکر، داراى خواسته هایى است که
گاهى سبب رفتن انسان به بهشت مى شود و گاهى انسان را به دوزخ مى کشاند.
گاهى بعضى از انسان ها، با فرجامى نیکو از دنیا مى روند و مردم بعد از مرگ
شان، براى آنان طلبِ رحمت مى کنند و بعد از گذشت سالیان دراز باز از آنان
به نیکى یاد مى کنند. با قدرى تأمل در زندگى این انسان ها در مى یابیم که
آنها خواسته هاى خود را در یک محدوده خاص انجام داده، در حیات و زندگى شان
به مردم خدمت مى کردند و در نتیجه مردم از او راضى بودند. در مقابل، هنگامى
که انسان هاى بد از دنیا مى روند، مردم آنها را مورد لعن و نفرین قرار مى
دهند و از خدا براى او طلب عذاب مى کنند که این نیز نتیجه اعمال ناشایست
فرد است.
روزى در مسیرى با ماشین در حال حرکت بودم که صحبت از فوت شخصى شد. با این
که شناخت زیادى از آن مرحوم نداشتم و فقط اسم او را شنیده بودم، گفتم: خدا
او را رحمت کند، ولى شخصى که در کنار من نشسته بود، با یک حرارتى از اعماق
دل گفت: خدا او را نیامرزد!
با تعجب به آن شخص گفتم: این چه صحبتى است که شما مى کنید؟ آن شخص تازه از
دنیا رفته و ابتداى گرفتارى او در عالم آخرت است. او در جواب گفت: او با
کار تجارى اى که انجام مى داد سبب ورشکستگى من شد. مى بینیم که این شخص
تازه فوت شده و افرادى نظیر او در اولین لحظات بعد از مرگ دچار نفرین مى
شوند. البته خداى متعال به هر نفرینى اعتنا نمى کند. خدا با علم خود به
اشخاص پاداش و کیفر مى دهد، ولى انسان باید به گونه اى در این دنیا رفتار
کند که مردم همواره از او به نیکى یاد کنند و نباید کارى انجام داد که
نفرین دیگران گریبان گیرمان شود. انسان باید فکر کند که آینده خود را چگونه
بسازد. هر انسانى اعم از پیر و جوان زن و مرد باید به گونه اى رفتار کند که
مورد دعاى دیگران قرار گیرد و مردم همیشه از او به خوبى یاد کنند. شهوات در
همه انسان ها قرار دارد و هر فردى نسبت به موقعیّتى که دارد به دنبال شهوات
خود حرکت مى کند. مثلاً شخصى که دوست دارد هر سال در درس خود قبول شود و و
مدارج ترقى را پشت سر گذارد، باید براى رسیدن به این هدف، برنامه منظّمى
داشته باشد. همچنین شخصى که کاسب است و دوست دارد روز به روز در کسب و کار
خود موفق تر شود باید برنامه اى منظّم و دقیق داشته باشد.
امشب شب بیستم ماه مبارک رمضان است. روز قدر نیز مانند شب قدر داراى فضیلت
و ارزش و مصادف با شهادت مولا امیر المؤمنین علیه السّلام است. روزهاى قدر
نیز مانند شب هاى قدر داراى فضیلت است. یکى از این روزها گذشت و دو شب و دو
روز دیگر باقى مانده است. به خود آییم و ببینیم چه کرده ایم و چه بهره اى
برده ایم. به منظور نزدیک شدن به ذهن ها مثالى بیان مى شود. افرادى که به
تحصیل علم مى پردازند در هر سطحى که هستند از اول سال مطالعه مى کنند تا
این که در پایان سال نمره خوبى به دست آورند. گاهى بعضى افراد یک ماه قبل
از امتحانات شروع به درس خواندن مى کنند تا براى امتحان حاضر شوند و نمره
مطلوبى کسب کنند. برخى نیز دو هفته مانده به امتحانات شروع به درس خواندن
مى کنند که اگر بکوشند و همت گمارند ضریب موفقیت آنان در امتحان قابل توجه
خواهد بود.
