ایران مصاف

در "مصاف" بین حق و باطل ، بین جبهه‌ ى خدا و جبهه‌ ى شیطان ، عزت متعلق به کسانى است که در جبهه‌ ى خدائى قرار میگیرند . این، منطق قرآن است. « امام خامنه ای »
ايران مصاف چيست ؟؟؟
ایران مصاف
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام دانای بزرگ هستی بخش

اللهم عجل لولیک الفرج

ایران مصاف نام گروهی پژوهشی پیرامون مباحث تاریخی ، سیاسی و دینی می باشد .
به گروه کوچک و صمیمی ما خوش آمدید .

التماس دعا داریم.

اللهم احفظ قائدنا امامنا الخامنه ای الی ظهور المهدی (عج)

☫ چو ایران نباشد تن من مباد .☫

The M.F
رمزينه تارنما
center
رمزينه رايانامه
center

۱۰۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایران مصاف» ثبت شده است

اندیشه کوروش بزرگ

هرچند یافتن دانش همه جانبه و بی نقص درباره شخصیتی مانند کوروش -آن  هم   پس از گذشت چند هزار سال- بسیار دشوار است؛ اما با خواندن و بررسی منابع،   می توان نمایی از اندیشه و کردار این مرد تصور کرد.
با خود اندیشیدم که چه واژگانی برای شرح اندیشه کوروش می توان به کار   برد؟! سرانجام پی بردم که نیازی نیست برای این کار خود را برنجانم چرا که   چامه سرایان(شاعران) این سرزمین، با زیبا ترین گفتار این اندیشه را شرح   داده اند.


چنین می نماید که بسیاری از مردمان گیتی کوروش را می ستودند و به وی می بالیدند. او را فرستاده ای از جانب خدای خویش می دانستند چرا که کوروش همه آنها را با هر نژاد و زبانی ارج می نهاد و گویی همه ی مردم را یکسان می پنداشت.
سعدی خوش سخن چه زیبا این اندیشه را شرح داده است:

بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند

 


بردباری کوروش در برابر آیین های گوناگون هویدا بود. او پرستشگاه ها را از نو بازسازی کرد و همه باور ها را پاس می داشت.
گویی همانند رند خوش مسلک شیراز، اینچنین می اندیشید:

همه کس طالب یارند، چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است، چه مسجد، چه کنشت

 

بخشایش کوروش ستودنی است. به نگر(نظر) می آید وی بسیاری از دشمنان خویش - حتا آنهایی که نخست خواستار یورش به سرزمینش بودند- را می بخشید و آنها را بزرگ می داشت.
او باور داشت که خداوند بزرگ راهی برای بازگشت آنها به نیکی گذاشته است و به این گفتار زیبا از مولانا باور داشت:

صد بار اگر توبه شکستی باز آی
کین درگه ما درگه نومیدی نیست

 


شاید بتوان گفت کوروش بزرگ پیش از آنکه یک فرمانروای برجسته بوده باشد، یک اندیشمند و خردمند توانا بوده است.
هنگامی که به اندیشه ها، کردار و گفتار بزرگان این سرزمین نگاهی می اندازیم، پی می بریم که آنها  آبشخور یکسان فرهنگی دارند. کسانی که با بازه زمانی نزدیک به هزار سال از یکدیگر می زیسته اند، گویی همانند یکدیگر می اندیشیدند. شگفت آور است!!!


=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
بن مایه : پردیس اهورا

سومین همایش 7 آبان

بسم الله الرحمن الرحیم

انجمن علمی دانشجویان تاریخ دانشگاه تهران برگزار می کند :
سومین همایش 7 آبان
یاد بود استوانه ی کوروش کبیر



سخنرانان :
محمد تقی ایمان پور ( استاد دانشگاه فردوسی)
شاهرخ رزمجو ( پژوهشگر موزه بریتانیا ، استاد دانشگاه تهران)
روزبه زرین کوب ( استاد دانشگاه تهران)
محمد رضا کارگر ( مدیر کل امور موزه های کشور)

زمان :
 سه شنبه 7 آبان 1392 ، ساعت 15:30  
 
 مکان :
 تالار فردوسی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران 

با همکاری :
معاونت فرهنگی
اداره ی کل فرهنگی و اجتماعی
شهرداری تهران
انجمن علمی دانشجویان تاریخ دانشگاه تهران

امامان از نسل امیرمومنان و از نسل امام حسین علیهم السلام هستند. 
 

