ایران مصاف

در "مصاف" بین حق و باطل ، بین جبهه‌ ى خدا و جبهه‌ ى شیطان ، عزت متعلق به کسانى است که در جبهه‌ ى خدائى قرار میگیرند . این، منطق قرآن است. « امام خامنه ای »
ايران مصاف چيست ؟؟؟
ایران مصاف
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام دانای بزرگ هستی بخش

اللهم عجل لولیک الفرج

ایران مصاف نام گروهی پژوهشی پیرامون مباحث تاریخی ، سیاسی و دینی می باشد .
به گروه کوچک و صمیمی ما خوش آمدید .

التماس دعا داریم.

اللهم احفظ قائدنا امامنا الخامنه ای الی ظهور المهدی (عج)

☫ چو ایران نباشد تن من مباد .☫

The M.F
رمزينه تارنما
center
رمزينه رايانامه
center

۱۰۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایران مصاف» ثبت شده است

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و اجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه
« شکر خدایی را که ما را در این مسیر قرار داد و اگر نبود هدایت الهی معلوم نبود از کدام نا کجا آباد سر در می آوردیم . (استاد علی اکبر رائفی پور)»


ضمن عرض سلام و وقت بخیر خدمت دوستان ، براداران و خواهران بزرگوار. امیدوارم در پناه حق پیروز و پایدار باشید. همان طور که می دانید ، میز گردی متشکل از جنابان آقای علوی و ریاحی که خود را کارشناس و آشنا به علوم ( در جایی دیدید که علامه ی بزرگوار طباطبایی را هم نقد کردند!) می نامند ، جهت زیر سوال بردن ، نظریه ی دانشمند و عالم شهیر هندی ، مولانا ابوالکلام آزاد ، که تطبیق ذوالقرنین با کوروش کبیر می باشد را در دستور کار خود قرار دادند! پیش از این نقد دو میز گرد پیشین ، در اختیار شما قرار گرفت ، اما چند نکته ، لازم به ذکر می باشد.
اما پیش از عرض نکات لینک این میز گرد (بخش سوم ) عوام فریب و همچنین لینک نقد بنده از بخش دوم میز گرد (که هر کدام حاوی لینک های لازمه ی دیگر می باشند ) در پایین موجود می باشد . خواهشا ، خواهشا ، قبل از مطالعه ی این نقد ، اگر میزگرد ها را مطالعه نکرده اید ، از ابتدا آن ها را مطالعه و سپس نقد های بنده را از همان بخش نخستشان آغاز کنید . در این صورت است که می توانید متوجه عرایض بنده در این نقد شوید.


اما نکته ی نخست این که ، برخی ها که خود را مسلمان می نامند ، سرقت ادبی کرده و از این میز گرد ها به نفع خود استفاده می کنند ، در حالی که هیچ ارجاعی به این کارشناسان (!) نمی دهند. نمونه ی آن در تصویر زیر که یک بروشور مانند بوده و هدف آن با ظاهری اسلامی ، تخریب کوروش کبیر با اتکا به منابعی می باشد که از لحاظ عقلی ، کار درستی نیست . ( انشاالله در ادامه متوجه منظور بنده خواهید شد.) . درضمن تاکید خاصی هم بر انتشار این موارد موهوم دارند.

 

همان طور که مشاهده می کنید ، این متن دقیقا بخشی از همان متن میز گرد می باشد که در قسمت دوم شاهد آن بودید . یک وب سایت اسلامی (!) . اما این قضیه به اینجا ختم نمی شود ، و تارنماهایی هم همین بخش ها را گذاشته اند (البته با عنوانی که گویا برای بیداری و حق و حقیقت و ... ) که البته بسیاری بدون منبع. به هر حال هدف از بیان این نکته این بود که عرض کنیم ، اگر با چنین بروشور و یا تارنمایی برخورد کردید و یا به سایت اصلی این میز گرد ها رفتید ، بدانید که نقدی برای آن وجود دارد و این میزگرد ها همان طور که در نقد ها مشاهده کردید ، کاملا بی منطق و مطالبش کاملا کودکانه طراحی و اجرا (!) شده. حتا شما می توانید در بین نظرات کاربران همان سایت ها هم کمی متوجه قضیه بشوید. (البته باید دقت کنید ، از برخی نظرات کاملا ساختگی بودنشان معلوم است . اگر متوجه شدید که خدا رو شکر اگر نه دیگر زیاد تلاش نکنید . حقیقتا فایده ای نخواهد داشت !)
نکته ی بعد ، تشکر و سپاس بی اندازه از دوستانی را دارم که در نقد و انتشار نقد های پیشین به بنده کمک و یاری رساندند .
نکته ی مهم بعد ، این که در نقد های پیشین تناقضات آشکار بین منطق و مطلب کارشناسان (!) دیده شد ( پیشنهادم به دوستانی که هنوز ندیدند این است که دوباره و بدون تعصب نقد های پیشین را مطالعه و بررسی کنند .) . با توجه به این مسئله ، اعتماد و اطمینان به این گونه میزگرد ها و چنین کارشناسانی (!) زیر سوال رفته و دیگر لزومی به نقد ندارد (صد البته مراقب استراتژی کاملا علمی چوپان دروغ گو باشید . دوستان علاقه مند به مباحث سیاسی باید متوجه منظور بنده شده باشند . ). اما مطابق نقد پیشین و برای جلوگیری از آوردن اِن قُــولت های باقی ، این بخش از میز گرد را هم با نگاه منصفانه و بدون تعصب خاص ، نقد کرده و از خداوند متعال بابت راهی که با ما نشان داد ، تشکر می کنیم. خواهشا با حوصله بخوانید . متاسفانه دوستانی که خود را محقق می دانند و ادعا دارند تمامی منابع را بررسی می کنند ... خواهشا بخوانند . خطاب به همه ی عزیزان ، در پایان این نقد ، انشاالله به تحلیل کوچکی خواهید رسید ، لطفا آن تحلیل را هم توام با نقد مطالعه کنند .
اما شروع نقد .
بازی با ذهن مخاطب از همان ابتدا آغاز شد :
« در مقطعی که کورش بابل را فتح کرد، حضرت دانیال نبی(سلام‌الله‌علیه)، بر اساس نقل تورات، وزیر «نبونید» بوده است. سال شهادت حضرت دانیال نبی(سلام‌الله‌علیه) دقیقاً مطابق با سال «فتح بابل» توسط «کوروش» است. «بنی‌اسراییل» ورود کورش به بابل را جشن گرفتند و همان سال پیامبرشان که وزیر «نبونید» بود کشته شد. »
به دلیل تکرار این بند در ادامه نقد آن را به بعد موکول می کنیم.
اما متاسفانه نقد اصلی بر تصویر است . تصویری که در خور و شایستگی بزرگان نمی باشد. تفاوت شما با آقای باستیل چیست ؟ تفاوت شما با آقای اسنایدر چیست؟ هر دو این گجستک ها ، هم به دینتان توهین کردند و هم به مقدساتتان . شما در میز گرد کودکانتان از آنان دفاع کردید !!! فقط خدا می تواند به دادمان برسد.

 

اما دوستان عزیزمان در گروه تاریخ سایت برهان ، گویا خواستار کنترل ذهن شما می باشند . چرا که دوباره از متنی استفاده کردند که کلمات کلیدی و مهم و صد البته مبهمی دارد :
« گروه تاریخ برهان؛ در دو قسمت گذشته این میزگرد کارشناسان از حیث روایی و تاریخی به اعتباریابی انطباق کورش بر ذوالقرنین و همچنین بررسی شخصیت کورش با اتکا به منابع تاریخی پرداختند. در بخش پایانی این نشست شاهد ادامه مباحث حول محور کورش و سنجش روایات تاریخی منتسب به او خواهیم بود.»
مجددا استفاده از عبارات « روایی» ، «تاریخی» ، «اتکا به منابع» و « سنجش روایات» کاملا بازی با ذهن مخاطب است که اگر کمی سست ایمان و اعتقاد باشد ، فورا قول ظاهر را خورده و اعتماد خواهد کرد . باز هم پیشنهاد بنده به دوستان مراجعه به نقد های پیشین و نگاه منصفانه ی خودشان است. کدام بحث روایی بدون راوی و منبع ؟ کدام بحث تاریخی با منبع درست ؟ کدام منبع که اتگا به آن داشتید ؟ سنجش روایات؟
جناب آقای علوی در بند بعد ، اشاره به مستکبر بودن کوروش کبیر می کنند . جناب کارشناس (!) این نکته زمانی صحیح است که منبعتان صحیح باشد. همچنین استفاده از واژه ی «ساده لوحانه» که باز هم بازی با ذهن است ، چرا که مخاطبی که دارای توانایی کم و مطالعه ی کم در این زمینه باشد ، ساده لوح خطاب شده و از بحث اصلی دور می شود . جالب است بدانید که اتفاقا یکی از همین ساده لوح ها که برعکس بیشتر ساده لوحان دیگر سواد تاریخی دارد ، استاد عبد المجید ارفعی ، مترجم ایرانی منشور کوروش کبیر می باشد.( انشاالله در ادامه در مورد ایشان هم گفت وگو خواهیم کرد.)
اما خدا را شکر می کنم که مطلب بعدی برای ایشان جالب می باشد !!! می پرسید چرا ؟ ایشان از منشور حمورابی سخن به میان آورده اند . شاید به ظاهر از آن دفاع نکرده باشند اما یکی از برداشت ها از حرفهایشان همین است. جناب کارشناس(!) اگر در منشور کوروش کبیر نشان هایی از بت پرستی و احترام به بت باشد ( که نیست و اثبات خواهیم کرد) در منشور جناب حمورابی ، نشانه هایی از شیطان پرستی موجود است . دوستان علاقه مندی که مباحث جوامع مخفی و شیطان پرستی را دنبال می کنند ، مطمئنا متوجه منظور بنده شدند. (خصوصا در سخنرانی ها ) خطاب به سایر دوستان ، در این لوح که به مجموع قوانین جناب حمورابی معروف است ، آمده که این قوانین را جناب حمورابی در دیدار با خدایان از آنان گرفته !!! جناب کارشناس (!) اگر محقق و پژوهشگر بودید نه حرف از منشور حمورابی و نه آن دفاع دشمن شاد کن را از فیلم ضد ایرانی – اسلامی 300 را به میان نمی کشیدید.
نکته ی بعد که منشور آقای حمورابی را به این عناوین مفختر (به قول شما ) نمی کنند ، این است که ایشان و جانشینانشان به حرف هایشان پایبند نبودند!(انشاالله اشاره خواهد شد.) نکته ی بعد ، ای کاش دوستان زحمتی بکشند و ترجمه ی این کتیبه را بخوانند ، تا متوجه دلیل این عدم تفاخر (!) را متوجه شوند ؛ آنگاه می فهمید که این موضوع نه تنها عجیب نیست ، بلکه کاملا عادی و منطقی هم هست (هر چند منطق شما را در این میزگرد ها چشیدیم! خصوصا این دلایلی که برای این منشور آوردید.). دوستان این کارشناسان (!) عزیز ، خواهان این هستند که ، بنی اسرائیل ، قومی که در آن زمان برگزیده ی خدا بود ، منشوری را قبول کنند که نشانه هایی از شیطان پرستی در آن دیده شده!!!
 



در ادامه ایشان سوال جالبی پرسیدند :

« سؤال این جاست که آیا پیامبران بنیاسراییل با بابلیها رابطهی خوبی داشتند یا این که با آنها بد بودند؟ »
خطاب به دوستان علاقه مند ، در برخی کتب الهی آمده که پیامبری ، پیامبر دیگری را به قتل رسانده و یا حتا خود خدای متعال دستور چنین کاری را داده . به ظاهر بوی تناقض می آید ، اما جالب است بدانید که با کمی تعمیق در افکار و آیات ، متوجه دروغین بودن دسته ای کثیر از پیامبران می شوید . مثلا یکی از پیامبران بزرگی الهی در عهد عتیق 450 (اگر اشتباه نکنم.) پیامبر بت ها را کشته. ویا در داستانی دیگر از دست پیامبران فرار می کردند. با توجه به حمایت های این کارشناس (!) عزیز دقیقا پیامبران مورد نظر ایشان معلوم نیست . اما ما فرض را بر درستی می گذاریم و فکر می کنیم که منظور ایشان همان پیامبران راستین الهی هستند. اما پاسخ به سوال ایشان .

 

خلاصه داستان بنی اسرائیل بعد از نجاتشان از مصر توسط منجی بزرگوارشان حضرت موسا (ع) ، که لیاقت گرفتن لقب برادر از جانب پیامبر عظیم الشانمان (ص) را داشته اند ( کم تر کسی این لقب را گرفته ) ، تا رهاییشان از بابل توسط منجی دیگرشان ، کوروش بزرگ ، از عهد عتیق به این شرح است که ، بعد از در آمدن از مصر بعد از گذشتن از آب راه ها ( 12 آبراه که تعدادشان به دلیل تعداد قوم های آنها بود ) در راه رسیدن به مکان مقدسشان (شامات) ، پشت دروازه های شهر از جهاد سرباز زدند و دچار عذاب الهی که گم شدن در مکان بود ( به مدت 40 سال) شدند .

 

بالاخره بعد از مدت ها پیامبر بزرگوار دیگری به نام حضرت داوود (ع) و پس از ایشان پسر بزرگوارشان ، حضرت سلیمان نبی (ع) ، بزرگترین حکومت های الهی را تشکیل دادند . همان طور که می دانید حضرت سلیمان مرگی جالب را داشتند . ایشان بعد از قبض روح مبارکشانشان هنوز بر عصا تکیه داشتند و هنوز معلوم نبود که ایشان از دنیا رفته اند. به هر حال بعد از ایشان ، به دلیل فقدان یک حاکم الهی مقتدر و یک جانشین قدرتمند ، اختلاف های بین همان 12 طایفه دوباره سر گرفت و موجب تفرقه و جدایی بین آنان شد. 10طایفه در شمال بودند که زود تر از دو طایفه ی جنوب راه دون نپرستیدن خدا را پیش گرفته و از راه حق گمراه شدند . خداوند برای مجازات آن ها آشوریان را فرستاد . ( نا گفته نماند ، منابعی به دست آمده که نشان از دست داشتن برخی از دو طایفه ی جنوبی ( لاویان و یهودا ) را در این قضیه را می دهند. اما فعلا از بحث خارج است.) بعد از مدت ها دو طایفه ی پایین هم راه اشتباه را پیموده و این بار هم خدا جنگجوی دیگری ( که در عهد عتیق بنده ی خود خطاب کرده ) با نام بخت النصر را برای تنبیه فرستاد. شهر مقدس را محاصره و بسیاری را به بردگی گرفت . حتا خداوند بزرگ هم در عهد عتیق سفارش به این کار می کند . ( مجددا عرض می کنم برای تنبیه.چرا که در آینده بدترین ها را برای کلدانیان (بابلیان) می خواهد.) حدود مدت 70 سال گذشت و خداوند با توبه ی بیشتر بنی اسرائیل و دیدن رنج و عذابشان ، منجی دیگر خود را فرستاد . او کسی نبود غیر از کوروش کبیر ، پادشاه مادیان و پارسیان . بعد از آزاد سازی یهودیان و بازگشتشان به سرزمین های خود ، برای متحد کردن خود و چون دیگر عده ای باقی نمانده بود ( آن هایی که از بابل باز گشتند ، آن هایی که در حمله ی آشوریان مانده و یا به اسارت به دو سبط جنوبی داده شده بودند و ... ) نامی روی خود گذاشته و متحد الشکل شدند. آن نام نامی غیر از «یهود» نیست .
چند نکته در مورد داستان فوق عرض کنم .
 1- تقریبا منبع داستان بالا عهد عتیق ( حدودا سفر خروج ، لاویان یا احبار ، و برخی اسفار دیگر ) به اضافه ی کتاب مقدس خدا ، قرآن کریم.
2- همانطور که می بینید ، تفاوت هایی بین بنی اسرائیل و قوم یهود وجود دارد. انشاالله در آینده در مورد این تفاوت ها مبسوط تر بحث خواهد شد. همین نکته را بدانید که از نظر قوانین الهی بنی اسرائیل در درجه ی بالاتر از یهود می باشند و یهودیت بیشتر نژاد را مورد توجه قرار می دهند و ...
3- همانطور که اشاره شد ، بخت النصر در عهد عتیق بنده ی خدا و فرستاده ی او معرفی شده ، اما متاسفانه برخی کوته بین ها فکر می کنند که چون واژه ی بنده ی خدا آمده ، حتما انسان خوب و الهی می باشد. سوال بنده از این افراد ، آیا ابوسفیان (لع) ، شمر(لع) ، یزید (لع) و... نعوذبلله آفریده ی خدایی دیگر بودند؟ یا خود شیطان؟ در مورد پرونده ی اعمال و روزی ها چیزی می دانید؟ می دانید که این پرونده در شب مبارکه ی قدر به امضای امام زمان (عج و ع) می رسد؟ یعنی پرونده ی روزی شمر (لع) هم به دستان مبارک امام زمان خود ، یعنی حضرت امام حسین (ع) ، امضا شد.ویا همین طور در مورد مامون و امام رضا (ع) و...
پس بنده ی خدا را نمی توان لزوما و صرفا انسان الهی برداشت کرد. در قرآن هم آمده که کودکان و اموال شما را وسیله ی آزمایش (فتنه) ی شما قرار می دهیم.جناب کارشناس غیر اینه؟ خطاب به استاد عزیزمان جناب شهاب (یا بهتر بگویم به فرموده ی خودشان آقای حسین زاده) ، سازنده ی کلیپ های اربابان جعل که ایشان هم این برداشت را کرده اند !)

 

برای این که ادعای خود را اثبات کنم ، چند حدیث مبارکه (با منابع معتبر) را یادآوری می کنم.
مرحوم شیخ صدوق در خصال (ص 255) از قول مولای شیعیان جهان ، امام صادق (ع) می فرمایند : « ملک الارض کلها اربعه : مؤمنان و کافران . فاما المومؤنان : فسلیمان بن داوود و ذوالقرنین ؛ و الکافران : نمرود و بخت النصر » : « چهار نفر پادشاه تمام زمین بودند : دو مومن و دو کافر ، و اما مومنان ، سلیمان بن داوود و ذوالقرنین بودند و کافران ، نمرود و بخت النصر.» این حدیث را بنده در نقد های پیشین به کار برده بودم ، اما اشتباها به جای بخت النصر ، فرعون را نوشته بودم ؛ که اشتباه از من بود و از همین جا عذر خواهی می کنم. در آن جا بحث در مورد ذوالقرنین بود ، اما در این جا بحث در مورد بخت النصر می باشد. برخی منابع دیگر که این حدیث را روایت کرده اند . بحار ( ج 12 ، ص 36 ) به نقل از خصال، و بحار (ج12،ص182) و (ج14 ، ص362) ، میزان الحکمه (ج4،ص27 و 29) و نخبه الآلی (ص67) می باشند .
همین معنا به صورت دیگر و یا به روایت از دیگران در منابع بسیاری تکرار شده است ؛ از جمله در روض الجنان(ج3،ص674) ، اختصاص (ص265) ، تفسیر عیاشی ( ج1 ، ص365) ، تاج التراجم (ج3،ص1331) ، تفسیر سور آبادی (ج2 ، ص1447) ، تفسیر صافی ( ج23،ص260) ، تفسیر ثعلبی (ج6 ، ص190) ، منهج الصادقین (ج5 ، ص363 ) ، بحار الانوار (ج11 ، ص56) ، قصص جزائری (ص8 و 105) ، کنز الدقائق (ج8 ، ص144) ، جوامع الجامع ( ج4 ، ص13) ، نور التقلین (ج23 ، ص 296) ، مقتنیات الدرر ( ج1 ، ص168) ، البرهان (ج3 ، ص683) و (ج4 ، ص205) ، زبده التفاسیر (ج4 ، ص42 ) و ...
همانطور که عرض کردم ، منظور از این حدیث ، کافر و غیر الهی بودن بخت النصر در عین بنده ی خدا بودنش بود. البته احادیث دیگری هم هست که فعلا به همین حدیث اکتفا می کنیم . اما اشاره ای هم به ذوالقرنین بکنم و آن هم این که در برخی از منابع ، پیرو همین حدیث ، نامی هم برای ذوالقرنین ( اسکندر و یا شخصی به نام عیاش)  آورده شده که بیشتر آن ها از لحاظ شیعه فاقد اعتبار است (به خاطر برخی راویان آن).
دوستان ، امیدوارم منصفانه قضاوت کنید ، بحث های روایی و تاریخی این میزگرد ها کجاست؟ واقعا آیا این بزرگانی که خود را کارشناس معرفی می کند ، نتوانسته این حدیث را با این همه منبع (صحیح و یا حتا غیر صحیح ) را هم ببیند؟ بر فرض محال کل کتاب مقدس تحریف شده ، اما باز هم در غیر الهی بودن بخت النصر شک دارید؟(با توجه به نظر شما در مورد جنابان حمورابی و اسنایدر این موضوع هم بعید نیست!) آیا از نظر شما اگر پیامبری واقعا الهی باشد ، باز هم از بخت النصر راضی و خوشحال است؟ نبونئید که نسبت فامیلی با بخت النصر داشت و خود را به او منصؤب می کرد ، آیا از کارهای او خبری نداشت ؟ و یا از ابراز آن ترسی نداشت ؟ (در ادامه با چند آیه از کتاب مقدس منظورم را متوجه خواهید شد!) چگونه توقع بیجایی دارید که پیامبران راستین الهی از این فرمانرواها راضی و خوشنود باشند ؟ مگر همان پیامبران دروغینی که پیشتر بحث از آنان شد. دقیقا مانند وهابیون و سلفی ها که به جای حمایت از اسلام از صهیون حمایت می کنند! آیا داشتن رابطه ی حسنه با این پادشاهان کار الهی و خدا پسندانه می باشد که شما این سوال کودکانه را پرسیدید؟ ( در ضمن در این موارد به اضافه ی بسیاری از موارد دیگر که شاید در آینده به آن ها اشاره کنیم متاسفانه در فتو کلیپ های اربابان جعل ، ساخته ی برادر بزرگوارمان جناب حسین زاده هیچ اشاره ای نشده و در آن ویدیو ها هم به مخاطب این گونه القا می شود که بخت النصر انسان خوب و والایی بوده!!! باز هم عرض می کنم متاسفانه . امیدواریم که این کارها جاهلانه باشد تا عامدانه.)
در بند بعد در مورد بت پرستی و منشور کوروش کبیر اشاره شده که انشاالله در آینده کاملا مبسوط و انشاالله منطقی بحث خواهیم کرد اما گفتن چند نکته در مورد این بند و بند بعد هم خالی از لطف نیست . ایشان فرمودند :« آن قومی هم که کورش را ناجی خودشان خواندهاند پیروان حضرت موسی(علیهالسلام) نبودند، بلکه یک قوم پیامبرکش بودند که در یک روز هزار پیامبرشان را به شهادت میرساندند.» و همچنین « آنها کتاب آسمانی شان را تحریف کرده بودند و به رغم مشاهدهی آن همه معجزه، جلوی چشم حضرت موسی(علیهالسلام)، گوساله میپرستیدند. این قوم، که به خیال خامشان عیسی بن مریم(علیهالسلام) را به صلیب کشیده بودند، به رباخواری و ستمکاری شهرهی تاریخاند. قومی که به فرمودهی قرآن پیامبر آخرالزمان را همچون فرزندانشان میشناختند، اما از او پیروی نکردند. آنها بودند که از فاتح بابل حمایت میکردند، نه پیروان حضرت موسی(علیهالسلام). بنابراین دو فرقه از فتح بابل خشنود شدند و با کورش همکاری کردند.»
 اولا خدمت این بزرگوار عرض کنم که مبالغه هم حدی دارد ! 70 پیامبر نه 1000 پیامبر (یاد هلوکاست افتادم ؛ باید 930پیامبر را کشت تا این حرف این کارشناس (!) درست در آید)!!! دوم این که خداوند متعال به خاطر همین گناه ها بود که کافرانی مثل بخت النصر را بر آنان چیره کرد . و نکته ی مهم این که آنانی که کوروش کبیر را ناجی می خوانند ، پیامبران راستین می باشند که پیروانشان توبه کرده اند . نکند به توبه اعتقادی ندارید؟!؟!؟ احادیث بسیاری وجود دارد که تبعات مُردن یک فریضه در یک جامعه ( مثل امر به معروف و نهی از منکر در جامعه ی حضرت لوط و ... ) و یا حتا سکوت در مقابل برخی از کار ها که سکوت در آن جایز نمی باشد ، را به مومنان گوش زد می کند. در ضمن شما در مورد گوساله ی سامری چه می دانید؟؟؟ پیشینه اش را ؟؟؟ دلیلش را ؟؟؟ چگونگی پرستشش را ؟؟؟ و...