ما نیز باید در این روزهاى پایانى ماه مبارک رمضان براى زندگى خود برنامه
اى مرتب تدارک ببینیم، زیرا داشتن برنامه اگر تمام اهداف انسان را محقق
نکند، بى تردید بخش وسیعى از آن را عینیت مى بخشد. چند روز قبل، یکى از
آقایان کاسب، داستانى را براى من نقل کرد. او گفت: روزى به منـزل شخصى وارد
شدم. به ذهنم رسید اگر بشود این خانه را خریدارى کنم، اما از جهت مالى
وضعیت خوبى نداشتم، لذا با خود اندیشیدم پول این خانه را ندارم، ولى خدا که
مى تواند اسباب آن را فراهم کند، امام عصر عجّل الله تعالى فرجه الشّریف که
قدرت این کار را دارد. بالاخره با توسّلات بسیار، در مدت دو سال پول آن
خانه را فراهم کرده و منـزل را خریدم. اکنون بعد از گذشت چند سال از این
قصه خیلى پشیمان هستم که اى کاش این منـزل را نمى خریدم، زیرا اگر این گونه
براى بهشت توسل کرده بودم، بهشتى مى شدم.
گاهى انسان خواسته اى دارد که با اِصرار و بعد از زحمات فراوان البته با
تصمیم قلبى به آن مى رسد، ولى عاقبت پشیمان مى شود که عمر خود را نیز به
هدر داده و دیگر راه برگشت ندارد. در روایت آمده است: زمانى که پاره اى از
مردم از دنیا مى روند در مى یابند که تمام عمر خود را تلف کرده، به دنبال
پول و ریاست و شهوات، به بیهودگى گذرانده اند و عاقبت تمام آنها را در دنیا
گذاشته و تنها به عالم آخرت آمده اند. علامه مجلسى رحمة الله علیه در بحار
الانوار روایتى آورده است که: عده اى از انسان ها از هنگام مرگ تا روز
قیامت از شدت ناراحتى بسیار متحیّر و سرگردان هستند، زیرا زمانى که در دنیا
بودند از فرصت ها استفاده نکرده و عمر خود را به هدر دادند.
باید توجه داشت که این روایات ما را نیز در بر مى گیرند، پس باید به گونه
اى عمل کنیم که فردا پشیمان نشویم. این ماه مبارک رمضان و بهترین وقت براى
انسان است تا آدمى براى زندگى خود یک تصمیم جدّى گرفته و آن را در چارچوبى
منظّم و دقیق قرار دهد.
در این جا دو مسأله را یادآورى مى کنم: ابتدا مسأله عراق و مخصوصاًَ شهرهاى
مقدس آن است. کربلا، نجف، کاظمین و سامرا از اماکن بسیار مقدسى هستند که
اکثر ساکنین آنها را شیعیان تشکیل مى دهند. بعضى از آقایان نقل کردند که در
نیمه شعبان امسال، از بغداد به طرف کربلا حرکت کردیم. در اطراف مسیر تا
کربلا مردم دسته دسته، پیاده به زیارت امام حسین علیه السّلام مى رفتند.
داخل این شهرها انسان هاى بسیار متدیّن زندگى مى کنند که اغلب آنها در سى
سال اخیر سخت ترین فشارها را تحمل نموده اند. همین امروز آقایى که از عراق
آمده است، دست و پاى خود را به من نشان داد که با دِلـِر توسط رژیم عراق
سوراخ شده بود. همچنین جوان دیگرى را دیدم که گوش او را بریده بودند. بى
تردید اینها برادران ما هستند که این طور تحت فشار و آزار و اذیت رژیم بعثى
عراق قرار گرفته بودند. این افراد اکنون به امور بسیارى نیازمندند، ولى مهم
ترین نیازهاى آنان، در عرصه فرهنگ است. کسانى که دشمن تشیّع هستند با
میلیون ها جلد کتاب و مجلّه، افکار ضدّ اهل بیت علیهم السّلام را بین مردم
ترویج مى کنند که بعد از آن هم مسائل دیگرى وجود دارد که دشمنان براى آن
نیز برنامه ریزى کرده اند. الآن فرصت خوبى است که هر فرد با توانمندى مالى،
زبانى و با تشویق دیگران، در این زمینه کار کند چه این که در روایت آمده
است: «الدال على الخیر کفاعله(4)؛ راهنماى به خیر [در پاداش] مانند کسى است
که آن را انجام داده باشد». بنابراین اگر فردى فرد دیگرى را به انجام کارى
نیک تشویق کرد مثل ثواب آن شخص در نامه اعمال او ثبت خواهد شد.