شیخ صدوق (متوفاى381هـ) با سند صحیح نقل کرده‌اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله جانشینان خود را معرفی کرد:

حدثنی أبی (رضی الله عنه)، قال: حدثنا سعد بن عبد الله، قال: حدثنا أحمد بن محمد بن عیسى، عن الحسین بن سعید، عن حماد بن عیسى، عن إبراهیم بن عمر الیمانی، عن أبی الطفیل، عن أبی جعفر محمد بن علی الباقر (علیهما السلام)، عن آبائه (علیهم السلام)، قال: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (ع): اکْتُبْ مَا أُمْلِی عَلَیْکَ. قَالَ: یَا نَبِیَّ اللَّهِ أَتَخَافُ عَلَیَّ النِّسْیَانَ؟ فَقَالَ: لَسْتُ أَخَافُ عَلَیْکَ النِّسْیَانَ وَقَدْ دَعَوْتُ اللَّهَ لَکَ أَنْ یُحَفِّظَکَ وَلَا یُنْسِیَکَ وَلَکِنِ اکْتُبْ لِشُرَکَائِکَ.

قَالَ: قُلْتُ: وَمَنْ شُرَکَائِی یَا نَبِیَّ اللَّهِ؟ قَالَ: الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِکَ بِهِمْ تُسْقَى أُمَّتِی الْغَیْثَ وَبِهِمْ‏ یُسْتَجَابُ‏ دُعَاؤُهُمْ‏ وَبِهِمْ یَصْرِفُ اللَّهُ عَنْهُمُ الْبَلَاءَ وَبِهِمْ تَنْزِلُ الرَّحْمَةُ مِنَ السَّمَاءِ وَهَذَا أَوَّلُهُمْ.

وَأَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَى الْحَسَنِ (ع) ثُمَّ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَى الْحُسَیْنِ(ع) ثُمَّ قَالَ (ص): الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِهِ.

رسول خدا (ص) به امیر المؤمنین فرمود آنچه برایت گویم بنویس.

عرض کرد یا رسول اللَّه می ترسى فراموش کنم؟ فرمود از فراموشى بر تو ترسى ندارم؛ چون از خدا خواستم که تو را حافظه دهد و فراموشت نکند؛ ولى براى هم کاران خود بنویس.

امیرمومنان علیه السلام گفت: عرض کردم هم کارانم چه کسانی هستند؟

فرمود: امامان از فرزندانت که امتم به یمن وجود آنان از باران بنوشند و دعایشان مستجاب شود و به وسیله آن‌ها خدا بلا را از امتم دور کند و به وسیله آن‏ ها رحمت از آسمان نازل شود و این اول آن ها است. با دست خود به حسن اشاره کرد سپس به امام حسین علیه السلام اشاره کرد و فرمود امامان از فرزندان اویند.

الأمالی، ص 485، تحقیق و نشر: قسم الدراسات الاسلامیة - مؤسسة البعثة - قم، الطبعة: الأولى، 1417هـ.

کمال الدین و تمام النعمة، ج‏1، ص 206ـ 207، تحقیق: علی اکبر الغفاری، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامی (التابعة) لجماعة المدرسین ـ قم، 1405هـ. (مکتبه اهل بیت)
شیخ طوسی هم امالی خود همین روایت را نقل کرده است

الأمالی، ص 441، للطوسی، الشیخ ابوجعفر محمد بن الحسن بن علی بن الحسن (متوفاى460هـ)، تحقیق: قسم الدراسات الاسلامیة - مؤسسة البعثة، ناشر: دار الثقافة ـ قم، الطبعة: الأولى، 1414هـ