 

دوستان دقت کنید که از واژه ی «این قوم» استفاده شده که کاملا بازی با ذهن و کنترل ذهن است . اگر ایشان بتوانند ثابت کنند که همه ی قوم حضرت موسا (ع) کافر شدند ، بنده هم اثبات می کنم که هیچ یک از مسلمانان ، مسلمان واقعی نبوده و همه کافر مسلکند. در ضمن ماجرایی که پیشتر تعریف کردم ( تقریبا از سخنرانی های استاد رائفی پور یاد گرفته بودم) ، دیدید که ماجرای حضرت موسا قبل از حضرت داوود (ع) بود . سوال بنده از این کارشناسان (!) مگر در زمان حضرت داوود (ع) و حضرت سلیمان (ع) همه کافر و یا همه مومن بودند؟ این دیگه چه حرف بی پایه ایه؟ نتیجه گیری کودکانه ی شما هم پیرو همین مقدمه ی بی پایه ی شماست! دوستان می خواهم شما را متوجه کلمه ی «بنابراین» بکنم. این واژه غالبا برای نتیجه گیری ها استفاده می شود . با توجه به پیشینه ی بازی با ذهن مخاطب ، کنترل افکار طرف مقابل و ... که در این میز گرد ها فراوان بود ، این واژه را هم برای همین منظور استفاده کردند و معنایی غیر از این که « این نتیجه گیری یک کارشناس است و درست می باشد » برای ذهن نخواهد داشت.یا این بزرگواران کاملا آشنا به روانشناسی هستند و یا کسی به آن ها این نوشته ها را می دهد !

اما فاجعه در بند بعد می باشد .
« میخواهم به یک نکتهی کلیدی اشاره کنم. در مقطعی که کورش هخامنشی بابل را فتح کرده است، حضرت دانیال نبی(سلاماللهعلیه)، بر اساس نقل تورات، وزیر نبونید بوده است. سال شهادت حضرت دانیال نبی(سلاماللهعلیه) دقیقاً مطابق با سال فتح بابل توسط کورش است. بنیاسراییل ورود کورش به بابل را جشن گرفتند و در همان سال پیامبرشان که وزیر نبونید بود کشته شد. نبونیدی که بنیاسراییل با او مشکل دارند، ولی پیامبرشان با او موافق است. اگر این قواعد تاریخی را کنار هم بگذارید، به چه میرسید؟ »
شخص کارشناس ، تفاوتی بین عهد عتیق و تورات نمی فهمند (در ادامه هم این چنین آمده و بنده به همین خاطر اشاره کردم.)؟!؟!؟

 

برای دوستان علاقه مند عرض می کنم که ، عهد عتیق ( کتاب مقدس) شامل تورات می باشد (البته در برخی جا ها که یکی دانسته شده ، اشکالی ندارد ، اگر با چنان مطالبی برخورد کردید تعجب نکنید . انشاالله خودتان متوجه خواهید بود . ) . یعنی تورات (کتاب مقدسی که به حضرت موسا (ع) نسبت می دهند ، بخشی از کتاب مقدس می باشد.در کل کتاب مقدس به سه بخش عمده تقسیم می شود : 1- تورات که از پنج ( به همین دلیل به پنتاتوک یا اسفار پنج گانه هم شهرت دارد) سفرِ آفرینش ، خروج ، لاویان ، اعداد و تثنیه که هر کدام دارای مضامینی می باشند. 2- نبوئیم ( کتاب انبیا ) که شامل 17 کتاب پیشگویی انبیای الهی می باشد که می توان از آن ها به اشعیا ، ارمیا ، مراثی ارمیا ، حزقیال ، دانیال  ( انبیا عظیم ) ، یوشع ، یوئیل ، عاموس ، عوبیدا ، یونس ، میکاه ، ناحوم ، حبقوق ، صفنیا ، حجی ، زکریا و ملاکی (انبیا صغیر) اشاره کرد که برای فهم آن ها باید کمی هم تاریخ دانست .  چرا که برخی از این کتب به حالت رمز گونه نگاشته شده اند. و بخش 3- کتوبیم ( نوشته ها ) که شامل 17 کتاب که عموما در بر دارنده ی آداب و رسوم یهودیان بعد از حضرت موسا (ع) می باشند . که شامل ، یوشع ، داوران ، روت ، صموئیل 1 و 2 ، پادشاهان 1 و 2 ، تواریخ 1 و 2 ، عزا ، نحمیا ، استر ، ایوب ، مزامیر و غزل های حضرت سلیمان (ع) .(با سپاس فراوان از برادر عزیز جناب سید محمد رضا طباطبایی)
پس جناب محقق و کارشناس ، عهد عتیق یا کتاب مقدس ، همان تورات نیست ، متفاوت است. در مورد حضرت دانیال هم در کتاب مقدس خود ایشان آمده .
اما نکته ی بعد ، با فرض این که منظور ایشان همان عهد عتیق است ، در کجای این کتاب الهی ، حضرت دانیال (ع) وزیر پادشاه بابل شده؟ دوستان یک نکته را عرض کنم که اگر تمامی منابع دنیا جمع شوند و حرفی متناقض با حرف خدا و منطق جل و جلالش بزنند ، بنده به هیچ عنوان نخواهم پذیرفت . پیامبر الهی و مقام دوستی ؟ درست است ما پیامبران پادشاه هم داشتیم ، اما این نعمت خدا به آنان بود . درست است ، حضرت دانیال در دربار بابل مقام داشتند ، اما هیچ کجا در کتاب مقدسشان نیامده که وزیر بودند (دوستان دقت کنید ، این کارشناس (!) عزیز با وزیر نشان دادن حضرت دانیال (ع) ایشان را در سفاکی های نبونئید شریک می کنند . ) ! در کجای این کتاب آمده که در جشن های درباری از غذا های دربار خورده اند ؟ در کجا آمده که پادشاه را به راهی غیر از راه راست هدایت کرده اند ؟ در کجای آن کتاب آمده که حضرت دانیال (ع) از پادشاه راضی بودند؟ برای تفهیم منظور چند نمونه می آورم :

«وقتی (بلشصر) در اثر شراب گرم شده بودند، دستور داد تا ظروف طلایی و نقره‌ای را که پدرش نبوکدنصر از معبد بزرگ در اورشلیم آورده بود، بیاورند تا او و زنهایش و صیغه‌هایش و همهٔ بزرگان کشور در آنها شراب بنوشند».(کتاب دانیال نبی (ع) ، باب 5 ، آیه ی 2)
پیامبر ما وزیر چنین صفاکانی باشد؟!؟!؟
«پس پادشاه دانیال را معظم ساخت و هدایای بسیار و عظیم به او داد و او را بر تمامی ولایت بابل حکومت داد و رئیس روسا بر جمیع حکمای بابل ساخت.و دانیال از پادشاه درخواست نمود تا شدرک و میشک و عبدنغو را بر کارهای ولایت بابل نصب کرد و اما دانیال در دروازه پادشاه می‌بود.» (کتاب دانیال نبی (ع) ، باب 2 ، آیه ی 48)
همانطور که می بینید ، حضرت دانیال نبی(ع) مقام را نمی پذیرد و خواهان ماندن در در دربار است .
«اما دانیال در دل خود قصد نمود که خویشتن را از طعام پادشاه و از شرابی که او می‌نوشید نجس نسازد. پس از رئیس خواجه‌سرایان درخواست نمود که خویشتن را نجس نسازد وخدا دانیال را نزد رئیس خواجه‌سرایان محترم و مکرم ساخت. ». (کتاب دانیال نبی (ع) ، باب 1 ، آیه ی 8 و 9)
همان طور که می بنید ایشان ابتدا توسط آن نیروی جاذبه ای که خداوند در ایشان به ودیعه گذاشته ، ابتدا نزد خواجه سرایان بزرگ می گرداند . ( تقریبا شبیه داستان حضرت یوسف (ع) می باشد.)
«دانیال به پادشاه گفت : « هدایایت را برای خودت نگاه دار و یا به شخص دیگری بده. من نوشته را برای برایت می‌خوانم و معنی آن را به تو می‌گویم . ای پادشاه، خدای متعال به پدرت نبوکدنصر سلطنت و عظمت و جلال عطا فرمود. او به قدری با عظمت شده بود که تمام اقوام و ملل از هر زبان از او می‌ترسیدند. هرکه را اراده می‌کرد می‌کشت و هرکه را می‌خواست زنده نگاه می‌داشت. هرکه را می‌خواست به مقام عالی می‌رسانید و هرکه را می‌خواست ذلیل می‌کرد . امّا چون مغرور شد و تکبّر نمود، از تخت سلطنت به زیر افتاد و عظمتش از او گرفته شد.از میان مردم رانده شد و مثل حیوانات گردید و با الاغهای وحشی زندگی می‌کرد و مثل گاو به او علف می‌دادند و شبنم آسمان بر بدن او می‌بارید تا اینکه فهمید خدای متعال بر تمام ممالک جهان فرمانروایی می‌کند و هرکه را بخواهد به سلطنت می‌رساند.«تو پسرش ،بلشصر، با وجود اینکه همهٔ اینها را می‌دانستی، خود را فروتن نکردی.بلکه برضد خداوند آسمانها رفتار نمودی و در ظروف خانهٔ او که پیش تو آوردند تو، زنهایت، صیغه‌هایت و اُمرایت در آنها شراب نوشیدید و خدایان نقره‌ای، طلایی، برنزی، آهنی، چوبی و سنگی را که نمی‌بینند، نمی‌شنوند و هیچ چیز نمی‌دانند، پرستش نمودی، امّا خدایی را که جان تو و تمام کارهایت در دست اوست، پرستش و تکریم نکردی... .» » (کتاب دانیال نبی (ع) ، باب 5 ، آیه ی 17 تا 23)
جنابان کارشناس (!) این است پیامبری که ما به ایشان اعتقاد داریم ، نه آنی که شما معرفی کردید!
اما بحث دوم در مورد مرگ ایشان است ! شما از کدام کتاب آورده اید که ایشان را کوروش کبیر و یا در زمان ایشان به شهادت رساندند ؟؟؟ نکند منظورتان آیه ی 21 از باب 1 کتاب ایشان می باشد؟؟؟
«ودانیال بود تا سال اول کورش پادشاه.» (کتاب دانیال نبی (ع) ، باب 1 ، آیه ی 21)
اگر منظورتان این است ، که متاسفانه باید بگویم ، این برداشت کودکانه و وهابی گونه را به برداشت های پیشین خود اضافه کنید. اگر سواد مبارک چند آیه قبل را می دید متوجه می شد که منظور زندگانی ایشان نیست ، مقصود در دربار بودن ایشان است .
دوستان نسخه ی جدید ترجمه ی فارسی ( Persian ) کتاب مقدس این گونه بیان دارد : « دانیال تا سال اول شاهنشاهی کوروش کبیر در خدمت دزبار بابل بود.» همان طور که می بنید ، این کارشناس عزیز هر چه که دوست دارد برداشت می کند .


برای رد سخنان ایشان ، چند آیه ی دیگر می آورم .
« داریوش تصمیم گرفت که یکصد و بیست استاندار در سراسر امپراتوری خود منصوب نماید.سه وزیر هم به سرپرستی آنها منصوب کرد که تمام فرمانداران حسابهای خود را به ایشان پس بدهند تا هیچ ضرری به پادشاه نرسد که یکی از آنها دانیال بود.دانیال از وزرا و فرمانداران دیگر بالاتر شده بود، زیرا دارای هوش و ذکاوت بیشتری بود. پادشاه درنظر داشت دانیال را مسئول تمام امپراتوری خود بگرداند.» (کتاب دانیال نبی (ع) ، باب 6 ، آیه ی 1 تا 3) ( دوستان این داستان در باب ششم از کتاب مقدس حضرت دانیال نبی آمده است که داستان جالبی دارد . شاید شنیده باشید . به چاه شیر انداختن حضرت دانیل به دستور داریوش کبیر به خاطر فتنه ی برخی درباریان می باشد که در پایان ماجرا ، داریوش کبیر متوجه فتنه ی آنان شده و حضرت دانیال را با تمام اکراه و احترام بیرون آورده و همچنین از زنده ماندن و معجزه ی خدا خوشحال می شوند و فتنه گران را در آن چاه انداخته تا مجازات شوند . به ایشان مقام بالایی می دهند و نکته ی فوق العاده اینجاست که ایشان هم می پذیرند ( الله اکبر) . داریوش کبیر فرمان هایی هم در این کتاب صادر فرمودند که نشان از یکتا پرستی و حق جویی ایشان و کوروش کبیر دارد. بنا به آیه ی زیر عرض می کنم.)
اما در پایان این داستان ، در آیات 27 و 28 از همین سفر آمده :
«بنابراین دانیال در زمان سلطنت داریوش و کوروش پارسی موفّق و کامیاب بود.» (کتاب دانیال نبی (ع) ، باب 6 ، آیه ی 28)
بنده در عجبم ، پیامبری که در این زمان ( داریوش کبیر ) زنده و در مقام بالایی می باشند و همچنین مقبره ی مبارک و مطهرشان هم در شهر شوش ( با همان معماری های محلی) می باشد ، چطور کسانی که مهر پژوهشگری را بر پیشانی خود زده و چنین ادعاهایی دارند ، نفهمیدند و این آیات واضح و روشن را انکار می کنند. ( این جملاتم خطاب به همه دشمنان کوروش کبیر و دشمنان ایران بود .)
جناب کارشناس (!) ای کاش یکی از آن سند ها را که فرمودید در کتابتان (!) چاپ می کنید را معرفی می کردید . (صد البته کتاب های زیادی موجود است که ضد ایرانیان نوشته شده و بیش از کتاب نقد های آنان است .) فرمودید مستندات بیاوریم ، فرمودید بزرگترین احتمالات را معرفی کرده اید . فرمودید فرض گرفتید که کوروش کبیر قاتل است . آیا سندتان محکمتر و روشن تر از حرف خداست ؟؟؟ در این صورت که وای به حالتان . اگر اعتقاد به تحریف دارید ، اشتباه کردید که ارجاع دادید ، اگر اعتقاد دارید بخشی تحریف شده ( ولو بسیاری از آن ) برای نشان دادن تحریفات این بخش ، مستندات بیاورید!
فقط «الله علیم بذات الصدور» می باشد.
در بند بعد هم ایشان اشاره به مصاحبه با اساتید تاریخی داشته اند . هم برای آن اساتید تاریخی (و صد البته گزینشی) و هم برای کسانی که حرفشان در خلاف حرف خداس ، حرفی غیر از تاسف نمی ماند. ما به مصاحبه نرفتیم ، اما نظرات برخی مورخین و یا تاریخ دانان را آورده ایم که به سمع و نظر مبارکتان خواهیم رساند .

 

اما سوال بنده از این کارشناس (!) عزیز . نعوذبلله از کجا معلوم که قرآن کریم را خدا گفته ؟؟؟ قبول یک کتابی در آن زمان (؟) نازل شده ( کربن 14 هم تایید می کنه؟) !!! غیر از این است که راست گویان آن را برای ما نقل کردند؟ چه کسی بهتر و بزرگوار تر از امیر مومنان و فرزندان خلفشان سراغ دارید ؟؟؟ از کجا معلوم این منابع صد من یه غازی که معرفی کردید ، از همان نویسندگانشان باشد ؟؟؟ قرآن و حرف خدا برای شما مورد قبول تر است یا ...؟؟؟ دو صفحه بیشتر کتاب مقدس را ورق می زدید ، متوجه اشتباه فاحشتان می شدید. باز هم برای شما متاسفم.
دوستان دقت کنید که در بند بعد یک تناقض آشکار است . ایشان مجددا برای بازی با ذهن آورده اند که « با تحقیق در این رابطه متوجه شدم که هیچ کس این کتیبهها را دیرینهشناسی نکرده است.» با کمی جلو تر فرموده اند که « بر فرض این که یک نفر آنها را دیرینهشناسی کرده باشد، به طور قطع آن فرد ایرانی یا مسلمان نبوده است.» !!! دوستانی که متوجه تناقض نشدند ، دقت کنید ، ایشان تحقیق کرده اند(!) و متوجه شده اند(!) که کسی دیرینه نگاری نکرده ، اما متن دوم نشان از ناقص بودن و یا اصلا تحقیق نکردن ایشان دارد. ایشان همان شخصی هستند که در میزگرد کودکانه ی اول چند بار از واژه های انگلیسی ، آمریکایی ، هندی ( در همین میز گرد هم هست) و ... به اسم بردند ، اما این جا که رسید و جالب این که تحقیق هم کرده اند ، اسمی وجود ندارد !!!
دوستان این مثال های جالب را هم مد نظر قرار دهید . دی ان ای صدام و رابطه ی آن با منشور کوروش کبیر . معذرت می خواهم ، اما خودتان را چه فرض کرده اید و بقیه را چه دیده اید؟؟؟واقعا مضحک است. از صدام دی ان ای گرفته اند؟؟؟ چرا از بن لادن نگرفتند ؟؟؟ چه کسی ذی نفع می باشد؟؟؟ به قول استاد بزرگوار : به مرغ پخته بگید خندش می گیره.
دوستان مراقب بند بعدی هم باشید. در این بند دوباره مثل گذشته ، کارشناس (!) و دانا بودن به ذهن مقابل القا می شود.

« نکتهی بعدی این است که فقط دو راه برای فهمیدن زبان بیگانه، به عنوان مثال انگلیسی، وجود دارد. راه اول اِخبار است؛ یعنی، مثلاً از یک انگلیسیزبان سؤال کنید. راه دوم این است که در انگلستان زندگی کنید و آن زبان را یاد بگیرید که این هم به نوعی همان اِخبار است. هیچ راه سومی وجود ندارد. این موضوع یک حصر عقلی است. غیر از این دو راه نه تنها معنای کلام را نمیتوانیم بفهمیم، بلکه کلمات آن زبان را هم نمیتوانیم بخوانیم. اینها بحثهای مفصلی در حوزهی فلسفهی زبان و زبانشناسی است. با توجه به این مقدمات، سؤال بنده این است که این کتیبهها را چگونه ترجمه کردهاند؟ این بحث بسیار تخصصی و مهم است. من میگویم کسانی که این کتیبهها را ترجمه کردهاند چرا هیچ وقت نگفتهاند که چگونه این کار را کردهاند؟»
 
انسان شناسی ، زبان شناس ، روان شناس ، تخصص در فلسفه ی زبان را هم به کارشناسی ایشان اضافه کنید.همان کارشناسی که در نقد های پیشین و در همین متن آشنایی پیدا کردید!!!
وقت خود را برای بحث در مورد زبان انگلیسی و مثال خنده دار ایشان تلف نمی کنیم. اما خطاب به کارشناس همه فن حریف عزیزمان . شما که تحقیق (!) کرده اید ، نفهمیدید که چگونه آوانگاری ها انجام شده؟؟؟ نفهمیدید که هنوز هم بسیار بحث و گفت و گو در این زمینه وجود دارد؟؟؟ شما که راه های زبان انگلیسی را تبیین نمودید ، نفهمیدید که امروزه هم از همان راه ها (منتها بسیار دشوار تر) برای فراگیری زبان باستانی استفاده کرده اند ؟؟؟ شمای محقق نمی دانید که ریشه ی کلمات بسیار ، بسیار مهم بوده و در عین حال یکسان است؟؟؟ اصلا زبان انگلیسی از کجا آمده؟؟؟ تمدن های شرق این اختیار را نداشتند که روی کاغذ ویا در رایانه بنویسند ، اما به هر نحوی که شده زبان را به آیندگان رساندند. همین محقیقن(واقعی) و تاریخ دان ها (واقعی نه گزینشی) خود را در آن جامعه قرار می دهند . برای پاسخ به این شبهات بزرگ (!) شما ، بدانید که اولین آوانگاری ها با مقایسه شروع شد . ( البته منظورم تخت جمشید می باشد.) شما با این همه تخصص ، راهی برای یاد گیری این زبان ها بیاموزید.