بر همین اساس همانند پاداش عبادتى که همگان انجام مى دهند در نامه عمل
پیامبر صلّى الله علیه وآله وسلّم نیز ثبت مى گردد، زیرا پیامبر خدا صلّى
الله علیه وآله وسلّم همگان را به نماز خواندن تشویق کرده است. هر کدام از
ما هر عمل خوبى را که انجام دهیم معادل ثواب آن عمل در نامه عمل پیامبر
صلّى الله علیه وآله وسلّم نیز ثبت مى شود. آینده مؤمنین عراق را باید خود
مؤمنین آن جا پى ریزى کنند، لااقل باید یک مقدارى از امور آن دست مؤمنین
باشد و غیر مؤمنین نباید به تنهایى تمام آینده عراق و سود و منفعت آن را
تصاحب کنند. لذا هر شخصى باید با تشویق نمودن، افرادِ دیگر را به فعالیت و
کار کردن ترغیب نماید.
نکته دیگر حسن خلق است که نزد خداى - تبارک و تعالى - اهمیت فراوانى دارد و
براى انسان ها ضرورى است و باید براى رسیدن به این ویژگى ارزشمند تصمیم
جدّى گرفت. اگر مردى اخلاق بد دارد سعى کند حتى الامکان با زن خود بد
اخلاقى نکند و اگر زنى، شوهر بد اخلاق دارد باید سعى کند که او را تحمل
کند. این کار فقط نیاز به یک تصمیم جدّى و محکم دارد، ولى اگر انسان براى
کارى تصمیم گرفت دیگر پاى بندى به آن مشکل نخواهد بود. انسان هاى شگفتى
آفرین در کارهاى خود تصمیم جدّى و محکم دارند و با همین تصمیم محکم، کارهاى
بسیار سختى را انجام داده اند. اگر انسان تصمیم به انجام کارى بگیرد دیگر
مشکلى وجود ندارد، زیرا مشکلات خود به خود حل مى شوند. در روایت آمده است:
«لیسَ سَهل إلاّ مَا اسْتَهسَلت؛ آسان آن است که آسان گرفته شود».
زمانى که انسان تصمیم به کارى بگیرد خدا نیز کار را براى او آسان مى کند.
البته این بدین معنا نیست که مشکلات وجود ندارد، بلکه دنیا با مشکلات
آمیخته شده است و مشکلات به روح انسان فشار وارد مى سازد. این مطلب را
مکرّر عرض کردم، شما نیز اگر بررسى کنید به همین نتیجه خواهید رسید. دو
مطلب در این دنیا جلوه بسیار بدى دارند، یکى خودکشى و یکى تیمارستان و
دیوانگى. کسانى که دست به خودکشى مى زنند و خود را حلق آویز مى کنند در
موقعیتى هستند که دنیا برایشان بسیار تیره و تار شده، اندک امیدى به آینده
ندارند. این انسان ممکن است شخصى عادى یا استاد دانشگاه باشد، ولى در هر
صورت دیگر دنیا براى او جذّابیتى نداشته و زندگى شخصى و فامیلى براى او
اهمیت ندارد.
مورد دیگر، تیمارستان است. کسانى که - نعوذ بالله - بیمار هستند مردم آنها
را به تیمارستان مى سپرند، زیرا چنین افرادى به حدى دچار آشفتگى روانى
هستند که بیمارستان براى آنان کارساز نیست. اگر آمار بیماران تیمارستان ها
را بررسى کنید خواهید دید که در میان آنها یک مؤمن واقعى وجود ندارد، زیرا
مؤمن هر چقدر هم تحت فشار روانى باشد باز هم بر روح او اثر نمى گذارد و به
حدّى نمى رسد که دنیا در نظر او تیره و تار شود. در تمام این تیمارستان ها
یک مؤمن تمام عیار پیدا نخواهید کرد. البته منظور از مؤمن، کسى نیست که فقط
نماز بخواند، بلکه مؤمن کسى است که تصمیم گرفته باشد در رفتار خود تغییر
دهد و آن را عملى کند. شایان توجه است که خوش اخلاقى از ویژگى هاى مؤمن
است. امیر المؤمنین علیه السّلام مى فرمایند: «من طلب شیأ ناله او بعضه(5)؛
هر کس چیزى را بخواهد، آن را به دست خواهد آورد یا در چند قدمى آن قرار
خواهد گرفت» اگر انسان براى دست یافتن به این خصلت تصمیم بگیرد و در این
راه بکوشد، موفق خواهد شد. در واقع تصمیم و اراده چنان کارآمد است که
بیماران درمان ناپذیر را بهبود مى بخشد. موارد زیادى از بیماران سرطانى که
در آستانه مرک قرار داشتند، اما تصمیم گرفتند سلامت خود را باز یابند و
موفق شدند.