بررسی سند روایت

علی بن الحسین بن بابویه:
قال النجاشی: شیخ القمیین فی عصره ومتقدمهم، وفقیههم، وثقتهم...
وقال الشیخ: کان فقیها، جلیلا، ثقة.
الموسوی الخوئی، السید أبو القاسم (متوفاى1411هـ)، معجم رجال الحدیث وتفصیل طبقات الرواة، ج12، ص397ـ 398، الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م
سعد بن عبد الله الأشعری:
قال النجاشی: شیخ هذه الطائفة وفقیهها ووجهها....
وقال الشیخ: جلیل القدر، ثقة.
معجم رجال الحدیث، ج9، ص78
احمد بن محمد بن عیسی الأشعری:
وقال الشیخ: شیخ قم، ووجیهها، وفقیهها.
معجم رجال الحدیث، ج3، ص87
الحسین بن سعید:
الحسین بن سعید بن حماد: قال الشیخ: من موالی علی بن الحسین علیه السلام، ثقة. صاحب المصنفات الأهوازی، ثقة ".
معجم رجال الحدیث، ج6، ص265 ـ266، رقم: 3424 .
حماد بن عیسی:
قال النجاشی: وکان ثقة فی حدیثه، صدوقا.
وقال الشیخ : ثقة.
معجم رجال الحدیث، ج7، ص236ـ237، رقم: 3972
ابراهیم بن عمر:
إبراهیم بن عمر الیمانی... قال النجاشی: شیخ من أصحابنا ثقة.
معجم رجال الحدیث، ج1، ص 241، رقم: 228

ابو الطفیل عامر بن واثله:

امام صادق علیه السلام در روایت مشهور ثقلین که از طریق ایشان نقل شده است، او را توثیق کرده است.

قال الوحید فی التعلیقة فی الخصال - بعد ذکر حدیث - قال معروف بن خربوذ، فعرضت هذا الکلام على أبی جعفر (علیه السلام )، فقال (علیه السلام ): صدق أبو الطفیل - رحمه الله -: وفی هذا شهادة على حسن حاله ورجوعه، لو صح کونه کیسانیا (إنتهى ). أقول: الحدیث رواه الصدوق - قدس سره - فی باب الاثنین، تحت عنوان السؤال عن الثقلین یوم القیامة، وقد رواه بعدة طرق... وبعض طرق الروایة صحیح.
معجم رجال الحدیث، ج10، ص 222

این روایت هم از نظر سند صحیح است و هم از نظر دلالت صریح.

منبع: غدیر خم

ولایت پذیری



در نقطة غدیر توقفی باید ، که با حقیقت انسان سروکار دارد . هزار و چهارصد سال است که شیعه زلال پر برکت غدیر را به پای درختان ولایت می افشاند ، و از آن بیابان خشک باغهای پر ثمر اعتقادی و گلهای زیبای محبت را پرورش می دهد .

آغاز پانزدهمین قرنی است که شیعه با حجتی قوی و برهانی قاطع که پیامبر-صلی الله علیه و آله و سلم- به دستش داده ، پرچم بلند « اشهد ان علیاً ولی الله » را بر افراشته و از مرزهای اعتقادی خویش پاسداری می کند . 

عید غدیر از بزرگترین اعیاد مسلمین است . رسول گرامی اسلام در آخرین سال عمر شریفشون فراخوان عمومی دادند و بعد از اتمام حج ، علی بن ابی طالب-علیه السلام- را به عنوان ولی مردم به مردم معرفی کردند و از همگان بر این ولایت بیعت گرفتند .

خوبه که در مورد ولایت بیشتر با هم صحبت کنیم و ببینیم ولایت یعنی چه و دیدگاه ما نسبت به اون چگونه است؟

بهتره برای نزدیکتر شدن به مطلب از واژة ولایت شروع کنیم . اگر از شما بپرسند که ولایت یعنی چه ؟شما معمولاً جواب می دین یعنی داشتن سرپرست، صاحب اختیار و داشتن ولی.