 در ادامه آمده است که :« البته ممکن است خیلیها به خاطر این سؤالها به ما فحاشی کنند، همان طور که وقتی دربارهی هولوکاست سؤالی مطرح میشود، عدهای فحاشی میکنند. ولی به هر حال این سؤال مطرح است که آنها چگونه این زبان را رمزگشایی کردهاند. آیا آنها به 2500 سال پیش رفتهاند و در بین آنها زندگی کردهاند که توانستهاند معنای کتیبهها را بفهمند؟ یا این که از یک شخصی که در 2500 سال پیش زندگی میکرده است سؤال کردهاند؟ چگونه توانستهاند این کتیبهها را ترجمه کنند؟ آیا شهود کردهاند؟ شهود آنها چه اعتباری برای ما دارد؟»

***
متاسفانه به دلیل طولانی بودن نقد ، ناچار به تقسیم آن به سه (!) بخش شدیم .
شما عزیزان از طریق پیوند زیر می توانید به بخش دوم از نقد بخش سوم میز گرد ، منتقل شوید.
بخش دوم نقد از سومین بخش میز گرد تخریب کوروش کبیر(!)

  شما در بخش دوم از این نقد می باشد . لطفا در صورت مطالعه ننمودن متن بخش اول از طریق پیوند زیر به بخش نخست نقد مراجعه و پس از مطالعه به همین صفحه باز گردید.
بخش نخست نقد
***

باز هم به مثال زیرانه دقت کنید . هلوکاست!!! ، فحاشی و... که زیرکانه می باشند و دیگر نیازی به توضیح اضافه نیست . فقط دقت کنید آنانی که در مسئله ی هلوکاست فحاشی می کنند ، یهؤدیان نژاد پرست می باشند . واقعا این کارشناس در این گونه مباحث بسیار قوی می باشند . از این منظر بنده ایشان را تحسین می کنم ؛ اما نمی دانند که در هلوکاست منابع معتبر ، تکیه بر تاریخ حقیقی و مشهود ، درست نبود اعداد و ارقام ( منفی آمدن تعداد قربانیان) و ... باعث نقد آن شده . نه امثال منابع شما!
 پس جناب محقق (!) ، کارشناس (!) و...(!) راه زیادی باید تا یادگیری. اساتید بسیاری زحمت های بسیاری را کشیدند و به همین سادگی که شما به زبان جاری می کنید ، نمی باشد.
دوستان ، صرفا برای منشور کوروش کبیر را عرض می کنم که ، استاد گرانقدر ، دکتر ارفعی ،  مترجم منشور کوروش کبیر به زبان پارسی ، می فرمایند : « نخستین نسخه‌برداری از منشور کوروش بزرگ توسط «تئوفیلوس گ.پینچس»(Theophilus G.Pinches)  در سال ۱۸۸۲ میلادی به چاپ رسید. نخستین آوانویسی لوحه نیز توسط «سرهنری راولینسون»(Sir H.C.Rawlinson)  در سال ۱۸۸۵ چاپ شد. نخستین ترجمه‌ی منشور را هم «وایس باخ»(Weiss Bach)  آلمانی، در سال ۱۹۱۱ چاپ کرد. پس از شش دهه از این ترجمه، قسمتی از یک لوحه‌ی استوانه‌ای که آن را از آنِ «نبونئید» پادشاه بابل می‌دانستند و در موزه دانشگاه ‌ییل(Yale)  در امریکا نگهداری می‌شد و در حقیقت جزئی از لوحه‌ی کوروش بزرگ بود، به لوحه‌ی اصلی ملحق شد و در سال ۱۹۷۵ «پرفسور پاول ریچارد برگر»(Paul Richard Berger)  استاد دانشگاه مونستر آلمان متن این قطعه را همراه با متن لوحه‌ی اصلی به همراه تصحیحات و یادداشت‌های بسیار سودمندی به چاپ رساند. البته پیش از او نیز پرفسور «آیلرز» در سال ۱۹۷۴ ترجمه‌ی خوبی از این استوانه ارائه کرده بود.»
اما سوال اصلی ، شما که هستید که اعتبار ترجمه و زحمت بزرگان ( در میزگرد پیشین هم به علامه طباطبایی نقد وارد کردید) باید برای شما اعتبار داشته باشد؟؟؟ مگر کلام خدا برای شما اعتبار داشت که حرف بنده ی خدا را بفهمید؟؟؟
اما بند بعدی :«حتی اگر فهمیده باشند هر کدام از حروف چه آوایی دارند و در کنار هم چه کلمهای را میسازند، باز هم این سؤال مطرح است که معنای آن کلمه را از کجا فهمیدهاند؟ مسئله این جاست که آنها میگویند ترجمهی فلان کتیبه این میشود، ما هم میپذیریم. جالبتر این است که این ترجمهها دقیقاً مطابق تورات هستند؛ یعنی، هیچ کدام از مطالب این کتیبهها تورات را نقض نمیکنند.»
آقای محترم ، اگر شما یک مقاله ی (!) بنویسید و از آیات قرآن استفاده کنید این بد است؟!؟!؟ آیا توانایی اثبات تحریفات عهد عتیق ( همون طور که پیشتر هم عرض کردم با تورات اشتباه گرفته شده!) را دارید ؟؟؟ این باعث افتخار است که همانگی بین بزرگان ایران و کتب الهی باشد . البته شاید برای شما ننگ باشد ، دقیقا مثل سابق !!! به قول حجت الاسلام و المسلمین ، استاد (واقعی) قنبریان اگر اسلام در آن زمان بود ، قطعا کوروش کبیر هم مسلمان بود . به تبع آن اگر قرآن هم در آن زمان بود بزرگان ایران پاک ، متن های خود را منطبق و یا شبیه آن می نوشتند . (بنده از شما عذر می خوام که در آن زمان قرآن نبود !!!)
قبل از نوشتن بند جدید ، خطاب به دوستان عزیز . در برخی از مواقع دیده شده که متنی با حروف تو پر (Bold) آمده که به ظاهر سوال است ، اما در اصل تبیین همان سناریو ای است که از پیش نوشته شده و این بزرگواران در حال اجرای آن می باشند. در پایان با نقد ساختاری منظور خود را بیشتر توضیح خواهم داد.
اما این متن درشت که به صورت زیر آمده .

«در واقع شما در وثوق افرادی که مدعیاند این کتیبهها را ترجمه کردهاند، شک کردهاید که البته این شک به جا و قابل تأمل است.از دیدگاه اسلام، بشر از حقوقی برخوردار است که یکی از آنها حق هدایت است. به نظر شما، این کار کورش که به گفتهی خودش بتپرستی را رواج داده است، نقض حقوق بشر نیست؟ به نظر شما، آیا میتوان مطالب این کتیبهی کورش را مصداق نقض حقوق بشر دانست؟»
دوستان دقت کنید ، شک در وثوق افراد ، باید با پس زمینه ای باشد ، یعنی باید کمی (تاکید می کنم کمی ) اطلاعات در این زمینه لازم می باشد. شما کارشناسی (!) ، بحث های روایی(!) ، بحث های تاریخی (!) ، اتکا به منابع کاملا صحیح (!!!) و ...(!) را کاملا نشان دادید. یک محقق(!) کاملا مسلط به همه ی جوانب . نقد علامه ی بزرگوار ایت الله طباطبایی ( ره ) ، و در این متن هم نقد افراد بزرگواری که با زحمت ( نه از روی متن از پیش نوشته شده ) و رنج فراوان توانایی در ترجمه پیداکرده اند ، را به کارنمای درخشان خود وارد کنید. در من با این حرف مضحک ، تکلیف سرشت خدا آشنا چه می شود ؟؟؟ واقعا متاسفم.
دوستان عزیز ، یکی از همین نقد شونده های بزرگوار ، جناب پروفسر ارفعی ، مترجم منشور کوروش کبیر ، در ایران اسلامی می باشند. کار ایشان (کارشناس (!) ) به جایی رسیده که ابتدا برای تحقیق بین بزرگان تاریخ دان رفته اند و بعد از نتیجه نگرفتن ، دست به نقد زده اند . دیگر هیچ جای شکی نیست که این خیمه شب بازی های کودکانه و انشاالله جاهلانه ( زیرا اگر عامدانه باشد ، خدا باید به دادتان برسد. ) از همان اتاق فکر هایی بیرون می آید که ، 300 ، آرگو ، شبی با شاه و ... بیرون آمده. برای شکاکان دلایلی هست ، اما برای کوردلان که خود را به خواب زده اند نه.
 
خطاب به همه ی دشمنان کوروش کبیر . استاد ارفعی مترجم منشور کوروش کبیر به زبان فارسی و تنها شخص بزرگواری که بند 36 از این منشور را توانستند ترجمه کنند ، می باشند . او توانست در سال ۱۳۵۳ خورشیدی از پایان‌نامه‌‌ خود با عنوان «زمینه‌هاى جغرافیاى فارس بر اساس گل‌نبشته‌هاى تخت جمشید» در دانشگاه شیکاگو دفاع و درجه‌ دکترای خود را از این دانشگاه دریافت کند.
ایشان در کارنامه‌ پُربار خود، تجربه‌ی همکاری با فرهنگستان ادب و هنر ایران، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، راه‌اندازی تالار کتیبه‌های موزه ملی، همکاری با بنیاد پژوهشی پارسه و پاسارگاد و پایگاه پژوهشی شوش و… را دارد. او تنها ایرانی‌ای است که در زبان‌های ایلامی ‌و اَکَدی (بابلی – آشوری) تخصص و همچنین با زبان‌های سومری، پارسی باستان، اوستایی و پهلوی آشنایی دارد.
این بخش ها از زبان خودشان می باشد :« به خاطر دارم که تابستان بود و تازه سال سوم متوسطه را به پایان رسانده بودم که با چند تن از دوستان به کتابخانه‌ ملی در خیابان قوام‌السلطنه (۳۰ تیر) رفتیم. هنگامی‌ که داشتم کارت کتاب‌ها را نگاه می‌کردم تا از میان آن‌ها یکی را برای خواندن انتخاب کنم، اتفاقی نگاهم به کتاب «گات‌ها» -سرود زرتشت – از استاد ابراهیم پورداوود افتاد. کتاب را درخواست و شروع به خواندن کردم. از خواندن آن بسیار لذت بردم؛ چراکه آهنگین، زیبا و لطیف بود. همانجا متن اوستایی و ترجمه‌ی فارسی گات‌ها را کپی کردم و در خانه شروع به کلنجار رفتن با متن اوستایی گات‌ها کردم تا بتوانم زبان اوستایی را از روی آن فراگیرم.»
ایشان در پاسخ به سوال این که استادانشان ، کدام بزرگواران بودند فرمودند :« روانشادان «ابراهیم پورداوود»(زبان‌های اوستایی و پارسی باستان)، «صادق کیا»(زبان پهلوی)، «برهمن ایندوشکر»(سانسکریت)، «پرویز ناتل‌خانلری»، «محمد معین»، «بدیع‌الزمان فروزان‌فر»، «صادق گوهرین»، «ذبیح‌الله صفا» و «لطف‌علی صورتگر»(زبان و ادبیات فارسی)، «محمدتقی مدرس‌رضوی» و «بدیع‌الزمانی»(زبان و ادبیات عربی) و استادان دیگر که روان همه‌ آن‌ها شاد باد!»
جناب کارشناس نما (!) همان طور که می بینید ، ایشان بر خلاف شما ، کاملا محقق ، دنبال حق بوده و اساتید بسیاری هم داشتند و از روی متنی حرف نزدند و عروسک خیمه شب بازی هم نبودند. ایشان با همان روش هایی که در مورد آموزش زبان انگلیسی فرمودید ، خط های باستانی را یاد گرفتند . عذر خواهم اما شـــمــــا در وثوق ایشان شک دارید ؟!؟!؟ مضحک است.
دوستان دوباره بازی با ذهن با کلمات حقوق بشر و ... در این بند ، مواظب کنترل ذهن خود باشید. بنا به این بند کودکانه ، کوروش کبیر با بت پرستی ( از زبان خودش هم مورد توجه دوستان باشد . از طرفی در وثوق شک دارند ، از طرفی ... ) حق هدایت را از انسان گرفت . واقعا خنده دار است .جنابی که خود را در قالب کارشناس (!) معرفی کرده اید ، می خواهم داستان حضرت یوسف (ع) را خدمتتان یادآوری کنم .البته اگر در الهی بودن ایشان هم شک نکنید که با توجه به پیشینه ی درخشان به هیچ عنوان بعید نیست.
اتفاقا یکی از راه های برون رفت از فتنه هم یادآوری تاریخ است که این شباهت ها را هم به فال نیک می گیریم(!) اما به فرموده ی امام علی (ع) در هنگام فتنه چون شتری 2 ساله باشید و...
 
همان طور که می دانید ( اگر در وثوق مورخین شک نکنید!) زمانی که عزیز مصر جناب پوتیفار ، همسر اول بانو زلیخا ، در حالی که رگه هایی از ایمان در او دیده می شد ، از دنیا رفتند ، حضرت یوسف (ع) مثل همیشه و با احترام به عقاید مصریان ، ایشان را با تشریفات حاکم بر مصر دفن کردند . لازم به ذکر است که حضرت یوسف (ع) در آن زمان بعد از پادشاه ، آخناتون ، حرف اول را در مصر می زدند.یعنی قدرت دوم و پادشاه هم تحت تاثیر ایشان بودند و به نحوی می توان ایشان را قدرت اول هم نامید. اما با این تفاسیر ، جناب پوتیفار با تمام تشریفات مصریان ، با احترام به عقاید ایشان در اهرام مصر دفن و جنازشان مومیایی شد. شاید از خود بپرسید که کجای این داستان تناقض داشت و یا چه شباهتی به داستان کوروش کبیر داشت . عرض می کنم . مجددا آن دسته از دوستانی که در مورد جوامع مخفی اطلاعاتی دارند متوجه عرایض بنده شده اند ، اما برای دوستانی که علاقه و اطلاع نداشتند ، عرض کنم که اهرام مصر ویا بسیاری از نماد های مصر باستان ( حتا شیوه ی دفن)  از بزرگترین و مهم ترین نماد های شیطان پرستی ( چه قدیمی و چه نوین) می باشند. اگر حضرت یوسف (ع) این را نمی دانستند ، 1- چرا خدا به ایشان نفرمود که روس را عوض کنند . 2- معصوم و پیامبر بودن ایشان زیر سوال می رود. اگر ایشان می دانستند ، 1- آیا زبانم لال ( ببینید آدم رو وادار به چه کار هایی می کنند.) ایشان هم شیطان پرست بودند ؟ و یا 2- احترام به عقاید مذهبی قوم خود را به اجرا در آوردند ؟ این هم سوال بنده هم از تاریخ دانان ( به قول شما ) و هم از منتقدان (به ظاهر مسلمان) کوروش کبیر می باشد که فعلا پاسخی نگرفتم!!!احتمالات فوق ، بجز احتمال آخر اگر درست باشند ( که صد البته نیستند ) ، معصوم ، پیامبر ، از جانب خدا بودن و تمامی صفاتی که لایق یک پیامبر عظیم الاشأن زیر سوال می رود . باز هم بنا به سابقه ، شاید بخواهید که زیر سوال ببرید ، در هر صورت صاحب اختیارید!!!(دوستان اهل فن گرفتند؟)
 
این از حیث تاریخی و به قول شما اتکا به تاریخ می باشد ؛ اما بنده می خواهم به بزرگترین کتاب الهی اتکا کنم که دیگر توانایی در شک در وثوق آن نداشته باشید.
حضرت ابراهیم در این کتاب الهی .
در سوره ی مبارکه ی انعام در آیه ی 76 به صراحت و بدون تحریف اشاره به ستاره پرست بودن این پیامبر ( که در 90 سالگی به مقام امامت هم نائل شدند.) بزرگوار می کنند . در آیه ی بعد (77) ماه پرستی و در آیه ی 78 خورشید پرستی ایشان مطرح می شود. (متن آیات و ترجمه در تصویر پایین مشهود است.)
 
آیا در قرآن هم شک دارید؟؟؟ در ادامه ی هر یک از آیات هدف از این کار آمده و این است معجزه ی لایزال الهی اما اشاره به این کار هم به همان اندازه روشن آمده. دوباره سوال خود را می پرسم ، آیا در قرآن هم شک دارید؟؟؟ قرآنی که لاریف فیه می باشد؟؟؟یا در مورد حضرت ابراهیم(ع) شک دارید ؟؟؟ ( فکر کنید که این یک صحنه ی فیلم می باشد و خود را هم جای حضرت ابراهیم قرار دهید . دیالوگ ها را از قرآن انتخاب کنید ، متوجه بسیاری از مسائل خواهید شد.)
خطاب به همه ی دوستان مومن خود که هیچ شکی در دل خود راه نمی دهند . درست است ، ایشان هم خورشید ، هم ماه و هم ستاره را پرستیده اند . اما بنا به همین آیات شریفه افول هر کدام نشان از برتری خداوند متعال دارد. اغراق نیست اگر بگویم ، عین ، تاکید می کنم ، عین همین داستان در مورد کوروش کبیر هم صدق می کند. خوب است بدانید (در آینده هم مقایسه ای از کار کوروش کبیر و این امام بزرگوار آمده که نقد آن بخش را هم این جا مطرح می کنیم. ) .
یک رسم کاملا خرافی و غلط در زمان باستان بود که اگر قومی بر قوم دیگر پیروزی می یافت ، در اصل خدای قوم پیروز بر خدای قوم مغلوب پیروز می گشته. یعنی با پیروزی بخت النصر بر یهودیان ، گویی یَهُوَه از مردوک شکست خورده . و یا در ادامه ، زمانی که کوروش کبیر بر بابل پیروز شد ، گویی اهورا مزدا ، بر مردوک پیروز شده است. الله اکبر که این موارد مورد قبول ادیان الهی نیست . کار کوروش کبیر همان کار حضرت ابراهیم (ع) است. ادیان الهی این موارد را قبول ندارند ، و اصلا به چند خدایی اعقاد ندارند . همان طور که در عهد عتیق آمده دلیل شکست یهودیان اعمال آن ها و بانی شکست (بخت النصر) از جانب خداست.مثلا در حدودا آیات 2 تا 17 کتاب مقدس حضرت دانیال هم اشاره به گناهکار بودن قومشان در آن برهه و هم اشاره به توبه های همراه با اشک و ندامت ایشان ، شده است.) و همین طور در مورد کوروش کبیر . در کجای قرآن آمده که حضرت ابراهیم (ع) به ستاره و ماه و خورشید بی احترامی کردند . قطعا با بی احترامی ، محبوبیت خود را از بین می بردند و اندک مردمی که با همین عمل ایشان یگانه پرست شدند هم دیگر به راه راست هدایت نمی شدند. حال چقدر صفیهانست که ما این کار را نقض حقوق انسانی بدانیم. شما از کجا می دانید که بعد از این کار کوروش کبیر چند نفر به خدای یگانه یا اهورا مزدا و یا هر نام دیگری ایمان آوردند ؟؟؟ (انشاالله در آینده به متونی اشاره خواهد شد که نشان از پیروزی کوروش کبیر در این زمینه را هم خواد داشت .) این موضوع را یک فرد بی دین ، که نگاه دینی هم ندارد فهمید ، اما دریغ از کارشناسان دین مدار ما که ...
ویل دورانت در تاریخ تمدن خود در بخش یهود و در ص 270 (در برخی چاپ ها 360) از کتاب خود ، در مورد یگانه پرست بودن ایرانیان خصوصا در زمان کوروش کبیر ، و احترام ظاهری کوروش کبیر به مردوک چنین آورده است  (ابتدا عین متن را می آورم و سپس توضیحات را ) : « شاید محرک اشعیای دوم ، در توجه به یک خدای واحد جهانی ، جنبشی بوده است که در پارس پیدا شد و نیرومندی مردم آن تمام دولت های خاور نزدیک را در زیر فرمان این کشور در آورد و همه ی آن ها را در امپراطوری عظیمی قرار داد که از لحاظ پهناوری و سازمان اجتماعی ، هیچ یک از سازمان های دیگری که می شناختند به پای آن نمی رسید . این خدا ، مانند یهوه ی موسا [(ع)] نمی گوید که : « من خدای پروردگار تو هستم ... تو نباید در برابر من خدایان بیگانه داشته باشی » ، بلکه می گوید : « من یهوه هستم و دیگری نیست و غیر از من خدایی نی»
بعد از بندی که در مورد اشعیای نبی (ع) ( در کتاب هم با عنوان « این شاعر نبی » آمده است .) و توصیف ایشان از خدا در بندی از تورات اشاره شده ، مجددا بندی در مورد کوروش کبیر آمده که دقیقا به این شرح است :« ساعتی که کوروش [کبیر] ، همچون مرد جهانگشایی ، به بابل در آمد و یهودیان اسیر را آزاد گذاشت تا به سرزمین خود بازگردند ، یکی از باشکوه ترین ساعات تاریخ بنی اسرائیلی به شمار می رود . ولی از آنجا که شاهنشاه ایران تمدنی عالی تر داشت ، بابل را به حال خود واگذاشت و به مردم آن آزاری نرسانید ، و به خدایان آن سر اطاعت فرود آورد ( گو اینکه این اطاعت ظاهری و مشکوک به نظر برسد ) . » وادامه ی جالب و زیبایی هم هست که هم از بحث خارج است و هم پاسخ دندان شکنی به دشمنان کوروش کبیر داده اسد. همچنین شباهت بسیاری به جهاد در دین خودمان دارد.
 