بچه اى که به مدرسه مى رود تصمیم مى گیرد حتماً قبول شود، لذا به مطالعه مى
پردازد و آخر سال نیز قبول مى شود و اگر تجدید شود موارد تجدیدى اش اندک
است. در مقابل کسى که براى درس خواندن برنامه ریزى نداشته و تصمیم جدّى
براى قبولى ندارد، آخر سال نیز توفیقى نخواهد یافت. کسى که سعى کند با
خانواده خود خوش اخلاق باشد اگر طرف مقابل نیز بد اخلاقى کرد، او باید خوش
اخلاقى کند تا اعصاب او سالم بماند و باعث خوش اخلاقى دیگران شود، ولى اگر
خوش اخلاق نشد و به بد اخلاقى روى آورد ممکن است کار او به خودکشى برسد یا
گرفتار تیمارستان شود که آن نیز فرجامى سخت و وحشتناک است. بنابراین خوش
اخلاقى نه تنها براى دنیا که براى آخرت سودمند است. فراموش نشود کسى که در
برخورد با نزدیکان و آشنایان رفتارى خوش و اخلاقى نیکو در پیش گیرد، به
یقین پیرو اهل بیت علیهم السّلام است و اگر خانم با ایمانى هم سعى کند خوش
اخلاق باشد این خانم پیرو حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت زینب سلام الله
علیها است.
مؤمن باید مثل شیشه عطر باشد، شیشه عطر هر کجا که باشد و در هر شرایطى، حتى
در کنار سطل زباله همچنان بوى شامه نواز از خود مى تراود. اهل بیت علیهم
السّلام این گونه بوده اند.
امیر المؤمنین علیه السّلام در زمان خود رئیس بزرگ ترین حکومت روى کره زمین
بودند که در حال حاضر نظیر چنین حکومتى را که بر همه زمین حکومت کند در
جهان نداریم. حکومت زمان امیر المؤمنین علیه السّلام از نظر جمعیت و
امکانات از همه حکومت هاى امروز گسترده تر و قوى تر بوده است. این داستان
مربوط به زمانى است که امیر المؤمنین علیه السّلام رئیس حکومت بودند. روایت
شده است پیامبر اکرم صلّى الله علیه وآله وسلّم شب هاى ماه مبارک رمضان
نماز تراویح(6) مى خواندند. در اولین شب ماه مبارک رمضان پیامبر اکرم صلّى
الله علیه وآله وسلّم جهت اقامه نماز وارد مسجد شدند. مسلمان ها نیز پشت سر
پیامبر صلّى الله علیه وآله وسلّم به صف ایستادند تا نماز را به جماعت
بخوانند. پیامبر خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم فرمودند: این نماز با جماعت
خوانده نمى شود و خواندن نمازهاى مستحبى (نماز شب، نافله و ... ) با جماعت
حرام است. طبق نوشته هاى اهل تسنن پیامبر صلّى الله علیه وآله وسلّم به
منزل رفتند تا نماز را در آن جا بخوانند و این سنّت تا زمان عمربن خطاب
جارى بود، اما عمر گفت: چرا مسلمان ها به تنهایى نماز مى خوانند؟ بهتر است
تراویح را به جماعت بخوانند. او مى پنداشت - نعوذ بالله - از پیامبر صلّى
الله علیه وآله وسلّم به احکام خدا آشناتر است، لذا نماز تراویح را به
جماعت خواند. بعد از عمر عثمان نیز نماز تراویح را با جماعت خواند. وقتى
نوبت به امیر المؤمنین علیه السّلام رسید حضرت در ماه مبارک رمضان به عنوان
رئیس حکومت اسلامى فرمودند: خواندن نماز تراویح به جماعت حرام است، زیرا
پیامبر صلّى الله علیه وآله وسلّم نیز خواندن آن را به جماعت تحریم کرده
بود.
ناگهان سر و صدا و هیاهوى حاضران فضا را پر کرد. امام حسن مجتبى علیه
السّلام خدمت پدر رسیدند و عرض کردند: یا امیر المؤمنین، عده اى از این
افراد که سال ها نماز تراویح را به جماعت خوانده اند، تظاهرات کرده اند و
مى گویند: ما مى خواهیم نماز تراویح را به جماعت بخوانیم.