و وقتی کلمه ولی را می شنوید به یاد والدین خود میافتید چرا که اول باری که با کلمة ولی آشنا شدید فکر می کنم تو مدرسه بوده باشد.یادم می آید وقتی تو مدرسه بار اولی که بغل دستیمو اذیت کردم و ضمناً تکالیفم را بخوبی انجام نداده بودم واتفاقاً همون روز معلم ازم درس پرسیده بود بلد نبودم معلمم مرا به دفتر فرستاد و آقای مدیر برگه ای به من داد و گفت فردا با ولیت بیا مدرسه .

من اون روز نمی دونستم ولیم کیه ؟ وقتی به خونه اومدم و از مادرم پرسیدم اون گفت ولی یعنی پدر یا مادرت یعنی صاحب اختیارت .

پس ولی، ما را یاد والدین مون می اندازه که هم چین بی ربط هم نیست. اگه ریشة کلمه را هم بررسی کنیم می بینیم ولی ، والدین ، اولیاء ، ولایت ، تولی و ... همه هم خانواده و تقریباً هم معنای هم هستند .

اما ولایت یعنی چه ؟ ولایت یعنی سرسپردگی به ولی، یعنی اطاعت امر ولی . وقتی ولی یعنی صاحب اختیار . ولایت یعنی این که شما اختیارت را بدست این ولی بدی و از اون اطاعت کنی . حالا که معنی ولایت رو پیدا کردیم ببینیم آیا همه این ولایت را پذیرفته اند یا نه ؟ و هر کس به ولی خودش چگونه نگاه می کند .

بهتر اینه که اول ولایت پذیری را از منظر فرزندان بررسی کنیم .مثلاً بچه ای که
ولایت پدر را پذیرفته خوب ، مجبوره هر امری ، هر قانونی ، هر دستوری که پدر تو خانه می ده گوش کنه ... ساعت 9 بخواب ، مسواک بزن ، حمام برو ، وسایلت را جمع کن ، تختت را مرتب کن ، این غذا را بخور ، آن غذا را نخور از این ساعت تا این بازی کن و ... و خوب این که خیلی سخته همش باید حرف گوش کنی و اطاعت کنی.

پس از دیدگاه بعضی از بچه ها ولایت پذیری می شود تحکم پذیری ، دستور پذیری و چون تحکم پذیری نوعی تکلف محسوب می شه و در ظاهر از آزادی آدم می گیره لذا از پذیرش آن سرباز زده و از زیر بار مسئولیتش شانه خالی می کنه و برای راحتی خودش یک نه می گه و خودشو راحت می کنه پس ولایت پدر را قبول نکرده و آن جوری زندگی می کنه که خودش می خواد . حالا به چه مشکلاتی روبه رو می شود رو دیگه خودتون حدس بزنید .

حالا بیاین با هم یک گزارش را ببینیم .

1 – ولی شما چه کسانی هستند ؟
2 – وقتی شما کلمه ولی یا ولایت را می شنوید چه چیزی در ذهن شما نقش می بندد ؟
3 - از کلمه والدین چه چیزی به ذهن شما می رسد ؟ آیا پدر و مادر یعنی اینکار را بکن این کارو نکن؟
4 – آیا پدر ایده آل پدری است که اصلاً امر و نهی نمی کند ؟
5- به
نظر شما چقدر و در چه حوزه هایی ( درس خواندن ، دوست یابی ، غذا خوردن ، لباس پوشیدن ، و 000 ) پدر و مادر حق دارند امر و نهی کنند؟
6 – آیا فکر می کنید گوش کردن به حرف ها و قوانین آنها به نفع آنهاست یا فرزندانشان ؟
7 – به نظر شما پذیرفتن ولایت پدر و مادر و این همه امر و نهی هایشان سخت است ؟بهتر نیست یک نه بگوئیم و خودمان را خلاص کنیم ؟ چرا ؟
8 – اگرما این طوری به ولایت و سرسپردگی نگاه کنیم آیا ولایت تحکم پذیری است یا سعادت پذیری؟

در هر جامعه ای الهی باشد یا نباشد تو یک کشور کفر و بت پرستی آدم ایده آل و انسان مطلوب کسی است که به قوانین و ضوابط جامعه احترام بذاره. انسانی بدون ضابطه بدون قید و شرط که هر کاری دلش خواست بکند مجرم است و مطلوب هیچ جامعه بلکه هیچ کس نیست . مفهوم ولایت نه تنها در جامعة کوچکی چون خانواده بلکه در جوامع بزرگ تر مثل مدرسه و بزرگتر از آن یک اداره و بزرگ تر یک شهر و حتی در کشور نیز سرسپردگی به ولی صدق می کنه.