اما توضیحات : اگر دقت کنید در بند اول و در همان ابتدای آن کلمه ی شاید آمده و بحث از محرکی به میان آمده . این محرک برای چه بوده ؟؟؟ پاسخ در متن است ، معرفی یک خدای واحد جهانی . اما نکته ی جالب این جاست که محرک حضرت اشعیا ، جنبشی بود که در پارس اتفاق افتاد . دوستان عزیز همان طور که می دانید ، برخی از محققان قائل بر چند حضرت اشعیا می باشند که دومین آن ها در زمان کوروش کبیر و بشارت های ایشان هم در کتاب مقدسشان اشاره به منجی بودن ایشان دارد. آقای ویل دورانت کاملا واضح اشاره کرده اند که جنبش پارس ، باعث معرفی خدای یگانه توسط اشعیان نبی (ع) شده . در ادامه ی همین بند هم اشاره به پیشرفت های ایران دارد که باعث افتخار می باشد ، اما چون از بحث خارج است از آن ها می گذریم. جناب ویل دورانت در ادامه به تعریف دو خدا از نگاه خود می پردازد و خدای یهودیان را خدایی بزرگ بین خدایان دیگر ولی خدای ایران و پارس را خدایی بزرگ و تنها خدا معرفی می کند که دقیقا آیه ی قرآن می باشد. « لا اله الا انا» . اما اگر دقت کنید ، بنده از عبارت « نگاه بی دین ایشان » استفاده کردم . شما به واژه ی محرک دقت کنید . ایشان محرک یک نبی الهی را یک قوم دیگر می دانند . در حالی که از نگاه دین مدارانه ، کاملا اشتباه است . ایشان چون با این نگاه ، به تجزیه و تحلیل وقایع پرداخته اند ، راهی غیر از این محرک نیافتند . این حرف هم کاملا مطابق بود با همان عرضی که پیشتر در مورد خرافی بودن اعتقاد باستان در مورد شکست و یا پیروزی خدای قومشان می باشد . این طور نیست ؟؟؟
 
 اما نگاه الهی به این موضوع این گونه است که ، همان طور که در پارس خدای یگانه ای با نام اهورا مزدا پرستیده می شد ، همان خدا ، صرفا با یک نام دیگر در بین قوم یهود مورد پرستش بود . اما یهودیان بر خلاف ایرانیان با توجه به تحریفاتشان ، از واژه ی خدای خدایان استفاده می کردند و خداوند هم پیامبران را برای تصحیح همین ادعای اشتباه فرستاد. خداوند اشعیاینبی (ع) را به همان دلیل بر قوم یهود فرستاد که حضرت زرتشت (ع) ، حضرت عیسا (ع) ، حضرت داوود (ع) ، حضرت محمد (ص) و ... را بر قوم های خود فرستاده بود . به هر حال و با هر زاویه ی دید ، موضوع بحث یگانه پرست بودن کوروش کبیر و احترام ظاهری ایشان ( در بند بعد) می باشد که یک فرد با نگاه بی دین ( که البته با نگاه ضد دین تفاوت دارد ) فهمید ، اما کارشناس مسلمان از فهم آن عاجز ماند . بزرگی و کرامت علامه طباطبایی ، دانشمند شهیر هندی ، مولانا ابو الکلام آزاد و ... هم متوجه این قضیه شدند و همچنین علامه ی بزرگوار جناب مکارم شیرازی هم بت پرستی کوروش کبیر را بی پشتوانه ی تاریخی خواندند و معقول تر را یگانه پرستی کوروش کبیر دانستند . چون خود یگانه پرست بودند و منابع یگانه پرستان را هم قبول داشتند . نه مانند برخی ها هر کتابی را قبول کنند ، غیر از کتب الهی . خدا به دادمان برسد.
دوستان عزیز نقد چند بند آینده تا سر بند بازگشت به ذوالقرنین ، در همین بند ها آمده ، و دقیقا نشان از کارشناس (!) بودن هر دو بزرگوار دارد (؟) .
به دو بند هم اشاره ای می کنم ، اما همان طور که عرض کردم ، در بند های فوق این متن کودکانه نقد شده .
«ریاحی: بستگی دارد حقوق بشر را چگونه معنا کنیم. با تکیه بر دین اسلام این کتیبه نقض حقوق بشر است. لااقل نمیتوان محتوای آن را، بر اساس مبانی اسلامی و شیعی، حقوق بشر تعریف کرد. البته ممکن است افرادی با دیدگاه اومانیستی این تلقی را داشته باشند.
علوی: شما حضرت ابراهیم(علیهالسلام) و کورش را در نظر بگیرید. حضرت ابراهیم(علیهالسلام) بتها را شکست، در حالی که کورش بتپرستی را احیا کرد. چگونه این دو میتوانند در یک راستا قرار گیرند؟
»
فقط چند نکته خطاب به دوستان . اشاره به عبارت اومانیسم از کلام جناب ریاحی و در یک راستا نبودن بت شکنی حضرت ابراهیم (ع) و بت پرستی کوروش کبیر ( که ثابت شد توهم چند دشمن قسم خورده ی ایشان است ) دقت کنید. دوباره تاکید می کنم که نقد تمامی این متن کودکانه و دون ارزش در بالا آمده و نیازی به تکرار آن نمی بینم.اما یک نکته هم عرض کنم ، اگر قرار بود این همه ظاهر بین باشیم ، قیام امام حسین (ع) و صلح امام حسن (ع) هم در یک راستا نمی باشند. ظاهر بینی هم حدی دارد!؟!؟!
در بند بعد هم نظرات کودکانه و کورکورانه ، مدارک علمی (البته اگر داشته باشند ) این بزرگان خصوصا جناب ریاحی را زیر سوال می برد . می پرسید چرا ؟ بند های زیر را مطالعه کنید ، متوجه خواهید شد .
« ریاحی: به بحث ذوالقرنین برگردیم. ذوالقرنین یعنی دارای دو قرن. برای واژهی قرن چند معنای مشهور وجود دارد. یکی از معانی آن فرق سر است؛ بنابراین، به کسی که دو فرق سر دارد میگویند ذوالقرنین. معنای دوم قرن گیسویی است که از اطراف میبافند. در بعضی از نقلها آمده است که وقتی ذوالقرنین متولد شد، دو گیسوی بافتهی سفید داشت. به همین خاطر به او ذوالقرنین میگفتند. معانی دیگر قرن عبارت است از: «شاخ، شاخک، قلهی کوه، دژ، تلألؤ، درخشش و...» [(قبل از شروع نقد اشاره به نزدیکی حرف این مسلمانان (!) به حرف کعب الاحبار می کنم ...)]
 سؤال بنده این است که کدام یک از این ترجمهها را باید به دیگری ترجیح دهیم؟ باید یک دلیل معتبر برای ادعایمان داشته باشیم. ما بر اساس یک روایت معتبر میگوییم که منظور از قرن فرق سر است، چون دوبار سر ذوالقرنین شکافته شده بود، به او ذوالقرنین میگویند. در ادامهی این روایت آمده است که یک نفر مثل ذوالقرنین در میان شماست که ظاهراً منظورش امیرالمؤمنین(علیهالسلام) است. ما بر اساس این روایت معنای قرن را فرق سر دانستهایم، اما عدهای بدون این که دلیلی داشته باشند، قرن را شاخ معنا کردهاند و بر اساس آن به دنبال کسی بودهاند که دو شاخ داشته است. در حالی که این کار آنها دور باطل محسوب میشود.
»
راستش اولش نمی خواستم حرفی بزنم ، اما از این می سوزم که این کارشناس (!) عزیز فرمودند که بر اساس روایت حرف می زنند ، پس کجاست آن روایت؟؟؟به قول یکی از دوستان ، زیر لفظی می خواهید که حرف از منبع می زنید اما معرفی نمی کنید و همان هایی هم که معرفی می کنید به درد خودتان و تاریخ خودتان می خورد.
 
دوستان پیش از این برداشت های وهابی گونه (ظاهری ) این کارشناسان (!) کاملا واضح دیده و تبیین شد. این مورد را هم به آن موارد اضافه کنید. جالب است بدانید شبیه این سوال را فردی از مولای متقیان ، امام علی (ع) پرسیدند و ایشان جواب دادند که شاخ هایش مانند گاو نیست! دوستان عزیز ، مثل سابق این بزرگواران از شاخ معنای ظاهری آن را برداشتند . هیچ کسی در تاریخ ( حداقل کاندید های ذوالقرنینی ) نیامده که شاخ واقعی داشند. جناب کارشناس (!) از دور باطلی حرف می زنید که خود در آن گرفتارید . دوستان عزیز دوباره تاکید می کنم که از کاندید های ذوالقرنینی انسان شاخدار (به معنای واقعی کلمه ) در تاریخ ثبت نشده . اما روایتی  برای اشاره به کلمه ی شاخ برای شما بزرگواران می آورم . گرچه نمی دانم که چرا بین این معانی کودکانه ، شاخ روی تاج آورده نشده ؟؟؟ ( می دانم اما می ترسم تهمت زده باشم!)
عیاشی از قول اصبغ بن نباته روایتی نقل می کند که چون چگونگی طرح شدنش را حذف کرده ، نخست این بخش را از نوشته ابوجعفر اسکافی ، متوفای 220ق ، در کتاب المعیار و الموازنه (ص298) می آوریم . او می نویسد :
چون ابن الکواء شنید که علی (ع) می گوید :«[با اجازتون دیگه عربی روایت رو نمی نویسم...] از من بپرسید پیش از آن که مرا نیابید. از من بپرسید ؛ چرا که دانش را باید به دست آورد . از من بپرسید ؛ زیرا دانش در درونم انباشته شده است.» در این حال ابن کواء برخاست و گفت : « ای امیر مومنان ، آیا من از شما بپرسم ؟ » فرمودند : « بپرس برای دانستن و نه عیب جستن ؛ و از چیزی بپرس که به دردت بخورد و آنچه را که به دردت نمی خورد رها کن!» ابن کواء چند پرسش کرد تا این که به گفته ی عیاشی (ج2 ، ص339) گفت :« ای امیر مومنان ، مرا از ذوالقرنین بیاگاهان [آگاه کن] ، آیا فرشته بود یا پیامبر ؟ و از شاخ هایش آگاهم ساز : آیا زر بود یا سیم؟»حضرت فرمود :« او نه پیامبر بود و نه فرشته ، و شاخ هایش نه طلا بود و نه نقره ؛ بلکه بنده ای بود که خدا را دوست داشت و خدا هم او را دوست داشت  و ... [چون از بحث خارج است ادامه ی روایت را به خودتان موکول می کنیم]» . مرحوم شیخ ابو الفتوح رازی در روض الجنان ( ج13 ، ص26) آورده که حضرت درباره ی شاخ های ذوالقرنین فرمود :« نه از زر بود و نه از سیم ، لیکن او قوم را دعوت کرد به توحید ...» . همین حدیث در البرهان (ج3 ، ص659) آمده است و نیز عینا یا تلویحا در مآخذ دیگر تکرار شده است ؛ از جمله : کمال الدین (ص394) ، تفسیر شیخ مفید (ج14 ، ص383) ، مجمع البیان (ج6،ص756) ، تفسیر صافی (ج3 ، ص259) ، منهج الصادقین ( ج5 ، ص363) ، نو الثقلین ( ج3 ، ص 294) ، تفسیر شریف لاهیجی ( ج2 ، ص927) ، نفس المصدر و الموضع (حدیث3)، کنز الدقائق ( ج8 ، ص146 ) ، جوامع الجامع ( ج4 ، ص13) ، احسن الحدیث (ج6 ، ص273) ، زبده التفاسیر ( ج4 ، ص 143 ) و ... قطب راوندی در قصص الانبیا (ص120 ، حدیث 121) شبیه این حدیث را به نقل از ابو حمزه ثمالی (ج1 ، ص240) از قول امام باقر (ع) می آورد.
در تفسیر عیاشی (ج2 ، ص340) حدیث دیگری از امیر مومنان علی (ع) به نقل از ابن الورقاء آورده که می گوید از آن حضرت درباره ی شاخهای ذوالقرنین پرسیدم ؛ حضرت فرمودید : « شاید گمان می کنی که دو شاخش طلا یا نقره بود ... » تا پایان حدیث که پیشتر ذکر شد .(با سپاس مجدد و فراوان از استاد گرامی ، جناب استاد آقای یزدان پرست)
دوستان پر واضح است که ایشان برداشت ظاهری از شاخ داشتند و متاسفانه بد تر از آن ، خیال باطلی دارند که هرکس از قرن در قرآن به معنای شاخ استفاده کرد در دور باطل است . در احادیث و روایات فوق دیدیم که از نگاه ایشان نعوذبلله امام علی (ع) و امام باقر (ع) هم در دور باطل می باشند!!!(الله اکبر)
 
پس با توجه به روایات بسیاری استفاده از کلمه و معنای شاخ برای واژه ی قرن در قرآن بهترین معنا می باشد.(صد البته معنای باطنی نه ظاهری) پس جناب کارشناس (!) که فرمودید :« عدهای بدون این که دلیلی داشته باشند، قرن را شاخ معنا کردهاند ... » . این عده ، شامل معصومین ما هم می شود ، اگر شما اعتقادی ندارید ، مجبور به گفتن آن نیستید. و آن عده ی دیگر هم چه دلیلی بهتر و والاتر از امام علی (ع) بیابند؟؟؟
اما با عرض معذرت افتضاح ماجرا اینجاست. همه ی دوستان ، تاکید می کنم همه ی دوستان (99 در صد مخالفان (آن یک درصد به خاطر انسان و ممکن الخطا بودن خودم به نفع شما )) ، منتقد نظریه ی ذوالقرنین بودن کوروش کبیر ، شان نزول آیات را فراموش کرده اند !!! چرایش را فقط خدا می داند !
 
خطاب به این کارشناس (!) عزیز که خود اعتراف کرده اند علم تفسیر ندارند ، یکی از لوازم مقدماتی درک آیات قرآن کریم ، آشنایی با شان نزول آن هاست که تا حدی فرد را در محیط زمانی و مکانی نزول قرار می دهد .
می خواهم شان نزول این آیات مبارکه را برایتان باز گو کنم ، اما قبل از گفتن آن ها نکته ای که پیشتر عرض کرده بودم را یادآوری می کنم . اگر تمامی منابع دنیا ( چه صحیح و معتبر و چه نامعتبر ) جمع شوند و حرفی متضاد با منطق الهی بزنند ، بنده آن را نخواهم پذیرفت . برای نمونه جناب ابراهیم بن خلف نیشابوری ، از عالمان و قرآن پژوهان قرن پنجم هجری در کتاب خواندنی قصص الانبیا (ص423) ذیل این آیات توضیحاتی را فرمودند اما در پایان با اشاره به نگفتن عبارت «انشاالله» از گلام مبارک رسول اکرم (ص) ؛ از زبان ابن عباس گویند که « وحی یازده روز نیامد.» هر اندازه این منبع معتبر باشد ، بنده آن را نخواهم پذیرفت.این حرف از پیامبری که در ابلاغ وحی نهایت معصومیت را داشته اند ، بعید و به دور از منطق ( حد اقل بنده) می باشد.
اما سایر منابع در مورد شان نزول این آیات مبارکه :
واحدی نیشابوری در اسباب النزول (ص378) از قول قتاده می نویسد :« یهودیان [از کتاب خود] از پیامبر (ص) درباره ی ذوالقرنین پرسیدند ، خداوند آیاتی را نازل کرد ... » همین معنا به به نقل از او یا کسان دیگر در سایر متون نیز آمده است ؛ از جمله : تفسیر مجاهد که از مفسران بسیار قدیمی و متوفای سال 104 قمری است ( ج1 ، ص369) ، جامع البیان طبری (ج15 ، ص194) ، مجمع البیان (ج10 ، ص381) ، تبیان ( ج7 ، ص85) ، تاج التراجم (ج3 ، ص1311) ، مفاتیح الغیب یا تفسیر کبیر ، اثر امام فخر رازی (ج7 ، ص493) ، زاد المسیر ابن جوزی (ج5 ، ص58) ، (ج7 ، ص266) ، البدایه و النهایه (ج2 ، ص125) ، تفسیر ابن کثیر (ج2 ، ص78) ، جوامع الجامع (ج4 ، ص 13) ، در المنثور (ج4 ، ص241) ، بحار الانوار (ج16 ، ص136 ) و( ج17 ، ص229) ، ( سعد السعود (ص220) ، ترجمه تفسیر بیان اسعاده ( ج8 ، ص471) ، منهج الصادقین (ج5 ، ص363) ، انوار التنزیل (ج6 ، ص596 ) ، تفسیر شریف لاهیجی ( ج2 ، ص927) ، کنز الدقائق (ج7 ، ص500) و ( ج8 ، ص143) ، نور الثقلین ( ج3 ، ص294) ، ارشاد الاذهان (ج1 ، ص308 ) ، احسن الحدیث ( ج 6 ، ص264) ، برده التفاسیر ( ج4 ، ص143) ، الفرقان ( ج18 ، ص176) ، الجدید ( ج4 ، ص359) ، تفسیر نمونه ( ج 12 ، ص525) ، المنیر (ج16 ، ص23) ، الوسیط ( ج2 ، ص1449) و...
جلال الدین سیوطی در در المثور (ج4 ، ص240) می نویسد : یهودیان از حضرت در باره ی مردی پرسیدند که : « یسیح فی الارض : در زمین می گشت ... » حضرت اظهار بی اطلاعی کردند و در همین هنگام آیه نازل شد که : و یسئلونک عن ذی القرنین ... پس از سد نیز یاد گردید ، گفتند : « اتاک خبره یا اباالقاسم حسبک : ای اباالقاسم [ص] ، دیگر بس است که خبرش نزدت آمده است . »
اسماعیل اصفهانی ، متوفی 535 ق ، در دلائل النبوه (ص217) از قول ابن عباس می نویسد که احبار یهود مدینه به فرستادگان مکه گفتند : از سه چیز بپرسید که اگر می دانست ، پیامبر است : جوانانی که در روزگار پیشین رفتند و ماجرای شگفتی دارند [اصحاب معظم کهف] ، روح ، «رجل طواف قد بلغ مشارق الارض و مغاربها : مردی جهانگرد که به مشرق زمین رسید . » جبرئیل آمد و سوره ی کهف را آورد . ( باز هم سپاس فراوان از استاد محقق جناب یزدان پرست.)
همان طور که می بینید تنها عامل مشترک بین این همه شان نزول سوال یهودیان ، از کتاب مقدس خود ( که در آن زمان به عهد عتیق تورات می گفتند ) می باشد . این عرض بنده در مورد آن منبع نخستی که دادم اما روایت را ننوشتم هم صادق می باشد. و معجزه ی خدا اینجاست که تنها جای عهد عتیق که اشاره یه ذوالقرنین شده همان ماجرای قوچ دو شاخ (که مفصلا در مورد تک تک شبهات در ادامه بحث خواهیم کرد. ) می باشد. جالب است بدانید که واژه ی « لوقرانیم » (
  ) در عهد عتیق ( منبع سوال یهودیان ) هم به معنای دو شاخ می باشد. پس جناب کارشناس (!) شما بی دلیل و بی منطق حرف نزنید. به خاطر خودتان عرض کردم.
دوستان عزیز ، باز هم بازی با ذهن ، با کلماتی مثل ، دور باطل ، بدون دلیل و... ( خدا هدایتمان کند.)
 
دوستان گرامی از شروع بند بعد هم دوباره کنترل ذهن آغاز می شود . :« نکتهی بعدی این که آقای «ابوالکلام آزاد» ظاهراً سه پایه برای خودش درست کرده است.» استفاده از کلمه ی ظاهرا کاملا مشکوک می باشد.و همچنین عبارت «برای خودش» هم نوعی توهین می باشد. هرچند در آینده در مورد شخص حضرت مولانا سخن ها خواهیم گفت اما جالب است بدانید علامه ی بزرگوار ، آیت الله طباطبایی در تفسیر مبارکشان ( که این کارشناسان آن را قبول ندارند !!!) از مولانا به عنوان عالم و محقق که در بیان مطلب سخت کوشیدند ( نه از روی متنی بخوانند !) یاد کرده اند.(احتمالا دلیل ناراحتی کارشناسان (!) عزیز هم همین است!)
دوستان عزیز ادامه ی متن شما را یاد چه چیزی می اندازد ؟ :« یکی از آنها نقشبرجستهای است که در مرغاب استان فارس پیدا شده است. مطلب دوم خوابی است که در کتاب دانیال در عهد عتیق وجود دارد و مطلب سوم تنگهی داریال است که میگویند در نزدیکی تفلیس قرار دارد. بنده چند نکته دربارهی این قضایا بگویم. یک نقشبرجسته در مرغاب پیدا شده است. این نقشبرجسته نیمرخ یک موجودی است که روی سرش دو شاخ دارد.»
یک راهنمایی کوچک :
 
خطاب به دوستانی که متوجه نشدند ، این دو تصویر مربوط به کلیپ های « اربابان جعل » می باشد. همان طور که پیشتر هم عرض کردم ، اگر عمری بماند و خدا بخواهد و لزومی به این کار باشد ، این کلیپ ها هم نقد خواهند شد. انشاالله در آینده متوجه تناقضات آشکار و نهان در این کلیپ ها خواهید بود.
اما اصل مطلب . بحث در مورد مجسه می کوروش کبیر می باشد که در مرغاب کشف شد.
به این قسمت از میزگرد دقت کنید :« تقریباً بالای بدنش هم دو بال دارد. همهی باستانشناسها میگویند این تصویر یک الههی پارسی است، یکدفعه آقای آزاد ادعا کرد که این تصویر کورش است. بعد وقتی میخواستند آن را بازسازی کنند، تصویری را که فکر میکردند متعلق به کورش است روی آن چهرهی مخدوش قرار دادند. بعد هم یک کتیبه در بالای آن گذاشتند که در آن نوشته شده است من کورش هستم.»
یک منبع برای بنده کافیست ، تا بدانم این کارشناس(!) این حرف های باد هوا را از کجا در آورد؟ جناب به ظاهر کارشناس (!) تمام عکس های قدیمی اشاره به وجود متنی میخی به معنای « من کوروش
[کبیر] هخامنشی  هستم.» دارند . که بعد ها توسط همان هایی که از ذوالقرنین بودن کوروش کبیر زیان می بردند و می ترسیدند دزدیده شده !