امیر المؤمنین علیه السّلام فرمودند: آنها بروند و نماز تراویح را به جماعت
بخوانند و با این عمل، حرف خود را پس گرفتند و حتى یک نفر را کیفر نکردند.
این مطلب و هزاران مورد دیگر نشان دهنده اخلاق خوب اهل بیت عصمت و طهارت
است. با این که نماز تراویح با جماعت صد در صد غلط بود و آنها نیز از این
اشتباه مطلع بودند و مى دانستند پیامبر صلّى الله علیه وآله وسلّم این نماز
را به جماعت نخوانده است و تنها به دلیل لجاجت بر چنین کارى اصرار داشتند،
لیکن امیر المؤمنین علیه السّلام با اخلاق شایسته با آنها رفتار نمودند.
انسان اگر گرفتار آدم بد اخلاق شد باید با اخلاق خوب با او برخورد کند. به
عنوان مثال، آتش هیچ گاه با آتش خاموش نمى شود و باید با آب آتش را خاموش
کرد.
در روایتى از پیامبر اکرم صلّى الله علیه وآله وسلّم آمده است: «یا ام سلمه
حسن الخلق ذهب بخیر الدّنیا والأخرة(7)؛ انسان خوش اخلاق خیر دنیا و آخرت
را از آن خود کرده است».
خیر آخرت مشخص و روشن است، اما انسان خوش اخلاق در این دنیا بیمار نمى شود،
کار او به تیمارستان نمى انجامد، خودکشى آخرین راه حل او نخواهد بود و از
بیمارى هاى روانى در امان خواهد ماند. آدمى که تصمیم به خوش اخلاقى گرفت
همیشه در کارها موفق است. از این رو انسان باید تصمیم بگیرد با همه خوش
اخلاق باشد و به همگان خدمت کند. خداى - تبارک و تعالى - به هر فردى نعمت
هایى را عطا کرده است. به بعضى ها پول و ثروت داده، به برخى دیگر زیرکى، به
دیگرى موقعیت و اعتبار اجتماعى عنایت کرده و به دیگرى قدرت و شخصیت مرحمت
فرموده است. انسان باید از این نعمت ها در جهت برآوردن نیازهاى دیگران
استفاده کند. مثلاً شخصى مشکل ازدواج دارد یا با زن و بچه خود نزاع و
ناراحتى دارد، شخص دیگر دچار کسالت و بیمارى شده است و فرد دیگرى مشکل
سیاسى و اجتماعى دارد. در چنین شرایطى انسان باید سعى کند گرفتارى هاى
دیگران را تا آن جا که مى تواند برطرف کند و براى این کار یک گروه چند نفرى
تشکیل دهد و در هر هفته یک روز و یا ساعت معیّنى را براى این کار اختصاص
دهد. انسان باید افرادى را که در زندگى مشکل دارند شناسایى و سعى کند
مشکلات آنان را برطرف سازد. کسى که حوائج مردم را برآورده کند، خدا نیز
نیازهاى او را برطرف خواهد کرد.
مجدداً یادآورى مى کنم که این نکته ها را فراموش نکنید، یکى مسأله عراق و
رسیدگى به مؤمنین آن جا از لحاظ فرهنگى و اجتماعى است و مسأله دیگر خوش
اخلاقى و قضاى حوائج مؤمنین است؛ البته چنین اقدام هایى نیازمند تصمیم جدى
است و انسان باید از فرصت پیش آمده استفاده کند و هم اکنون تصمیم بگیرد که
اعمال خیر و خوب انجام دهد تا خداى - تبارک و تعالى - او را یارى کند و در
نتیجه در این دنیا موفق شود و در آخرت نیز در شمار رستگاران قرار گیرد.
امیدوارم خداى متعال به برکت آقا امیر المؤمنین علیه السّلام در این ایام و
شب هاى مقدس ماه مبارک رمضان در جوار بى بى دو عالم حضرت فاطمه معصومه سلام
الله علیها همگى ما را موفق به اعمال صالح فرماید و اگر کسى تا امروز توفیق
عمل خیر را نداشته، پروردگار متعال به او توفیق عنایت کند و هر کسى هم که
موفق بوده خداى منان توفیقات او را بیش از پیش زیاده گرداند.
وصلى الله على محمد وآله الطاهرین