تو خونه سرسپردگی به پدر و از جانب خانم خانه اطاعت از همسر ،در مدرسه سرسپردگی به مدیر مدرسه چه دانش آموزان چه معلمان، در اداره اطاعت و احترام به رئیس اداره از جانب همه مراجعه کنندگان چه کارمندان چه ارباب رجوع در محیط شهر رعایت قوانین و سرپیچی نکردن از آن و در کشور نیز همین .

پس در زندگی که متشکل از همة این جوامع است می بایست نسبت به همة قوانین سرسپرده و ولایت پذیر بود. حال نظر شما را به گزارشی از یک دیدگاه دیگری جلب می کنم.

( گزارش از پدر و مادر ها )

1 - شما چند فرزند دارید ؟
2- آیا شما در خانه به تربیت فرزندانتان اهمیت می دهید ؟ چرا ؟
3 – چرا اجازه نمی دهید فرزندانتان به دلخواه خود عمل کنند ( درس بخوانند یا نخوانند – تفریح کنند ، ورزش کند...)
4 –اگر بچه ها به توصیه شما عمل نکنند چه می کنید؟(رهایش می کنیدیاشیوه ای جدیدبکارمی گیرید)
5 – این تغییر شیوه و تفهیم صلاح و فساد فرزندتان را تا کجا ادامه می دهید ؟ چرا ؟
6 – آیا انجام وظایف و مواردی که شما در خانه تعیین کرده اید به نفع شماست یا به نفع فرزندان شماست ؟
7 – چرا اجازه نمی دهید بچه ها آن طوری زندگی کنند که خودشان دوست دارند ؟
8 – اگر این طوری به ولایت نگاه کنیم به نظر شما معنی ولایت تحکم پذیری ( دستور پذیری ) است یا سعادت پذیری ؟

با توجه به این مدل و گزارشی که
ملاحظه کردید ، اگر فرزندی ولایت پدر را بپذیرد از دیدگاه فرزند این کار سخت است و خوشایند او نیست .چرا که به اندازة بصیرت خود می بیند ، به اندازه عقل خود می اندیشد به اندازه تجربه اندک خود احتیاط کند .

او برای تشخیص مصلحت خود خیلی چیزها را در اختیار ندارد. لذا همه جوانب را نمی سنجد و صلاح کار را نمی داند . پس از دیدگاه فرزند ولایت پذیری می شود تحکم پذیری ، دستور پذیری .

اما اگر این موضوع را از دیدگاه پدر بررسی کنیم خواهیم دید که اگر قوانینی وضع می کند به عنوان مثال اگر می گوید مسواک بزن ، شب زود به خانه بیا ، متوجه دوستانت باش و از این قبیل ... همه و همه بدلیل لطف و محبت پدرانه ی اوست .

نه تنها برای پدر نفعی ندارد که همه ی آن به نفع خود فرزند است و باعث سعادت و خوشبختی او خواهد شد. لذا از این دیدگاه ولایت پذیری ، سعادت پذیری است . آیا داشتن چنین پدری سعادت نیست ؟

آیا داشتن پدری که همه ی جوانب زندگی فرزند را می سنجد بد وخوب را می شناسد و بهترین نصایح را به فرزندش می کند ،در فراز و نشیب زندگی همراه اوست و دست در دست او دارد که او با امنیت زندگی کند، نعمت نیست ؟و این نعمت شکر ندارد؟

آیا به نظر شما پدر و مادر ایده ال پدر و مادری است که یک یا دو یا سه جنبه از جنبه های زندگی فرزند را توجه کند ؟مثلاً فقط به درس فرزند توجه کند و به سلامت آن توجه نداشته باشد؟