(قبل از هر چیز ضمن اشاره به میخی و دشوار بودن آن خطوط اشاره به شباهت های نسبی موجود در تصاویر ( خصوصا اولی و سومی ) دارم. حتا در نقاشی ها هم تقریبا یک عبارت نوشته شده است ! ) دوستان عزیز هرچند نمی خوام زیاد وارد بحث بشم (البته انشاالله در آینده وارد خواهم شد.) . برخی کوته بین ها شباهت این نماد ( کل مجسمه) را به نماد های غیر ایرانی ، عَلَم کرده و با استفاده از آن می گویند که این مجسمه مال کوروش کبیر نمی باشد! دقت کنید ، که 1- شباهت داشتن هیچ اشکالی ندارد و کاملا طبیعی است . 2- این دوستان با مطرح کردن این شبهه ی زیرکانه در دام افرادی مثل آقای «آیک» افتادند . ( توضیحات انشاالله بعدا داده خواهد شد.)
عزیزان یک خبری هم یدهم و آن این که در این تاج (خصوصا نقاشی های نخست و سوم ) منظورم آن نمادی که در داخل و بالای شاخ ها است . برخی ها آن ها را مار دیده اند!!! هرچند شباهت هم دارد اما با توجه به خود مجسمه ی اصلی و بدل هایی که از روی آن ساخته شد ( با وجود تمام شباهت ها به مار ) اما ماری دیده نمی شد! بیشتر به برگ شبیه است . این طور نیست ؟؟؟ همچنین در بالای این تاج ، تصویری شبیه 3 خورشید دیده می شود که بسیار جالب است و انشاالله در آینده از نگاه نماد شناسی به آن اشاره می کنم.
***
شما عزیزان از طریق پیوند زیر می توانید به بخش سوم از نقد بخش سوم میز گرد ، منتقل شوید.
بخش سوم نقد از سومین بخش میز گرد تخریب کوروش کبیر(!)

  شما در بخش سوم از این نقد می باشد . لطفا در صورت مطالعه ننمودن متن بخش اول ویا دوم از طریق پیوند زیر به بخش دوم نقد مراجعه و پس از مطالعه به همین صفحه باز گردید.
بخش دوم نقد
***
دوستان عزیز دوباره بازی و کنترل ذهن . استفاده از واژه ی «یک دفعه» در صورتی که علامه طباطبایی (ره) می فرمایند ، طی تحقیقات زیاد !( حالا میل خودتان است ، حرف علامه را گوش کنید یا اشخاصی که برای رسیدن به اهداف خود دست به هر کاری می زنند!) . همچنین استفاده از عبارت « ادعا» که خط بعد آن عبارت « بعد هم یک کتیبه در بالای آن گذاشتند که در آن نوشته شده است من کورش هستم.» آمده به مخاطب این را القا می کند که مولانا و همه ی کسانی که حرف ایشان را قبول کرده اند دروغ گفته و برای اثبات حرف خود نیز دست به جعل می زنند. اما غافل از این که نمی فهمند ، این نگاشته ها از قبل بوده و همان طور که اشاره شد ، بعد ها ربوده شده !!!
 
در ادامه و در بند بعد با متن روبرو مواجه می شویم:« اما در مورد کتاب دانیال باید بگویم در این کتاب به قوچی اشاره شده است که یک شاخش بزرگتر از دیگری است. از آن متن برداشت میشود که منظور پادشاهان ماد و هخامنشی است، نه یکی از آنها. اگر هم بخواهیم این موضوع را به یکی از آنها نسبت دهیم، به طور قطع آن یک نفر داریوش سوم بوده که پس از او سلسلهی هخامنشیان منقرض شده است. ضمن این که این دانیال همان دانیال نبی(سلاماللهعلیه) نیست، بلکه شخصی است که 4 قرن بعد از کورش زندگی میکرده است. این موضوع را خودشان اذعان میکنند.»
وبعد از ترجمه ی رویای حضرت دانیال نبی (ع) به متن رو برو می رسیم :« در ادامه آمده است که منظور از بز، پادشاهان ماد و هخامنشی هستند. پس در همین کتاب تحریف شده هم از «پادشاهان» نام برده است، نه یک پادشاه خاص. اگر هم منظور از آن قوچ یک نفر باشد، آن یک نفر داریوش سوم است و آن بز نر هم اسکندر خواهد بود که قلمرو او بعد از مرگش به 4 قسمت تقسیم شد.
کجای این روایت شبیه کورش است؟ بر اساس یک نقشبرجستهی مبهم و روایتی از یک کتاب تحریفشده که به هیچ عنوان ربطی به کورش ندارد، ادعا میکنند که کورش همان ذوالقرنین است. ضمن این که آن کتاب 4 قرن بعد از دانیال نبی(سلاماللهعلیه) نوشته شده و منتسب به شخص دیگری است.
»
اولا خدا رو شکر می کنم که منتقدان دست به دامان چنین ، شبهات کوچک و بی پایه شده اند.
یک شاخ بزرگتر از شاخ دیگر . کافیست به تصاویر نگاه کنید:
 
این تصویر مجسمه ی اصلی کوروش کبیر می باشد که در مرغاب یافت شد. اما چون کمی کیفیت پایینی دارد ، بدل های این مجسه در پارکی در سیدنی را هم برای شما می گذارم.
 
به وضوح دیده می شود ، شاخی که به پشت مایل است ، کمی بلند تر از شاخ جلو می باشد! و این دقیقا خلاف حرف این محقیقین (!) را اثبات می کند.(آن نماد های شبیه برگ هم در گوشه ی ذهن مبارکتان باشد.)
اما شبهه ی دوم در مورد کلمه ی پادشاهان در رویای دانیال نبی می باشد. شبه ای کودکانه و به دور از منطق و بررسی . اول این نکته را بگویم که همان طور که می دانید ، دو ترجمه ی رسمی که برای عهد عتیق منتشر شد (به زبان پارسی) به دلیل اختلاف زمانی در انتشارشان که یکی از آن ها در سال 1904 و دیگری در سال 1995 به ترتیب به نام های ترجمه ی قدیم و ترجمه ی جدید یاد می کنیم . طبیعی است برخی از ایرادات ریز و درشت در ترجمه ی قدیم ، در ترجمه ی جدید نباشد. ترجمه ی قدیم را با عبارت « Farsi » و ترجمه ی جدید را هم با عبارت « Persian » هم نشان می دهند. (برای تقریب به ذهن عرض می کنم ، مثلا کتاب الله قرآن کریم را چند بزرگوار ترجمه کردند که در برخی موارد تفاوت ( نه تناقض) هایی دیده می شود که کاملا طبیعی می باشد.) در ترجمه ی قدیم (Farsi) عهد عتیق در ترجمه ی همین آیه آمده است:
« اما آن قوچ صاحب دو شاخ که آن را دیدی پادشاهان مادیان و فارسیان می‌باشد. »
همان طور که مشاهده کردید این کارشناسان (!) از ترجمه ی قدیم استفاده کرده اند که در ادامه مبسوط تر وارد بحث خواهیم شد. اما ترجمه ی جدید (Persian) به این صورت می باشد :
« آن قوچ دو شاخ را که در خواب دیدی، سلطنت ماد و پارس است. »
عزیزان دقت کنید که دیگر خبری از واژه ی پادشاهان خبری نیست و از واژه ی سلطنت استفاده شده . که معنای سلطنت پادشاهی می باشد و خیلی خوب می دانید که کوروش کبیر از جانب مادری به ماد و از جانب پدری به پارس متصل می شود و همچنین ایشان با شکست آخرین پادشاه ماد ( آژی دهاک) دولت پارس را پایه گذاری و بین آن دو اتحاد را برقرار کردند . پس ذیل هر دو آیه می توان گفت که تنها کسی که در بین پادشاه ماد و پارس رابطه ای بین آن دو دارد را فقط و فقط کوروش کبیر باید دانست. حتا ایراد کورکورانه ای هم که به مولانا گرفته اند و گفتند که مولانا در حالی که این واژه در متن عبری جمع بسته شده ، اما مولانا چه طور از یک نفر سخن می گوید ؟ پاسخ به این باسوادان (!) در خود کتاب جناب مولانا هست . در بخشی از کتاب در مورد همین خواب حضرت دانیال ایشان همین کلمه را به صورت «نماینده ی اتحاد دو کشور ماد و پارس » نامیده و ترجمه کرده اند.پس ایشان در این جا هم خطا نکرده اند ( حتا در ترجمه که در آینده اشاره خواهیم کرد.)این نوع ترجمه به عبارت «شخصی که دولت های ماد و پارس را متحد کرد » در کتاب فوق العاده ی جناب دکتر بدره ای هم آمده . اما همان طور که می بنید خود کارشناسان عزیز هم مانده اند . از طرفی خود از واژه ی پادشاهان علیه کوروش کبیر استفاده می کنند ، از طرفی هم خود اعلام می کنند که اگر قرار به یک پادشاه باشد ، آن داریوش سوم ، آخرین پادشاه هخامنشی می باشد. مرد مومن (!) اگر از حرف خودتان مطمئنید ، چرا آن را عوض می کنید ؟؟؟ اگر مطمئن نیستید ، چرا می گویید؟؟؟ هر چند با روی هم گذاشتن ، تمامی جوانب ، کسی غیر از کوروش کبیر نمی تواند ذوالقرنین قرآن باشد ، اما پاسخ به این شبهه شاید بتواند کمی از سوالات جوانان عزیز را کم کند.
واژه ی مورد بحث ما پادشاهان می باشد. پادشاهان در رسم الخط عبری به صورت «
  » آمده که به صورت « meh’-lek » و یا « melek » تلفظ می شود . در ترجمه ی تحت الفظی لاتین هم ، به صورت « Kings » آمده است. اما همان طور که در بالا نشان دادیم ، در ترجمه ی جدید عهد عتیق ، نشان جمع جود ندارد ، اما بنده به شما نشان خواهم داد که این ترجه هم درست بوده و آن چه که از لوقرانیم در رویای دانیال نبی آمده همان کوروش کبیر می باشد ، اما آن قوچ دو شاخ موید پادشاهان ماد و پارس است . یعنی قوچی که دیده شد ( در ابتدا ) همان کوروش کبیر نماینده ی اتحاد بین ماد و پارس است. وجالب است که در همان کتاب مقدس حضرت جبرئیل قوچ دیده شده را پادشاهان پارس و ماد معرفی می کند ! یعنی درست است که واژه ی پادشاهان اشاره به چند پادشاه دارد ، اما متحد کردن دو دولت ماد و پارس از بزرگی های کوروش کبیر می باشد .(نمی دانم توانستم منظورم را منتقل کنم یا نه ، اما اگر نتوانستم ، انشاالله در آینده بحث خواهیم کرد.) با این حال برای جلوگیری از یاوه گویی های احتمالی چند آیه ی زیر را با دقت بخوانید.
نگاهی به واژه ی Melek در سایر کتب مقدس عهد عتیق می اندازیم.

•    برای نمونه در تورات ، در سفر پیدایش در باب 14 و آیه ی 18 از آن داریم :
«و ملکیصدق، ملک سالیم، نان و شراب بیرون آورد. و او کاهن خدای تعالی بود،»
کلمه ی « ملک » در آیه ی مبارکه فوق از همان Melek گرفته شده که همان طور که می بینید مفرد معنا شده!

•    باز هم در تورات مقدس ، در سفر خروج ، باب 1 ، آیه ی 8 این گونه می باشد:
«اما پادشاهی دیگر بر مصربرخاست که یوسف را نشناخت.»
واژه ی «پادشاهی» که هم به صورت مفرد آمده و هم نکره!

•    یا در سفر اعداد ( تورات) در باب 20 و آیه ی 14 داریم:
« و موسی، رسولان از قادش نزد ملک ادوم فرستاد که «برادر تو اسرائیل چنین می‌گوید: که تمامی مشقتی را که بر ما واقع شده است، تومی دانی...». »
باز هم واژه ی «ملک» که ترجمه ی Melek به معنای پادشاهان یا مالکان است ، به صورت مالک و مفرد معنا شده . ( این معانی مفرد در ترجمه ی لاتین هم صدق می کنند!)

•    در کتاب حضرت اشعیای نبی ، باب 8 و آیه ی 4 می خوانیم:
«...زیرا قبل از آنکه طفل بتواند‌ای پدرم و‌ای مادرم بگوید، اموال دمشق وغنیمت سامره را پیش پادشاه آشور به یغما خواهند برد.»»
پادشاه آشور ، در صورتی که باید پادشاهان آشور معنا شود ، به صورت مفرد معنا شده است !

•    در کتاب ارمیای نبی (ع) هم در باب 13 و آیه ی 18 داریم :
« به پادشاه و ملکه بگو: «خویشتن را فروتن ساخته، بنشینید زیرا که افسرها یعنی تاجهای جلال شما افتاده است. » »
واژه ی پادشاه ، باید پادشاهان می بود ، اما مفرد معنا شده است !

آیات بسیار زیادی ( بیش از هزار آیه یا بهتر بگویم نزدیک به دو هزار آیه ) در عهد عتیق وجود دارد که ترجمه ی تحت الفظی واژه ی Melek به صورت « Malak » یا تلفظ درست تر « maw-lak’ » که مفرد کلمه ی پادشاهان می باشد ، معنا شده است. و با توجه به آیاتی که برای نمونه نشان داده شد ، ایرادی هم در آن دیده نمی شود.
متاسفانه امروزه کاربه جایی رسیده که اگر یهودیان این بهانه های صد من یه غاز برخی مسلمان نما ها را ببینند ، بی شک از عبارت « بهانه های بنی اسرائیلی » برای آن استفاده می کنند !!!
در متن بعد هم اشاره به عبارت « کجای این روایت شبیه کورش است؟» زیرکانه با ذهن بازی می کنند . در بالا به تعداد بسیاری از متون و آیات مشابه اشاره شد . همچنین داشمندان و بزرگان بسیاری هم با تحقیق ، تاکید می کنم با تحقبق ، به این موضوع پی بردند . برخی کوردلان طوری در مقابل فهمیدن مقاومت می کنند که نمی فهمند در سایر جاهای عهد  عتقیق به وضوح نام کوروش کبیر همراه با صفات بسیاری آمده . مثلا عقاب شرق . همان بال هایی که در مجسمه ی کوروش کبیر دیده می شود و نمونه های دیگر که انشاالله در آینده به آن ها اشاره خواهد شد. اما در مورد این عبارت مذکور ، بنده منابع اسلامی را نشان دادم ، بنا به ضرب المثل معروف « سلاح مملکت خویش را خسروان دانند.» مایلید حرف مسلمانان را گوش داده و یا به حرف کارشناس نما ها اعتماد کنید.
اما در ادامه ی متن ایشان اشاره به تحریفی بودن این کتاب دارند !!! بنده از همه ی دوستانی که این بهانه ی کورکورانه را می گیرند ، منبع و مدرک معتبر می خواهم.
دوستان عزیز همان طور که می دانید ، از نگاه مسلمانان همه ی کتب الهی بجز قرآن کریم دست خوش تحریفات زیادی بوده اند ( البته معنا و مفهوم تحریف ممکن است به گونه هایی باشد که فعلا با آن ها کاری نداریم.). این یک موهبت الهی و معجزه ی حق تعالی می باشد. دقت کنید ، کارشناسانی که خود را کارشناس احادیث و ... که مربوط به اسلامی می باشد ، می دانند ، نشان و نماد تحریف را ، نوشته شدن کتاب بعد از آن پیامبر معصوم می دانند. واقعا جای تاسف است.
دوستان عزیز درست است که متن عهد عتیق ( خصوصا تورات ) بعد از پیامبران بزگوارشان نوشته شده اند ، اما تا کنون فکر کرده اید چگونه نوشته شده اند ؟ عالمان و راحبان و حافظان دین ( که در قرآن اشاره ی مستقیم شده که باید به عالمان رجوع کنیم) بر اساس حفظیات خود ، حرف های پیامبران بزرگ الهی را جمع و در کتب منصوب به ایشان گرد آوری کرده اند. سوال بنده این جاست ، آیا با همین دلیل کودکانه ارزش کتاب الهی پایین می رود؟؟؟ پاسخ بنده قطعا منفی خواهد بود و برای حرف خود دو استدلال منطقی می آورم:
1- اگر به این گونه باشد که نوشته شدن کتابی بعد از آن معصومان نماد تحریف باشد ، یعنی تمامی کتب الهی تا زمان دین مبین اسلام تحریف شده بودند . تاکید می کنم با این نگاه احمقانه ، تمامی متون و کتب الهی تا زمان اسلام تحریف شده بودند. پس تمسک جستن و استفاده کردن از آن ها نه تنها راه نجات نیست ، بلکه به قول کارشناس (!) عزیز نقض حقوق بشر ( وجلو گیری از هدایت انسان ) هم می باشد! چند روایت برای رد کردن این نظریه ی کورکورانه می آورم.
نخست  همان طور که گفته شد و همه می دانیم ، تورات بخشی از عهد عتیق است و بعد از رحلت حضرت موسا (ع) نگاشته شده و از نگاه کودکانه ی این کارشناسان (!) همین نماد تحریف است اما مولای متقیان ، علی (ع) می فرمایند : « از تورات 12 آیه برگزیدم و آن ها را به عربی ترجمه کردم . اینک ، هر روز سه بار به آن ها می نگرم. ... [در ادامه آیات مربوطه آمده اند که چون از بحث خارج است ، بنده اشاره ای نمی کنم.]»این روایت از کتاب « المواعظ العددیّه : 420» انتخاب شده است.
روایت دیگر از کتاب معروف بحار الانوار« :11-42-77» می باشد که می فرماید : « در تورات آمده است : کسی که به احسان ... [مجددا به دلیل خارج از بحث بودن ادامه ی مطلب از گفتن آن خود داری می کنیم.»
باز هم در یک کتاب بزرگ اسلامی ، به توراتی اشاره شده که از نظر برخی کارشناسان (!) اسلامی (!) تمامی آن تحریف شده است.
و روایت جالب دیگر مناظره ی معروف ، هشتمین اختر تابناک امامت و ولایت حضرت امام رضا (ع) می باشد که در آن به علمای سه دین بزرگ الهی مناظره کرده و با استفاده از کتاب همان دین خودشان ( در مورد دین یهود از کتاب حضرت حبقوق نبی(ع) که مرقد مطهرشان در ایران مقدس می باشد.) استفاده می کنند.
زبانم لال ، امامان معصوم ما متوجه تحریفات نشدند ، اما کارشناس (!) عزیز چرا ... قضاوت با شما.
2- متاسفانه این عزیزان با گفتن چنین حرف های وهابی گونه و ظاهری بزرگترین کتاب مسلمانان ، خصوصا شیعیان ، بعد از قرآن را زیر سوال بردند. کتاب مقدس و الهی نهج البلاغه . این محققین (!) که ادعا دارند اگر کتابی بعد از نگارنده ی اصلی آن نوشته شود تحریف است ، آیا نمی فهمند که نهج البلاغه هم بعد از حدود سه قرن از شهادت مظلومانه ی امام علی (ع) نوشته شده؟؟؟ دوستان متوجه شباهت ها باشید .از نگاه شیعه پیامبران هم معصوم می باشند .

اما بحث اصلی که در مورد کوروش کبیر می باشد . علامه طباطبایی ( که شما کارشناس عزیز از ایشان بیشتر می فهمید (!!!) ) در تفسیر بزرگ و نورانی المیزان می فرمایند : « و اگر هم از وحى بودن این نوشته ها صرفنظر کنیم بارى یهود با آن تعصبى که به مذهب خود دارد هرگز یک مرد مشرک مجوسى و یا وثنى را ( اگر کورش یکى از دو مذهب را داشته ) مسیح پروردگار و هدایت شده او و مؤ ید به تایید او و راعى رب نمى خواند.»
این متن دیگر دهان یاوه گوران را خواهد بست ، مگر این که نداشتن اعتقاد به اسلام را به رخ بکشند . پس جز دعای هدایت ، دعای دیگری نمی توان کرد!
بند بعدی این گونه است : « شنیده بودم که در تنگهی داریال سدی از آهن وجود دارد. با وجود این که معمولاً همه چیز در اینترنت پیدا میشود، هیچ عکسی از این سد در اینترنت پیدا نکردم. آقای ابوالکلام آزاد ادعا کرده است که این سد وجود دارد و ساختهی کورش است. باقی افراد هم از او نقل کردهاند، در حالی که در بعضی از لغتنامهها نوشتهشده است که مردم محلی میگویند این سد ساختهی اسکندر است.»
اول یک نکته را عرض کنم که در میز گرد نخست این کارشناس (!) عزیز اشاره به نام ذوالقرنین ثانی در کتاب علامه ی دهخدا نمودند و فرمودند که ایشان ( علامه دهخدا ) در ذیل این لغت فرموده اند که ذوالقرنین اسکندر مقدونی می باشد. علامه در ابتدا ی همین واژه عبارت ذوالقرنین بودن اسکندر مقدونی را آورده اند اما متاسفانه بنده فراموش کرده بودم که این نکته را عرض کنم ، در این لغت نامه ی بزرگ ، در مورد لغت ذوالقرنین ثانی ، عبارتی آمده که بنده شیفته ی آن شدم . بعد از توضیحات مبسوط در مورد ذوالقرنین ، به عبارت « ذوالقرنین غیر از کوروش [کبیر ] نیست و بس» می رسیم. با توجه به این نکته ، دروغ گویی را هم به تخصصات این کارشناسان عزیز (!!!) اضافه کنید.
اما اصل مطلب ایشان طوری بحث را مطرح نمودند که گویی مولانا بدون پشتوانه این ادعا را کرده اند . در حالی که در ادامه ی متن می گویند :« البته آنها هم حرفشان معتبر نیست، ولی اگر بخواهیم یکی از این دو را مبنا قرار دهیم، حرف محلیها معتبرتر از حرف یک نفر در هندوستان است و در زمانی زندگی میکرد که رسانهها به شکل امروزی وجود نداشتند. ضمن این که مگر هر سدی که از آهن ساخته شده باشد، سد ذوالقرنین است؟ علاوه بر این، چه کسی میگوید آن منطقه تحت تصرف کورش قرار گرفته است؟ این اطلاعات مبهم را برای خودشان ردیف میکنند و یک نتیجهای از آن میگیرند که به هیچ عنوان اعتبار ندارد.» باز هم با ذهن بازی می کنند.
در مورد پیدا نکردن سد کاملا صحبت خواهیم کرد (فقط این رو بگم که چشم بصیرت می خواهد.)  و دست  برخی ها رو خواهد شد اما نکته ی عجیبی هم نیست که این کارشناس (!) عزیز پیدا نکرده اند ! در مورد لغت نامه ها یی هم که ایشان اشاره کرده اند ، اگر مانند همین ذوالقرنین ثانی باشد که خوب تکلیف معلوم است . (دوستان دقت کنید که دشمان کوروش کبیر ابایی از این دروغ ها ندارند . انشاالله که تمام شود اما اگر این چنین موااردی دیدید ، خودتان متوجه خواهید شد. )
اما دروغ دیگر مردم محلی می باشند . البته استفاده از واژه ی دروغ در اینجا خوب نیست و درست تر تحریف است. در کلیپ های اربابان جعل هم این شبهه آمده است که در تصویر مشاهده می کنید.
 
بنده هم با شگفتی عرض کنم که ای کاش سواد دوستانمان در این جا تمام نمی شد و این بزرگواران که تا صفحه ی 74 ( ترجه ی کتاب مولانا) آمده بودند حداقل تا پایان صفحه را مطالعه می کردند.
بنده کامل این بند را از صفحه ی 74 ترجمه ی کتاب مولانا برایتان می نویسم:
« مورخین عرب بر اساس روایات ساسانی بنای دیوار دربند را به انوشیروان نسبت می دهند و مسعودی و حموی در این باره مفصلا نوشته اند . در اینجا اشکالی هست و آن این که مورخ یهودی یوسف که در قرن اول میلادی می زیسته از این دیوار نام برده و مسلما اتمام این بنا به انوشیروان نمی رسد . یوسف و پروکوپیوس بنای آن را به اسکندر نسبت داده اند . [ تا اینجا منبع عزیزان سازنده ی کلیپ می باشد اما در ادامه ] در باره ی اسکندر که جزئیات تاریخ زندگی او بر ما معلوم است هیچ جا اشاره به بنای سدی نشده ، اسکندر از راه شام به ایران حمله برد و تا پنجاب ( هند) پیش راند و موقعی که از پنجاب باز می گشت ، در بابل در گذشت . هیچ دلیل و قرینه ای بر این که اسکندر برای چنین اقدام نموده باشد در دست نیست . و چگونه است که همه مورخین زمان او بنای چنین سدی را ساکت گذاشته اند؟؟؟»
این بود متنی که مورد استناد دوستان است . اما در مورد متن میز گرد ، در ادامه آمده بود که حرف محلی ها معتبر تر می باشد . فکر کنم تنها جایی که نمی توان نقد کرد هین جاست.(واقعا باید تبریک گفت !!!) اما باز ذهن کوچک نمی فهمد که حرف محلی ها در چه زمانی معقول تر است . به نظر و عقیده ی بنده منطقی تر حرف گذشتگان است. رودی به اسم کوروش کبیر « سایرس ریور » و تنگه ی داریول و همچنین واژه ی دمیر گاپو که واژه ای ترکی (به معنای در آهنین) می باشد همگی برای محلی و همچنین بنا به استاد به کتب ارمنی ( باز هم محلی) به نام تنگه ی کورا ، بهاک کورائی و یا کابان کورائی ( یا بهتر بگویم ، تنگه ی کوروش کبیر ) است.
عکس زیر از کتاب فوق العاده ی انبیا در قرآن به همراه برخی توضیحات آمده که خالی از لطف نیست:
 
این هم از حرف محلی ها که به فرموده ی کارشناس (!) عزیز معقول تر از کلام مولانا می باشد. به فرموده ی خودتان ، حرف محلی ها معتبر است ، محلی ها سلطنت اهورایی کوروش کبیر را چشیده اند ، حتا اگر در هیچ یک از منابع دنیا هم نیامده باشد . ( پیشتر در مورد منطقی بودن ، منابع و نظر شخصی خود را عرض کردم.)
اما جالب است بدانید که ماجرایی شبیه به سفر ذوالقرنین برای جلوگیری از حجوم یاجوج و ماجوج در تاریخ آمده هرچند اشاره ای به سد نشده اما گفتن آن خالی از لطف نیست.

کوروش بر بالای گذری کوهستانی ایستاده از تیگران پرسید تا بداند آن بلندی ها کجای اند که کلدانیان از آن سرازیر شده به غارت می آیند (کوروشنامه گزنفون، ترجمه ابوالحسن تهامی، دفتر 3-بخش 2، بند 1)

درباره کلدانیان: آنگاه یورش بردند بر ایشان با بانگ های هراس انگیز که رسم ایشان بود(شبیه اقوام وحشی و یادآور یأجوج و مأجوج)(همان، بند 9)

کوروش به تیگران فرمود تا سخن فرستد پدر را که در زمان به شنیدن پیام با هر چند درودگر و دیوار گر و سنگ ترا که می تواند گردآورد به آن جایگاه(همان، بند 11)(با سپاس فراوان از استاد عزیز جناب خالقیان)
انشاالله در آینده در مورد سد ذوالقرنین مبسوط تر بحث خواهیم کرد.
اما متن جالب این است :« این اطلاعات مبهم را برای خودشان ردیف میکنند و یک نتیجهای از آن میگیرند که به هیچ عنوان اعتبار ندارد.»
بازی با ذهن و کنترل ذهن و ... کاملا واضح می باشد و لزومی به تکرار ندارد . اما سخن از « اطلاعات مبهم » ، «نتیجه گیری بر پایه ی آن اطلاعات » و « نداشتن اعتبار » ها آمده است !!! اطلاعاتی که به فرموده ی خودشان به سه پایه و اساسی که مولانا بر آن ها استوار بود ( دز ضمن از سه اصل بیشتر است که انشاالله در آینده خواهیم گفت.) را در بالا کاملا و با منابع ( تاکید می کنم با منابع هم اسلامی و هم ایمانی (عهد عتیق و ... ) ) حل کردیم. با توجه به این مسئله ، نتیجه گیری بر اساس آن ها را عقل انسان انجام می دهد . هر چند این یک مسئله ی فقهی می باشد و در فقه تقلید جایز نیست ، اما من ترجیه می دهم معلم منطق بنده ، علامه ها و دانشمندان بزرگوار باشند تا کسانی که در تمامی حرف هایشان بویی از منطق نمی دهند! مطالب میزگرد ها ، نقد های بنده ی حقیر ، سخن بزرگان و عالمان ، تاریخ و منطق را کنار هم بگذارید و نتیجه گیری را به عقل خود و وجدانی که سرشت خدا آشنا دارد واگذار کنید. تعصب دستانی نادیدنی دارد و آن ها را جلوی چشم های نادیدنی وجدان می گذارد. در هر صورت صاحب اختیارید. در مورد عبارت « نداشتن اعتبار» هم از کارشناس (!) عزیز ممنونیم . تا پیش از این اعتبار برای بنده معنایی دیگر داشت . نمی دانستم که اگر دروغ بگویم ، حرف بزرگانم را نقد بکنم ، آن هم بی منبع و بی منطق ، حرفم تازه اعتبار می یابد. واقعا ممنونم!!!

این نقد محتوایی این میز گرد یا بهتر بگویم ، خیمه شب بازی بود . اما یک سوال . میز گرد یعنی چه ؟؟؟ مگر نه این که دور آن نشسته و بحثی را مطرح می کنند و باید نظرات موافق و مخالف را بررسی کنند ؟؟؟ نظرات مخالف این بزرگواران کجا بود ؟؟؟ چرا تمامی منابع گزینشی و همگی ضد کوروش کبیر بود ؟؟؟ گرچه ما منبعی ندیدیم ، اما همان منابع محدود ( انگشت شمار که در میز گرد های پیشین مطرح شد) مد نظر بنده است. تاکید های زیادی بر روایی و تاریخی بود با اتکا به منابع آمده بود که دیده نشد!!!

دوستان عزیز قبول دارم که لحن این نقد ها تند و تهاجمی بود . بنده تا آنجا که توانستم ، سعی بر نقد در چهار چوب دین عزیزمان داشتم. ( لینکی از استاد بزرگوار رائفی پور در پایین خواهم داد که در مورد نقد و نقادی می باشد. که بخشی از کلیپ های 16 گانه ی پاسخ به شبهات اخیر از سایت جنبش الهی مصاف استخراج شده.با کلیک روی عکس می توانید این کلیپ 30 ثانیه ای با حجم 4.37 مگابایت را تماشا و یا ذخیره کنید.)
 
بنده لازم دیدم توضیحاتی را ارائه کنم . دلیل تهاجمی بودن نقد بنده تهاجم طرف مقابل بود . به عقیده ی بنده این میز گرد ، تنها یک میز گرد نبود ( دلایل را اشاره کردم ) بلکه یک حلقه ی بسیار ، بسیار کوچک از یک پروژه و پروسه (!) جهت تخریب چهره ی کوروش کبیر ( فعلا با کل هخامنشیان کاری نداریم و صد البته خودمان هم نقد هایی داریم .)بود و همچنین تمامی کسانی که به ایشان ارادت قلبی دارند می باشد. تکلیف کسانی که کورکورانه و بدون دلیل به این شخصیت بزرگ تاریخ علاقه و محبت دارند ، البته تا جایی که لطمه به دین و ایمان نزند مشکلی نیست اما اگر زد ، روشن است . خداوند پاسخ آنان را در قرآن داده است . به قول استاد رائفی پور :« اگر در آن دنیا سوال بپرسند که آیا برای دینت تحقیق کرده ای و یا دینت را از کجا آورده ای (؟) در جواب بگوییم دین پدرم همین بود (!) جواب می دهند ، پس برو و به پدرت بگو که اعمال تو را بسنجد .» پس کسانی که کورکورانه کوروش کبیر را دوست دارند و این دوست داشتن باعث کورشدن و ندیدن حقایق می شود ، نه تنها به خود و دین خود ، بلکه حتا به کوروش بزرگ هم ضربه می زنند . اما همان طور که دیدید ، هم در این میز گرد ، هم در کلیپ های اربابان جعل و یا در ویدیو ای که به اشتباه مستند نام گرفته ( تخت گاه هیچ کس ) و بسیاری منابع دیگر که با مطالعه ی آن ها متوجه دون و باطن مطالب و نویسنده یا سازنده ی آن خواهید شد ؛ به وضوح می بینیم که به راحتی زحمت بزرگان را بی اعتبار می دانند . هر چند برادران عزیزمان در اربابان جعل خواستند تا پای علامه ی طباطبایی را از این میان بیرون بکشند ، اما دقت کنند که با نقد مولانا علامه را نقد کرده اند . همان طور که در متن این نقد آمده بود ، مولانا ابوالکلام آزاد ، مفتخر به دریافت لقب دانشمند عالم از جناب طباطبایی می باشند و این کار هر کسی نیست. همچنین همان طور که دیدید شباهت های بسیار زیادی را هم بین اربابان جعل ( که انشاالله در صورت لزوم نقد خواهیم داشت ) و این میز گرد دیده شد. به خاطر جنبه ی دینی بود که احتمالا نامی از برخی ها به میان نیامد . خودتان هم حتا با داشتن حداقل اطلاعات می توانید به ماهیت برخی از این دوستان پی ببرید .
 
مثلا در تارنماهایی ( که در اینجا لزومی به بردن اسم نمی بینم) مانند همین میز گرد از فیلم 300 حمایت کرده بودند ! چرا ؟ فقط به این دلیل که با ایران باستان عناد و دشمنی داشته و یا تحت تاثیر برخی از جو های مسموم قرار گرفته اند . جالب است که این اشخاص خود را محقق مسلمان هم می دانند . دوستان عزیز اگر فکر می کنند رفاعه (ره) کار خوبی کرد که برای ظاهر بینیش ، با مختار دشمن شد و برای جنگ با او به سپاه شمری رفت که تا پیش از آن دشمن او بود ، کار این دوستان هم اسلامی می باشد ! دوستان عزیز این یک تناقض می باشد. یعنی می شود فردی خود را مسلمان و محقق بداند و از یک فیلمی که هم عاشورا و هم امام زمانش را به سخره گرفته تعریف و تمجید کند ( در ضمن فیلم های ضد ایرانی که به ظاهر از ایران تعریف می کنند هم باعث قول خوردن برخی ها از این سمت شده است) ؟؟؟ و یا از کسانی حمایت کند که پیشینه ی عناد را با ادیان ( نه فقط اسلام) را در کارنامه ی خود دارند ؟؟؟ متاسفانه نام برخی ها را نمی توانم بگویم اما همین حرف هایی که می زنم عذابم می دهد. همان طور که دیدید پایگاه هایی که خود را اسلامی می دانستند ، سرقت ادبی کرده بودند و بروشور برای تخریب چهره ی کوروش کبیر ساخته بودند . بنده در متن اشاره به سرقت ادبی کردم ، اما آیا با خود فکر کرده اید که اگر واقعا این ها سازماندهی شده باشند ، آیا باز هم سرقت ادبی در کار است ؟؟؟ قطعا خیر . زیرا حرف ها در یک جا زده می شود و همان هاست که منتشر می شود . ممکن است که این کارشناسان عزیز از روی آن بروشور ها حرف زده باشند و یا هر احتمال دیگر .
 
خدا را گواه می گیرم که قصد تخریب چهره ی خاصی را ندارم ، اما خودتان قاضی باشید ، فردی که خود را محقق چندین ساله در زمینه ی تاریخ می داند ، چه طور به خود اجازه می دهد تا از منابع واضح تاریخی برداشت های خود را داشته باشد ؟؟؟ هر چند آن منابع هم غلط باشد؟؟؟ چه طور به خود اجازه ی سرقت ادبی می دهد  ؟؟؟ برادران و خواهران عزیز اگر می خواهید به منبعی ارجاع بدهید ، ابتدا نویسنده را مورد ارزیابی قرار دهید. بار ها بنده گفته ام و باز می گویم که من بین کتاب الهی و منشور کوروش کبیر که نوشته ی خود بابلیان است ، کتاب الهی را انتخاب می کنم. اگر تناقضی با قرآن دیدم ، آن را کنار می گذارم و اگر نه ... . برای مثال دوستانی که به کتب یونانی ارجاع می دهند ، در مورد نگارندگان آن چه می دانند ؟؟؟ من نمی گویم که همه ی کتاب ها به درد نخور و فاقد اعتباد است . اصلا از نگاه جامعه شناختی ، نگاه صفر درصد و صد در صدی وجود ندارد. برای مثال بنده هیچ گاه خودم و هیچ شخص دیگری را از جناب آقای ثاقب فر (که تالیفات و ترجمه های زیادی دارند ) نزدیک تر به متن کتاب هرودوت نمی بینم . حال من بیایم به هرودوتی که از نگاه دکتر ثاقب فر نگاه خود جناب هرودوت در کتابش دخیل است ، ارجاع بدهم و بگویم حرف ، حرف من است. از جناب هرودوت بدتر متاسفانه جناب کتزیاس می باشد. انشاالله در آینده در مورد عرایضم توضح خواهم داد.
 
به فرموده ی امام موسا کاظم (ع) :  خداوند دو حجت آشکار برای ما داده . یکی پیامبران به عنوان حجت آشکار و دیگری عقل و شعور انسان به عنوان حجت نهان. چگونه می توان راه رستگاری را پیمود اما دو حجت در تناقض باشند ؟؟؟ بنده هیچ گاه ادعا نداشته و نخواهم داشت که عالم و یا منطقی ترین نظریات را دارم . اصلا این ادعا را هیچ کسی غیر از معصومین نمی تواند داشته باشد . اما به عقیده ی بنده منطق را باید در جایی جست که اساتید آن در آنجا باشند . آیا این عقیده ی اشتباهی است ؟؟؟ همگی خوب می دایند ، برخی دانشمندان و فیلسوفان با دلایلی وجود خدا را نهی می کنند. مطمئن باشید که اگر در دینتان وارد نباشید نمی توانید پاسخ دلایل آنان را بدهید.
بنده باز هم اعتراف می کنم که نقدی تهاجمی داشتم ، اما اگر این توضیحات را نمی دادم ، تناقض بزرگی با کلیپ استاد رائفی پور داشتم . خدا شاهد است بنده از دست کسی ناراحت نمی شوم ، اما کسی که به بزرگان دینی و الهی من توهین کند و در عین بی علمی ، آنان را محکوم کند مانند نویسنده ی کتاب آیات شیطانی با او برخورد می کنم ، نه مانند کسانی که علمی نقد دارند .
اما حرف هایی که در این نقد زده شد و به آینده موکول شد ، از خاطرم نمی روند . به قول معروف « دیر رو زود داره ، اما سوخت و سوز نداره » انشاالله . خصوصا در مورد منشور کوروش کبیر خدا افتخار آشنایی با استاد بزرگی را به بنده عطا نموده . بنده هم از این فرصت حسن استفاده را کرده و پاره مقاله ای نوشتم و آن را به چند محقق نشان دادم ، گرچه در حال تلاش برای دست یابی به اساتید دیگر هم می باشم ، اما متاسفانه تا آن زمان از گفتن نام هایشان معذورم . دوست و استاد بنده هم همین طور ؛ نکات بسیار ریز و دقیقی را از منشور الهی کوروش کبیر یافته اند و به امید خدا به محض تایید استاد بزرگواری (که متاسفانه فعلا از آوردن نام ایشان هم خودداری می کنیم.) منتشر خواهد شد و پس از آن تقریبا شبهات برطرف می شوند.

در پایان مجددا خدا را بابت تمام نعمات و فرصتی که به بنده برای بیان حرفهایم داد از صمیم قلب شاکرم. و از او سپاس گذارم که مرا در این راه قرار داد و به دوستان و اساتید و بزرگانی را به مشیت خود متصل کرد. از دوستان و اساتید خود تشکر می کنم که هم پیش و هم پس از انتشار مطالب حقیر ، کمک حال بنده بوده و ایرادات را تا حد امکان رفع می کنیم. از تمامی منتقدان کوروش کبیر و دشمنانشان هم متشکر ! چرا که اگر آنان نبودند و بنده وارد این بحث ها نمی شدم ، هیچ گاه به مطالعات خود نمی افزودم و همان بلایی که قرار بود سر آن بنده خدایانی که دین را به ارث می برند ، بیاد ؛ سر من هم می آمد.
از همه ی دوستان و بزرگوارانی که از حرف های بنده نا خواسته توهینی را برداشت کردند عذر خواهی می کنم . اما بنده تمام دلایلم را گفتم امیدوارم حلالم کنند .
و انشاالله خدا همه ی ما را به راه راست هدایت نماید . آمین یا رب العالمین.

جهت سلامتی و تعجیل در فرج قطب عالم امکان مهدی صاحب الزمان (عج) و همچنین سلامتی و طول عمر با عزت نایب بر حقشان ، امام خامنه ای (مد ظله العالی) و شادی روح پاک امام خمینی (ره) و بزرگانی چون علامه طباطبایی (ره ) ، علامه معرفت (ره) و همه ی کسانی که برای اسلام و ایران عزیز و سرفرار زحمت ها و رنج ها می برند و همچنین برای شادی روح شهدا ی انقلاب و دفاع مقدس و بعد از آن صلواتی ختم کنید.

پایان سخنم رو با شعری از حضرت نظامی به پایان می برم .

 
شکر که این نامه به سامان رسید
پیش تر از عمر به پایان رسید.

آیت‌الله سیدمحمد خامنه‌ای رئیس بنیاد ایرانشناسی:
کوروش و فرزندش، توحید را گسترش دادند / ملت ایران زودتر از ملل دیگر اسلام را شناخت .
 

 آیت الله سیدمحمد خامنه ای رئیس بنیاد ایرانشناسی با بیان اینکه در ایران قدیم، چه دولت های آریایی و چه دولتهای بومی ایرانی، همه پایه‌ گذار فرهنگ‌های غنی و تولید علم و هنر و نوعاً مروج توحید و اخلاق بوده‌اند گفت: کورش و فرزندش با جهاد فرهنگی به ظاهر نظامی خود، توحید را در بین‌النهرین و سومر و مصر و آتن گسترش دادند.
 

شبکه ایران/ ایران از زمان پیش از تاریخ یعنی قرن ها پیش از آنکه اولین تمدن ها درحوالی بین النهرین سر برآورند محل سکونت انسان ها بوده است. اولین بیانیه حقوق بشر در جهان متعلق به کوروش کبیر از پادشاهان ایرانی است. در طول دوره ساسانیان فرهنگ ایرانی،مناطقی بسیار فراترازمرزهای این امپراتوری را تحت تأثیر قرار داد.به طوری که این تأثیر به اروپای غربی، آفریقا، چین و هند می رسد و نقش برجسته ای را در شکل دادن به هنر قرون وسطایی هم در اروپا و هم در آسیا ایفا می کند.
بعد از ورود اسلام به ایران و آمیختن دو عنصر اسلامیت و ایرانیت، ادبیات، فلسفه، پزشکی و هنر ایرانی فرصت بروز و ظهور بیشتر یافتند و در طول این دوره، دانشمندان ایرانی یک عصر طلایی را به ایجاد کردند.
هویت ملی از جمله موضوعاتی است که مورد تاکید مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای(مدظله العالی) است و معظم له در تاریخ 18 دی 1382 در دیدار اقشار مختلف مردم قم در این باره فرمودند: ملت ایران ملتی است مستقل، آزاد، هوشمند و به شدّت به هویّت ملی و اسلامی خود علاقه مند.
در همین راستا، خبرنگار ایرنا، گفت وگوی مفصلی با آیت الله سید محمد خامنه ای از مبارزین پیش از انقلاب، عضو شورای تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی، رئیس بنیاد ایران شناسی و رئیس بنیاد حکمت اسلامی صدرا انجام داده است.
محمود احمدی‌نژاد رئیس جمهوری اسلامی ایران در 17 تیرماه سال1392، طی حکمی آیت‌الله خامنه‌ای را به ریاست بنیاد ایران شناسی منصوب کرد.
مشروح مصاحبه ایرنا با رئیس بنیاد ایران شناسی در زیر آمده است:
** به عنوان رئیس بنیاد ایران شناسی که عهده‌دار معرفی ایران و بیان هویت ایرانی و ملی می باشد، تعریف شما از هویت ایرانی و ملی چیست؟
«سرزمین ایران یکی از چند سرزمین انگشت‌شماری است که پایه‌گذار تمدن بشری و موجب رشد و توسعه حکمت و اندیشه و علوم در سراسر جهان بوده‌اند و تمدن و دانش امروز جهان بویژه در غرب مرهون خدمات ایران و این چند کشور است و به همین دلیل ایران و این چند کشور که از جمله هند و عراق و مصر و چین می باشند، حق بزرگی بر دنیای دیروز و امروز و فردا دارند.
غربی ها درباره نقش همه این چند کشور کتاب ها نوشته‌اند و شرح ها داده‌اند و معرّفی ها کرده‌اند اما وقتی به ایران که به نظر ما نقش مادری همه تمدنهای قدیم را داشته، رسیدند به دلایلی سیاسی ـ که در واقع به سبب شناخت واقعی آنها از قدرت فرهنگ ایران و ترس از هویت پیچیده و توفان زای تاریخی آن است ـ سعی در سکوت و مخفی کاری کرده‌اند و به جز کارویا اعتراف چند محقق ایران شناس یا باستان شناس غربی عمدتاً اهمیت نقش ایران و ایرانی را پنهان کرده اند و این به دلیل همان شناختی است که از هویت و منش ملت ایران داشته ‌اند و همیشه از ستیز و مقاومت و قدرت پنهان ملی این ملت بزرگ بیمناک بوده‌اند و بویژه در این یکصد ساله اخیر کوشیده‌اند که مردم ایران را از سابقه تاریخی با شکوهشان، چه در حوزه اسلام و چه پیش از اسلام، دور و غافل نگهدارند و به آنها تلقین کنند که هویت و فرهنگ ملی ندارند و باید از فرهنگ غربی پیروی کنند ومستعمره فکری و فرهنگی آنها باشند.
علاوه بر اینها، هویّت هر کس، واقعیت و حقیقت اوست که به سابقه تاریخی و نقش گذشته و امروزی او مربوط می شود، و اگرچه تعلق به سرزمین و مرزهای جغرافیایی هم در هویت ملل مؤثر است ولی عمده هویت انسان چه فردی و چه ملی، بسته به مرزها و قلمرو فرهنگی و اعتقادی او از یکطرف و از طرف دیگر کارکرد و نقش او در خدمت‌رسانی به بشریت و جوامع دیگر است.
مثلاً امروز به ظاهر، مردم ما علوم را از غرب فرامی گیرند ولی مایه اصلی این علوم را غرب (اروپا و بویژه ایتالیا و فرانسه قرون وسطی) از مسلمانان اندلس (اسپانیای کنونی) گرفته‌اند که طبق تحقیق، بیشتر آنها از شیعیان و باطنیه اهل ایران بودند (غربیها به عمد یا به اشتباه آنها را اَعراب وانمود می کنند).
در ایران قدیم هم، چه دولت های آریایی و چه دولتهای بومی ایرانی (مثل عیلامی ها یا کاسپین های شمال یا تمدن های مانائی و نواحی مرکزی در کاشان و کرمان) همه، پایه‌ گذار فرهنگهای غنی و تولید علم و هنر و نوعاً مروج توحید و اخلاق بوده‌اند. مثلاً کورش و فرزندش با جهاد فرهنگی به ظاهر نظامی خود، توحید را در بین‌النهرین و سومر و مصر و آتن (یونان) گسترش دادند و روحانیون آن زمان هم بزرگترین دانشمندان علوم مختلف و فیلسوفان عصر خود بودند.
همه این سوابق در هویت ملی هر ایرانی ثبت شده و وجود دارد و می شود به آنها افتخار کرد. نسبت فکری و روحی و فرهنگی ملت ایران همه به آن سوابق برمی گردد و از این روست که شناسنامه تاریخی هر ایرانی، هزاران سال فرهنگ و سابقه درخشان را در خود دارد. در کشفیاتی که اخیراً در حفاری های زاگرس مرکزی انجام شد آثاری یافت شد که متعلق به دوازده هزار سال پیش بود. پیش از شهر سوخته و ناحیه سیلک و نقاط دیگر را که تا نزدیک 10 هزار سال حدس میزدند، در آنجا تمدن وجود داشته و مردمی ساکن بوده‌اند و کشاورزی داشته‌اند.
این تاریخ را اگر با به اصطلاح قدیمی ترین تمدن ها مثل مصر پنج هزار سال، بین النهرین شش هزار تا شش هزار و پانصد سال و هند آریایی حدود چهارهزار تا چهار هزار و پانصد سال مقایسه کنید، سابقه تمدن ایرانی روشن تر می شود.
ملت ایران به دلیل همین رشد فکری ایرانی و فرهنگ و هوش مثبتی که داشت، زودتر از ملل دیگر اسلام را شناخت و حتی پیش از نفوذ لشگر مسلمین به ایران، اسلام را پذیرا شد و جای شگفتی ندارد اگر روحانیون زرتشتی آن زمان زودتر از مردم دیگر به اسلام روی آوردند که مشهورترین آنها سلمان (روزبه) فارسی است که خود او از طایفه مغان و از روحانیون بزرگ بود.
فرهنگ و معارف اسلامی، شتاب و رشد شعور عالی ایرانی ها را بیشتر کرد و اتفاقی نیست اگر می‌ بینیم بزرگترین فیلسوفان و دانشمندان و پزشکان و منجمان تاریخ اسلام همه ایرانی هستند وبیشترین قرآن‌شناسان و حدیث‌شناسان و پایه‌گذاران ادبیات عرب هم ایرانی می باشند.»
** نقش ایرانیان در گسترش مکتب حقه تشیع را تا چه حد موثر می دانید؟
«مردم هوشمند و فرهنگ‌ مدار ایرانی در برخورد با اسلام از یک طرف و با جریانهای اجتماعی سیاسی بعد از پیامبر از طرف دیگر، به این نتیجه رسیدند که بر اساس نص و اشارات قرآنی، اطاعت از پیامبر، اطاعت از خداست و پیروی از آن حضرت واجب است و جانشینی پیامبر بعد از او باید با نصب و تعیین پیغمبر باشد و مراجعه به آراء اشراف شهر مدینه و حتی مراجعه به افکار عمومی و رفراندوم تمام مسلمین هم درانتخاب و نصب جانشینی غیر آنچه که پیامبر منصوب کرده مؤثر و جایز نیست.
از اینرو تقریباً تا دوران امویها و حکومت اعراب اموی و عباسی در ایران تا عمق خراسان و نواحی شرقی،مردم ایران تشیع رابه عنوان اسلام اصل یا ارتدوکس پذیرفتند و پیرو اهل بیت(ع) شدند و بعد از آنکه حکومتهای اموی و عباسی برای جلوگیری از تحرکات سیاسی-نظامی پنهانی شیعه (اسماعیلیه و غیر‌اسماعیلیه) به شدت به تبلیغ علیه شیعه پرداختند؛ در سراسر ایران، طوایف و گروه های مخالف حکومت، جسته گریخته با حکومتهای محلی اعراب به معارضه و جنگ پرداختند که به غلط به آنها «شعوبیه» نام داده‌اند و گر چه شیعه بعدها به مصر و شمال آفریقا و یمن رفت ولی ایران همچنان پایگاه شیعه و مقاومت در برابر خلفای اموی و عباسی باقی ماند و حتی آنرا به شبه قاره و نقاط دیگر هم گسترش داد.»
**  ایرانیت و اسلام هر دو، متقابلاً خدمات و تأثیرات قابل ‌توجهی بر یکدیگر داشتند. ضمن تشریح این خدمات، به نظر شما حذف ایرانیت از اسلام و بالعکس، به توسعه و گسترش جریانهای افراطی و تک بعدی کمک نمی کند؟
«ایرانی بودن» یعنی آلیاژی از «میراث فرهنگ و تاریخ ایران، با عقیده و فرهنگ اسلامی» و درهم جوشیده اند و این ترکیب، یک فرهنگ غیر‌قابل تجزیه بوجود آورده که تفکیک آنها قطعاً به هویت ایرانی صدمه میزند و جای پایی برای نفوذ و دخالت دشمنان سیاسی اسلام و ایران باز می کند و در این باره باید مراقب بود.
اسلام همه کمالات را چه از جهت جهان ‌بینی و چه در ابعاد حقوقی و مدیریت اجتماعی و چه در جنبه اخلاقی و تربیتی با خود داشت و حتی یک جامعه نیمه وحشی اعراب حجاز و اطراف آنرا توانست در مدت کوتاهی جهل‌زدایی کند و به مدارج عالی فرهنگی و اعتقادی برساند. اما همین اسلام وقتی به ایران رسید، اوج فرهنگ باستانی ایرانی به قدری بود که توانست ضمن استفاده‌ شایان از اسلام و فرهنگ آن، پیرایه‌هایی در زمینه‌های مختلف به آن بیافزاید و به تفسیر مجملات فرهنگ اسلامی و گسترش عرفان و معارف آن بپردازد و معارف اسلامی را با جان و دل خود بیامیزد؛ توجه ایرانیان به اهل بیت‌(ع) هم بدلیل سرچشمه و پر‌فیض بودن آنها برای ایرانیان هوشمند و پرسشگر بود.
بنابراین، نه به نفع مردم ایران دوست و وطن دوست است که فرهنگ و تاریخ خود را مستقل از اسلام بجویند و نه به سود طرفداران اسلام است که به توهم دفاع از اسلام، به سوابق پر مجد و عظمت و توحیدی و اخلاقی غنی ایران باستان حمله کنند. هر یک از ایندو برداشت غلط است و افراط و تفریط در این باب، سبب آسیب‌رسانی به هویت ایرانی و اسلامی امروز ما خواهد شد و به نفع دشمنان تمام می شود. یکی از ابزارهای دوران سلطه انگلیس و رضا شاه برای نفوذ در ایران و سلب و خلع هویت ملی مردم، دور کردن آنها از اسلام بود به صورت تبلیغ یک طرفه تاریخ و فرهنگ ایران باستان و حتی وارث او یعنی شاه منفور هم خود را وارث کورش معرفی کرد تا اثر عمیق اسلام در ایران را کمرنگ نشان دهد.»
**نقش و جایگاه بنیاد ایران‌شناسی را در شناخت بیشتر ابعاد مجهول تاریخ و هویت ایرانی چگونه می‌بینید و برنامه شما در این راستا چیست؟
« تا زمان تأسیس بنیاد ایران‌شناسی، فعالیت هایی که برای معرفی ایران بویژه در دوره باستان انجام میشد پراکنده و در مراکز مختلف بود و گاهی کارهای موازی و مکرر هم در دو مرکز مختلف انجام میشد. از این رو،تأسیس یک مرکز تخصصی به شرط آنکه فعال و پیشرو باشد و در‌جا نزند،ضروری می نمود و ابتکار مرحوم آقای حسن حبیبی در تأسیس این بنیاد بجا و قابل تحسین است.
ایران‌شناسی را نباید همان تاریخ ایران و تاریخ نگاری محض دانست بلکه باید علاوه بر آن، همه ابعاد فرهنگی و تمدن ساز آنرا هم موضوع و محور معرفی ایران قرار داد، از جمله تاریخ هنر، زبان‌شناسی، باستان‌شناسی و دین‌ شناسی و حتی نژادشناسی و بوم‌شناسی و یا حتی بخشی از مطالعات باید درباره روانشناسی اجتماعی ملل قدیم و شناخت شکل جوامع و علل جنگهای آن دوران باشد تا شناخت ما از ایران قدیم کامل شود.
در تاریخ تمدن ایران، زوایای مبهمی وجود دارد که بخشی از آن مربوط به حکومت های بومی ما‌قبل ورود آریاییها به ایران و هند است و بخشی مربوط به نحوه و تأثیرهای آریایی ها در فرهنگ و تمدن قدیم ایران و هند است. دین‌شناسی تطبیقی هم از یکطرف و مطالعات دقیقتر در دین و فلسفه زرتشت از طرف دیگر جزء نیازهای تحقیقاتی امروز ایران است که خوشبختانه بنیاد حکمت اسلامی صدرا در یک دهه اخیر به بخشی از این تحقیقات پرداخته که در آینده در دسترس محققان قرار خواهد داد.
یکی از بخش های مهم ایران‌شناسی، شناخت و پژوهش و معرفی تاریخ فلسفه و علوم در ایران قدیم است که چندان به آن توجه عمیق نشده بود و متأسفانه بیشتر ـ اگر نگوییم همه ـ تحقیقاتی که در ایران‌شناسی شده و یا درباره تاریخ تفکر فلسفی یا شناخت علوم یا هنر و ادبیات حتی فناوری در دوران باستان نوشته شده متعلق به بیگانگان است و با وجود بها دادن به فعالیتهای ذی قیمت باستان‌شناسان ایرانی در دهه‌های اخیر، عمده اطلاعات باستان‌شناسی ما هم توسط بیگانگان گردآوری شده است.
بنیاد حکمت اسلامی صدرا نزدیک به هشت سال است که با همکاری استادان محترم تاریخ و فلسفه و باستان شناسان و پژوهشگران تاریخ تمدن و فرهنگ ایران به شناخت ریشه‌های تمدن ایران قدیم و تأثیر آن در تمدنها و حکومتهای مجاور (تا برسد به یونان قدیم) پرداخته و همت گماشته و امیدوار است که با روش جدید و ابتکاری و علمی خود بتواند زوایای مبهم تاریخ در این زمینه‌ها را روشن سازد و در محافل ایران‌شناسی جهان حرف تازه و نکته جدیدی عرضه کند و با تکیه بر داده‌ها و داشته‌های ما، تمام مجهولات مربوط را که برخی از آنها حتی مورد سؤال و تحقیق هم قرار نگرفته، کشف و معرفی کند.
البته این کاوشها منحصر به تاریخ ایران قدیم نیست، مجهولات بسیاری هم در تاریخ ایران بعد از اسلام هست که از نظرها پنهان مانده و بنیاد حکمت اسلامی صدرا بدنبال تحقیق و شرح آنهاست.
اگر خداوند متعال توفیق عطا فرماید و پشتیبانیهای دولتی مادی و معنوی ادامه یابد. امیدوار هستیم، پدیده جدید و چشمگیری در عرصه تاریخ تمدن و تفکر ایران حاصل شود و هویت تاریخی ایران و ایرانی را معرفی نماید. ان‌ شاء الله.»
 

● نام نامى ونسب گرامى حضرت خدیجه سلام الله علیها
خدیجه بنت خویلد، بن اسد، بن عبد العزّى، بن قصى، بن کلاب، بن مرة، بن کعب، بن لؤى، بن غالب، بن فهر(1) پدر بزرگوارش «خویلد» قهرمان دلاورى بود که در دفاع از حریم کعبه، روز به یاد ماندنى آفرید.
مادرش «فاطمه» بنت زائده، بن أصمّ، بن رواحه، بن حجر، بن عبد، بن معیص، بن عامر، بن لؤى، بن غالب، بن فهر(2) بانویى با فضلیت بود.(3) بنابراین حضرت خدیجه سلام الله علیها از تیره قریش مى باشد، از سوى پدر در نیاى سوم واز سوى مادر در نیاى هشتم با نسب پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله پیوند مى خورد.(4)
● نام نامى والقاب گرامى حضرت خدیجه سلام الله علیها
براى حضرت خدیجه سلام الله علیها القاب فراوانى است که از عظمت بیکران وقداست بى پایان آن حضرت حکایت مى کند، که از آن جمله است: صدیقه، مبارکه، ام المؤمنین، طاهره، راضیه، مرضیه و... .
یتمیان او را «اُمّ الیتامى»، بینوایان او را «اُمّ الصعالیک»، مؤمنان او را «اُمّ المؤمنین» وکوثر جارى خلقت نیز او را «اُمّ الزهراء» یا سرچشمه کوثر مى دانستند.
● سیماى حضرت خدیجه سلام الله علیها در آیینه وحى
پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله در نخستین سیر شبانه خود که در ماه ربیع الاول، دو سال بعد از بعثت که از خانه حضرت خدیجه سلام الله علیها انجام پذیرفت،(5) هنگامى که به سوى زمین باز مى گشتند از پیک وحى چنین مورد خطاب قرار گرفتند: «حاجتی أن تقرأ على خدیجة مِن الله ومنّى السلام؛(6) حاجت من این است که از خداى منّان واز منِ جبرئیل، بر خدیجه سلام برسانى». هنگامى که پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله درود خداى منان را به حضرت خدیجه سلام الله علیها ابلاغ نمودند، او در پاسخ گفت: خدا سلام است، سلام از او به سوى اوست. (7)
در یکى از تهاجمات ددمنشانه قریش وانتشار شایعه کشته شدن پیامبر صلى الله علیه وآله، حضرت خدیجه سلام الله علیها در میان درّه ها وصخره هاى اطراف مکّه، به دنبال حبیبش مى گشت وسیلاب اشک بر صورتش روان بود. پیک وحى بر پیامبر رحمت فرود آمد وعرضه داشت: ملائکه آسمان به جهت گریه خدیجه سلام الله علیها به گریه افتاده اند، او راه به سوى خود فرا خوان، درود مرا ابلاغ کن واو را بشارت بده، که خدایش به او درود مى فرستد واو را به قصرى در بهشت بشارت ده، که در آن هیچ غم واندوهى نیست.(8)
● خدیجه کبرى سلام الله علیها از دیدگاه رسول خدا صلى الله علیه وآله
از رسول اکرم صلى الله علیه وآله احادیث فراوان در مناقب حضرت خدیجه سلام الله علیها رسیده است، که به گوشه اى از آنها اشاره مى کنیم:
1. هر روز خداى متعال چندین بار با وجود خدیجه بر فرشتگان مباهات مى کند.(9)
2. او هنگامى به من ایمان آورد که دیگران به من کفر مى ورزیدند. او مرا تصدیق نمود، هنگامى که دیگران انکار مى کردند، او همه ثروتش را در اختیار من قرار داد هنگامى که دیگران دریغ مى ورزیدند. خداى منان از او به من فرزند عنایت کرد ولى دیگران را محروم ساخت.(10)
3. بهترین بانوان عالمیان عبارتند از: مریم دخت عمران، آسیه دخت مزاحم، خدیجه دخت خویلد وفاطمه دخت محمد صلى الله علیه وآله.(11)
4. برترین بانوان بهشت عبارتند از: خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر محمد، مریم دختر عمران وآسیه دختر مزاحم (همسر فرعون).(12)
5. خدیجه پیش از همه بانوان عالم، به ایمان به خدا ورسول خدا سبقت گرفت.(13)
6. من او را از اعماق دل دوست داشتم.(14)
7. من دوستداران خدیجه را نیز دوست مى دارم.(15)
8. هرگز خداى متعال همسرى بهتر از خدیجه به من عطا نکرد.(16)
9. خداى متعال على، حسن، حسین، حمزه، جعفر، فاطمه وخدیجه را بر جهانیان برگزید.(17)
10. خطاب به عایشه: از خدیجه اینگونه سخن مگو، او نخستین بانویى بود که به من ایمان آورد، او براى من فرزند آورد وتو محروم شدى.(18)
● حضرت خدیجه در گفتار بزرگان
به شمارى از سخنان اصحاب سیره وتراجم فقط اشاره مى کنیم:
1. ابن هشام صاحب کتاب معروف «السیرة النبویة» مى نویسد: خدیجه صاحب نسب والا، داراى برترین شرافت، صاحب بیشترین ثروت وحریص ترین بانوان قریش به حفظ امانت والتزام به معیارهاى اخلاقى، عفت وکرامت انسانى بود ولذا بلندترین قله شرف را به خود اختصاص داده بود.
2. ذهبى پیشتاز رجالیون عامه مى نویسد:
خدیجه سرور بانوان بهشت، فرزانه قریش، از تیره اسد، جلیل القدر، متدین، خویشتن دار، بزرگوار، از بانوان بهشتى ویکى از بانوانى بود که به قله کمال رسیده بودند.(19)
3. ابن حجر عسقلانى در این رابطه مى نویسد:
خدیجه در نخستین لحظات بعثت، رسالت آن حضرت را تصدیق نمود، اعتقاد راسخ وثبات قدم او نشانگر یقین کامل، عقل وافر وعزم راسخ او بود.(20)
4. سهیلى صاحب آثار فراوان در سیره ومغازى مى نویسد: حضرت خدیجه سرور بانوان قریش بود، در جاهلیت واسلام به «طاهره» ملقّب بود.(21)
● حضرت خدیجه سلام الله علیها در گذر تاریخ
قلم همواره در طول تاریخ، در دست چاپلوسان ودر خدمت زورمداران بوده، از این رهگذر بسیارى از حقایق مسلّم تاریخ، دستخوش تحریف شده ورنگ واقعیت تاریخى به خود گرفته، تا جایى که اگر پژوهشگرى براساس یافته هاى علمى خود پرده از روى واقعیت ها بردارد، موجب شگفت همگان خواهد بود.
یکى از پژوهشگران معاصر، با دلایل متقن اثبات کرده که تنها یار غار پیامبر: عبدالله بن اریقط بن بکر بوده ودر عهد معاویه وبا پول او داستان غار جعل شده وشخص دیگرى به جاى عبدالله یار غار معرفى شده است.(22)
همو اثبات کرده که جمله «الانزع البطین» را پیروان معاویه جعل کرده اند.(23)
بسیارى از محدثان تصریح کرده اند: حضرت خدیجه سلام الله علیها هنگام ازدواج با پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله دوشیزه بود وهرگز شوى دیگرى انتخاب نکرده بود، از آن جمله است:
1. سید مرتضى علم الهدى، در کتاب «الشافی فی الإمامة».
2. شیخ طوسى، در کتاب «تلخیص الشافی».
3. بلاذرى، در کتاب «أنساب الأشراف».(24)
4. ابوالقاسم کوفى، در کتاب «الاستغاثة فی بِدَع الثلاثة».
بسیارى از محدثان ومورخان نیز این مطلب را از منابع یادشده نقل کرده اند.(25) این عده تأکید مى کنند که سن شریف حضرت خدیجه سلام الله علیها در آن هنگام 25 یا 28 سال بوده وهرگز شوى دیگرى انتخاب نکرده بوده، زینب، رقیه وام کلثوم فرزندان «هاله» خواهر حضرت خدیجه بودند که تحت کفالت ومراقبت حضرت خدیجه به سر مى برده اند.
مرحوم آیت الله العظمى سید محمد شیرازى نیز استظهار کرده اند که حضرت خدیجه سلام الله علیها دوشیزه بوده اند وبه همه اشراف قریش پاسخ منفى داده بودند ودل در گرو جوان هاشمى، حضرت محمد مصطفى صلى الله علیه وآله داشتند.(26)
ولى همه مورخان اتفاق نظر دارند که حضرت خدیجه زیباترین دوشیزه حجاز بود.
امام حسن مجتبى علیه السلام که مظهر جمال الهى بود، خود را شبیه ترین اهل بیت به مادرش حضرت خدیجه مى دانست.
از عبدالله محض پدرِ نفس زکیه پرسیده اند: چگونه است که دندان هاى امام صادق علیه السلام این قدر زیبا وبرّاق است ودرخشش ویژه اى دارد که همگان را به سوى خود جذب مى کند؟
عبدالله محض گفت: نمى دانم، ولى مى دانم که حضرت خدیجه نیز اینگونه بود وحضرت زهرا نیز زیبایى ودرخشندگى را از مادرش به ارث برده بود.(27)
● نخستین بانوى مسلمان
پیش از بعثت پیامبر صلى الله علیه وآله حضرت خدیجه سلام الله علیها پیرو آیین جدّ بزرگوارش حضرت ابراهیم علیه السلام وبه اصطلاح از «حُنَفاء» بوده ودر نخستین روزى که پیامبر خدا صلى الله علیه وآله به پیامبرى مبعوث شدند، او تسلیم بودن خود را اعلام کرد، چنانکه در حدیث شریف آمده است:
نخستین کسانى که به پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله ایمان آورده اند از مردان، على علیه السلام واز بانوان، حضرت خدیجه سلام الله علیها بوده اند.(28)
هنگامى که پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله در نخستین روز بعثت از غار حرا با رسالت عظیم پایین مى آمدند، سرور بانوان قریش به استقبال آن حضرت شتافت وعرض کرد: این چه نورى است که در پیشانى شما مى بینم؟ فرمودند: این نور نبوّت است. آنگاه ارکان اسلام را براى ایشان بیان نمودند وحضرت خدیجه سلام الله علیها عرضه داشتند: «آمنتُ وصدّقتُ ورضیتُ وسلّمتُ؛(29) من ایمان آوردم، پیامبرى ات را باور کردم، آیین اسلام را پسندیدم وتسلیم شدم».
● نخستین بانوى نمازگزار
حضرت خدیجه نخستین بانوى نمازگزار در اسلام است، سال ها شمار باورداران دین مقدس اسلام منحصر به حضرت خدیجه سلام الله علیها وحضرت على علیه السلام بود، هر روز پنج بار پیامبر رحمت به مسجدالحرام شرفیاب مى شدند، روبه کعبه مى ایستادند، امیرمؤمنان علیه السلام در سوى راست وحضرت خدیجه سلام الله علیها در پشت سر مى ایستادند. این سه انسان مسئول ومتعهد، امت اسلامى را تشکیل مى دادند وپرستش معبود را در کنار خانه توحید به نمایش مى گذاشتند.(30)
● نخستین بانوى معتقد به ولایت
امیرمؤمنان على بن ابى طالب علیه السلام از شش سالگى در خانه پیامبر تحت مراقبت حضرت خدیجه سلام الله علیها بودند ولذا خدیجه نسبت به آن حضرت، حق پرورش ومادرى داشت، هنگامى که رسول اکرم صلى الله علیه وآله مقام منیع ولایت را به حضرت خدیجه سلام الله علیها بیان نمودند واز او خواستند که به ولایت امیرمؤمنان معتقد شود، حضرت خدیجه با صراحت تمام عرضه داشتند: من به ولایت على علیه السلام ایمان آوردم وبیعت نمودم.(31)
مهرورزى حضرت خدیجه سلام الله علیها به حضرت على علیه السلام در سطحى بود که در وصف امیرمؤمنان آورده اند: او برادر پیامبر، عزیزترین مردمان در نزد او ونور چشم خدیجه کبرى سلام الله علیها بود.(32)
● نخستین بانویى که از میوه هاى بهشتى تناول کرد
حضرت خدیجه سلام الله علیها نخستین بانوى مسلمانى است که به دست مبارک پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله از انگور بهشتى تناول نمود.(33)
● تنها همسر
حضرت خدیجه تنها بانویى است که نسل طیّب وطاهر رسول اکرم صلى الله علیه وآله از او باقى ماند. او تنها بانوى شایسته اى است که خدا او را وِعاء وظرف انوار درخشان امامت قرار داد. پیامبر رحمت، در مقام بیان شایستگى حضرت خدیجه به دخت گرامى حضرت فاطمه سلام الله علیها چنین فرمودند: دخترم! این مادرت خدیجه بود که خداى متعال او را وِعاء نور امامت قرار داد.(34)
تا حضرت خدیجه سلام الله علیها در قید حیات بود، پیامبر اکرم با هیچ بانوى دیگرى ازدواج نکردند. حضرت خدیجه سرچشمه کوثر جارى نبوت است که امروز بیش از 80 میلیون سید از نسل او در جهان وجود دارد، که مظاهر خیر کثیر ومصادیق کوثر، عطیه حق تعالى به خیرالبشر، حضرت پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله مى باشند. در واپسین لحظات زندگى حضرت خدیجه پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله به او بشارت داد که در بهشت نیز او همسر آن حضرت خواهد بود.(35)
● فرزانه قریش وازدواج
حضرت خدیجه سلام الله علیها علاوه بر جمال، کمال، ثروت وشرافت نسب، از دانش، بینش، اصالت اندیشه، قدرت تصمیم گیرى، دقت نظر، سلامت فکر، صلابت رأى، عقل وافر واندیشه صائب برخوردار بود، از این رهگذر خواستگارهاى فراوانى از سران بنى هاشم، سلاطین یمن واشراف طائف، با اموال وامکانات فراوان درصدد ازدواج با آن قلّه شرف برآمدند، ولى او دست رد بر سینه همه آنها زد ودل در گرو امین قریش داشت.
حضرت خدیجه سلام الله علیها علت گزینش امین قریش را اینگونه بیان مى کند:
«یابنَ عَمِّ إنّی رَغِبْتُ فیکَ لِقَرابَتِکَ مِنّی وَشَرَفِکَ مِنْ قَوْمِکَ وَأَمانَتِکَ عِنْدَهُمْ وَصِدْقِ حَدیثِکَ وَحُسْنِ خُلْقِکَ؛(36) اى پسر عمو! من دل در گرو تو دارم، زیرا: 1. تو خویشاوند من هستى؛ 2. تو از شرافت والا برخوردار مى باشى؛ 3. تو به امانت در میان قوم خود مشهور هستى؛ 4. تو فردى راست گفتار مى باشى؛ 5. تو از اخلاق نیکو برخوردار هستى».
حضرت خدیجه راز اصلى این گزینش را به صفیّه چنین بیان کرد: «إنّی قَدْ عَلِمْتُ أَنَّهُ مُؤَیَّدٌ مِنْ رَبِّ العالمین؛(37) من به طور قطع ویقین مى دانم که او از سوى پروردگار عالمیان مورد تأیید مى باشد».
وى همچنین از بانوى فرزانه اى به نام نفیسه بهره جست وبه همراه او به محضر رسول اکرم صلى الله علیه وآله شتافت وعرضه داشت: من دخترى از تبار خویش براى شما در نظر گرفته ام. پیامبر پرسید: او کیست؟ حضرت خدیجه عرض کرد: «هیَ مَمْلوکَتُکَ خَدیجةُ؛(38) او کنیز تو خدیجه است».
● مراسم خواستگارى
در مراسم خواستگارى حضرت ابوطالب علیه السلام خطبه اى در عظمت وشرافت پیامبر صلى الله علیه وآله ایراد کرد وخطاب به خویلد از دخترش حضرت خدیجه خواستگارى کرد وخویلد اختیار را به حضرت خدیجه داد وحضرت خدیجه از عمویش «عمروبن اسد» که بزرگ خاندان بود، رخصت طلبید وموافقت خود را اعلام کرد واظهار داشت: مهریه اش نیز از مال خودش خواهد بود. آنگاه عمروبن اسد خطبه شیوایى ایراد کرد ودر پایان فرمود: «زَوَّجْناها وَرضینا بِهِ؛(39) ما خدیجه را به همسرى پیامبر درآوردیم وبه این پیوند مقدس خوشوقتیم». آنگاه با کمال صراحت اعلام کرد: «مَنْ ذَا الَّذی فی النّاسِ مِثْلُ مُحَمَّدٍ؛(40) کیست در میان مردمان که همانند محمد وهمسنگ او باشد؟
خویلد پدر خدیجه در مراسم عقد فرمود: اى معشر عرب! آسمان سایه نینداخته وزمین بر فراز خود حمل نکرده، کسى را که از محمد برتر باشد همه گواه باشید که من او را به دامادى خود برگزیدم وبه این پیوند مقدس مفتخر هستم.(41)
آنگاه حضرت خدیجه سلام الله علیها اموال، اغنام، احشام، عطریات وجامه هاى فراوان در اختیار حضرت ابوطالب علیه السلام گذاشت تا ولیمه عروسى را بر عهده بگیرد. حضرت ابوطالب علیه السلام سفره بسیار باشکوهى گسترد وسه روز تمام اهالى مکه وپیرامون آن را میهمان کرد.(42) واین نخستین ولیمه اى بود که از سوى پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله ترتیب داده شد.(43)
● ثروت حضرت خدیجه
حضرت خدیجه سالیان دراز بزرگ ترین کاروان تجارى قریش را در اختیار داشت وثروت کلانى از راه این تجارت گسترده به دست آورده بود، همه را در اختیار پیامبر قرار داد تا به دلخواه آنها را هزینه کند.
علامه مامقانى گوید: به تواتر رسیده که آیین مقدس اسلام جز با شمشیر حضرت على علیه السلام وثروت حضرت خدیجه سلام الله علیها برپا نشد.(44)
● درایت حضرت خدیجه
در اصالت رأى وصلابت اندیشه حضرت خدیجه همین بس که مورخان گفته اند: پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله در همه امور با حضرت خدیجه سلام الله علیها مشورت مى کردند.(45)
پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله بر مسلمان شدن قریش ورهایى آنها از آتش قهر الهى بسیار علاقمند بود، هنگامى که با عناد ولجاجت آنها مواجه مى شد، قلب شریفش پر از غم واندوه مى شد، چون به دودمان رسالت تشریف مى برد وبا حضرت خدیجه راز دل مى گفت، حضرت خدیجه با سخنان حکیمانه ونگاه هاى آرامش بخش خود، دل شریف آن حضرت را تسکین مى داد.(46)
در دوران سخت ومشقت بار محاصره اقتصادى آن حضرت در شِعب ابوطالب، ثروت فراوان حضرت خدیجه در شکستن حصر اقتصادى بسیار مؤثر بود. در این دوران، تبسم شادى آفرین آن بانوى نمونه، در زدودن آثار شکننده آن همه غم واندوه سهم فراوان داشت. اگرچه همواره خداى منان با عنایات بیکران خود پشتیبان پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله بود ولى چهره شاداب ونگاه هاى پرنشاط خدیجه او را براى روزگار سختى که در پیش رو داشت، مصمّم تر مى نمود.
● صدف کوثر
حضرت خدیجه براى پیامبر صلى الله علیه وآله دو پسر (قاسم وعبدالله) ویک دختر آورد؛ هردو پسرش در کودکى درگذشتند ولى دخترش کوثر جارى خلقت، مادر یازده امام نور، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مى باشد.
همه سیره نویسان اتفاق نظر دارند که پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله تنها از همسرش خدیجه وماریه صاحب فرزند شد. ماریه قبیطه براى آن حضرت، «ابراهیم» را آورد که در سه سالگى درگذشت.
● چشم اندازى به سیرت حضرت خدیجه
پس از هنگامه بعثت نیز در تمام حوادث تلخ وشیرین در کنار او وشریک غم او بود، همواره نگران سلامتى او بود، غلامان وخدمتگزارانش را به جستجوى او مى فرستاد ودر مواردى شخصاً به جستجوى آن حضرت مى پرداخت ودر موارد خاصى آن حضرت را تا غار حرا همراهى مى کرد.(47)
یک بار که با کوله بارى از مواد خوراکى راه صعب العبور جبل النور را پیموده، برفراز کوه صعود کرد، در غار حرا به محضر آن حضرت شرفیاب شده، از خستگى راه دم فرو بسته، از سلامتى همسر گرامى اش خشنود ومسرور بود، پیک وحى نازل شده، از تلاش هاى بى دریغ او سپاس گفت.
ابولهب وهمسرش ام جمیل خارهاى بیابان را جمع کرده بر سر راه پیامبر مى ریختند، حضرت خدیجه غلامانش را مى فرستاد تا خارها را از مسیر آن حضرت گردآورى کرده به دور بریزند.(48)
در مدت سه سال که در شعب ابوطالب در محاصره اقتصادى بودند واجازه داد وستد به آنها داده نمى شد، اگر ثروت ودارایى حضرت خدیجه نبود، شاید همه آنها از گرسنگى تلف مى شدند.
او مواد خوراکى را به وسیله برادرزاده اش حکیم بن حزام به چندین برابر قیمت تهیه مى کرد وبا دشوارى خاصى به شعب مى رسانید تا سد جوع شود.(49)
● غروب غمبار تنها غمگسار پیامبر صلى الله علیه وآله
25 سال تمام حضرت خدیجه ستاره پرفروغ دودمان رسالت بود، نگاه هاى جاذب وغم زدایش تنها مایه تسلّى پیامبر رحمت در محیط خانه بود ولى هزار افسوس که با ارتحال جانگدازش غم واندوه فراوانى به وسعت دریاها وسنگینى کوه ها بر دل پیامبر فرو ریخت. این حادثه جانگداز وفاجعه توان فرسا، در دهم رمضان دهمین سال بعثت، سه سال پیش از هجرت اتفاق افتاد.(50)
در حجون دفن شد، پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله در قبر او وارد شد وبه دست مبارک خود او را در قبر گذاشت. در آن هنگام هنوز نماز میّت تشریع نشده بود. وفات حضرت خدیجه سه ماه بعد از وفات حضرت ابوطالب اتفاق افتاد وپیامبر اکرم صلى الله علیه وآله به شدت محزون شد.(51) فاصله این دو حادثه غمبار را از سه روز تا سه ماه گفته اند.
پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله آن سال را «عام الحُزن»؛ سال غم واندوه نام نهاد ودر واقع یک سال اعلام عزاى عمومى نمود.(52)
پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله همواره مى فرمودند: تا هنگامى که ابوطالب وخدیجه زنده بودند، هرگز غم واندوهى بر من مستولى نشد.(53) خاطرات تلخ وشیرین ایام زندگى مشترک خدیجه هرگز در بایگانى حافظه پیامبر کمرنگ نشد. او هرگز از خانه بیرون نمى رفت جز این که از خدیجه یاد مى کرد وموجبات رشک وحسد همسران نوجوان فراهم مى شد وگاهى با طوفان اعتراض آنها مواجه مى شد، ولى با قاطعیت از خدیجه حمایت مى کرد ومى فرمود: آرى خدیجه اینگونه بود وخداى متعال نسل مرا از او قرار داد.(54) هنگامى که گوسفندى در خانه پیامبر ذبح مى شد، براى دوستان خدیجه از آن مى فرستادند.(55)
● وصیت هاى حضرت خدیجه سلام الله علیها
حضرت خدیجه در آخرین لحظات زندگى وصایایى به شرح زیر به پیامبر اکرم نمود:
1. براى او دعاى خیر کند.
2. او را با دست خود در خاک قرار دهد.
3. پیش از دفن در قبر او وارد شود.
4. عبایى را که به هنگام نزول وحى بردوش داشت، روى کفن او قرار دهد.(56)
حضرت خدیجه که همه اموال منقول وغیر منقولش را به حبیب خود بخشیده بود، در مقابل فقط یک عبا مطالبه نمود وآن را مستقیماً طلب نکرد، بلکه به وسیله حضرت فاطمه سلام الله علیها تقاضا کرد.(57) آنگاه پیک وحى فرود آمد وکفن بهشتى از سوى پروردگار از بهشت آورد.
ام ایمن وام الفضل (همسر عباس) پیکر مطهر حضرت خدیجه را شستشو دادند وبراى آخرین بار وداع کردند.(58)
پیامبر رحمت نخست با عباى خود او را کفن کرد، آنگاه کفن بهشتى را بر روى آن قرار داد. حضرت خدیجه سلام الله علیها در آن لحظات آخر در مورد حضرت زهرا سلام الله علیها ابراز نگرانى کرد، اسماء بنت عمیس تعهد نمود که در شب زفاف او به جاى خدیجه نقش مادرى ایفا کند.(59)
● مزار منور حضرت خدیجه
پیکر منور ومطهر خدیجه طاهره سلام الله علیها در دامنه کوه (حجون) به خاک سپرده شد که بیش از 14 قرن است همه ساله پذیراى میلیون ها زائر است که در ایام حج وعمره به زیارت قبر مطهرش مى شتابند وبسیارى از مراجع عالیقدر شیعه مانند مرحوم آیت الله العظمى سید محمد شیرازى قدس سره وآیت الله العظمى سید صادق شیرازى دام ظله به استحباب زیارت قبر شریفش فتوا داده اند.(60)
در طول قرون واعصار گنبد وبارگاه باشکوهى برفراز قبر شریفش بود که در سال 1344هـ توسط ددمنشان وهابى با خاک یکسان گردید. پس از ارتحال حضرت خدیجه، زهراى مرضیه سلام الله علیها پروانه وار دور شمع وجود پیامبر مى گردید ومى پرسید: پدر جان! مادرم کجاست؟(61) پیامبر اکرم با یادآورى جایگاه رفیع خدیجه در بهشت برین دختر گرانمایه اش را تسلّى مى داد.(62)
امیر بیان، پیشواى پروا پیشگان، مولاى متقیان علیه السلام در سوگ حضرت خدیجه چکامه اى سروده ودر آن، فضایل ومناقب آن بانوى گرانمایه را برشمرده اند.(63)
● تشریف فرمایى حضرت خدیجه سلام الله علیها به محشر
پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله تشریفات ورود حضرت خدیجه کبرى سلام الله علیها را به صحراى محشر چنین توصیف مى نماید: هفتاد هزار فرشته در حالى که پرچم هایى منقّش ومزیّن با جمله «الله اکبر» را در دست دارند، به استقبال او مى شتابند.(64)
● پایان حسدها وکینه ها
حضرت خدیجه در طول زندگى محسود بود، او رفت ودر جوار پروردگار مأوا گزید ولى حسد حاسدان با ارتحال او پایان نیافت.
حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها، در مورد یکى از همسران پیامبر مى گوید: هرگز اتفاق نیفتاد که مرا ببیند وبه مادرم ناسزا نگوید.
از این رهگذر در احادیث فراوان آمده است که به هنگام ظهور حضرت بقیةالله ارواحنا فداه، خداى منان او را زنده مى سازد، حضرت مهدى عجّل الله تعالى فرجه الشریف بر او حد قذف جارى مى کند، که به ماریه، مادر ابراهیم تهمت ناموسى زده بود وانتقام مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها را از او مى گیرد.(65)
در صحیح بخارى از یکى از همسران پیامبر صلى الله علیه وآله روایت شده که گفت:
من هرگز به احدى از همسران پیامبر همانند خدیجه حسد نورزیدم، در حالى که هرگز او را ندیده بودم از بس که پیامبر از او یاد مى کرد. گاهى مى گفتم: گویى به جز خدیجه هیچ زنى در این دنیا نبوده است؟!
وى مى افزاید: روزى به شدت بر خدیجه حسد ورزیدم، به پیامبر گفتم: چقدر از خدیجه سخن خواهى گفت، مگر خداى متعال بهتر از او را به تو ارزانى نکرده است؟
فرمود: به خدا سوگند، خداى متعال بهتر از او را به من روزى نکرده، او به من ایمان آورد هنگامى که دیگران کفر ورزیدند، او همه ثروتش را در اختیار من نهاد، هنگامى که دیگران دریغ کردند، خداى منان از او برایم فرزند روزى کرد واز دیگران روزى نکرد.(66)
● خانه حضرت خدیجه سلام الله علیها
پس از ارتحال خدیجه کبرى سلام الله علیها منزل مسکونى اش به عنوان یکى از مشاهد مشرّفه، همه ساله مورد بازدید هزاران زائر مشتاق، الهام بخش حجاج بیت الله الحرام بود. ابن بطوطه جهانگرد نامى مى نویسد: از مشاهد مشرفه در نزدیکى مسجدالحرام «قبّة الوحى» است وآن خانه ام المؤمنین خدیجه مى باشد.(67)
شیخ انصارى قدس سره در مناسک حج خود مى نویسد: در مکه معظمه مستحب است که حجاج خانه خدا به منزل حضرت خدیجه شرفیاب شوند.(68)
با کمال تأسف دست جنایت پیشه آل سعود این «قبّة الوحى» را نیز همانند دیگر آثار اسلامى تخریب وبا خاک یکسان نموده است.
به امید روزى که فرزند برومندش ظهور کند وآن دست نیرومند الهى از آستین غیبت بیرون آید وحقوق از دست رفته آل پیامبر را برگرداند وجایگاه رفیع خاندان وحى را براى همگان آشکار نماید، ان شاء الله.
برگرفته از کتاب: سرچشمه کوثر امّ المؤمنین خدیجه کبرى
نوشته: استاد على اکبر مهدى پور