فقط به تفریح و خوراک و تأمین امکانات مادی زندگی توجه کند و به محبت و نیازهای معنوی فرزند توجه نداشته باشد؟ یا پدر و مادری که هیچ یک از جنبه ها را فراموش نکرده باشد ؟ آیا داشتن چنین پدری سعادت نیست ؟

حال قضاوت و پیدا کردن معنای صحیح ولایت را به عهده شما می گذاریم . خودتان در خودتان جستجو کنید ،آیا دیدگاه اول را در خود می بینید یا دیدگاه دوم؟

خداوند علاوه بر پدر و مادر ولی و سرپرستی برای ما قرار داده که در رأس همه و بالاتر از همه خود خداوند ، سپس رسول گرامی و سپس ائمه - علیهم السلام- که امر و نهی هایی دارند .مثلاَ دستوراتی در ارتباط با حقوق افراد با یکدیگر و یا حقوق و وظایف افراد با جامعه و ...دارند، که همه ی این دستورات به نفع خود ماست و در واقع ولایت پذیری ما نسبت به ولایت و سرپرستی اولیاء دین سعادت پذیری است نه مشقت پذیری .

گرچه شاید در بعضی از موارد احساس کنیم که دچار سختی شده ایم ، اما این از دیدگاه ماست که ضعیفیم و همة جوانب را نمی توانیم در نظر بگیریم و بسنجیم . اگر عمیق نگاه کنیم و بهتر اینکه از دیدگاه ولی یا شخص سومی به این امر نگاه کنیم خواهیم دید که نه تنها مشقت نیست که نعمت است و بالاترین نعمتهاست، چرا که نعمتهای مادی اعم از مال و سلامتی گذارست .

اما نعمت ولایت است که ماندنی است و باعث احیاء واقعی انسان می شود . پس بیائیم در این ایام الولایه ، در این عید ولایت بیعت دوباره ای با صاحب ولایت داشته باشیم و دست بیعت به امیرالمؤمنین بدهیم و فریاد کنیم که نه فقط با زبان و دست که با دلهایمان با امیرمؤمنان بیعت می کنیم و ولایت ایشان را می پذیریم و در مقابل فرامین ایشان سر تعظیم فرود می آوریم .

اینک گوش جان بسپاریم به فرازهایی از خطبة گرانقدر غدیر که رسول خدا بعد از حمد و ثنای الهی و اقرار بندگی به ربوبیّت الهی ولایت را ترسیم کرده اند و فرموده اند :

ای مردم ، جبرئیل سه مرتبه بر من فرود آمد ، ضمن ابلاغ سلام حق مرا فرمود که خداوند می فرماید تا من در این مکان توقف نمایم و در میان شما بپاخیزم و به سیاه و سفید شما اعلام کنم، که علی بن ابی طالب وصی و جانشین و پیشوای شما بعد از من است . مقام و منزلت او برای من بسان مقام و منزلت هارون نسبت به موسی است با این تفاوت که بعد از من پیامبری نیست و او ولی و صاحب امر شماست، بعد از خدا و رسولش .

پس بدانید ای مردم به درستی که خداوند علی را بر شما ولی و صاحب امر قرار داد و فرمانبری از او را بر مهاجرین و انصار و پیروان مهاجر و انصار که راه نیکی را بپیمایند و بر اهل شهرها و روستاها حاضر و غایب ، عجم و عرب ، آزاد و بنده ، کوچک و بزرگ ، سفید و سیاه واجب ساخت و هم چنین بر هر موحد و خداپرستی حکم او جایز و قول او نافذ و امر او لازم الاتباع است .

کسی که او را مخالفت کند مورد لعن است و کسی که به راه او رود و او را تصدیق کند مورد رحمت حق است و کسی که از او شنوایی داشته و فرمان از او برد زیر چترِ غُفران و آمرزش حق قرار می گیرد .

ای مردم این آخر مقامی است که در این مکان ایستاده و با شما سخن می گویم ،پس بشنوید و فرمان برید و منقاد امر پروردگارتان باشید.

به درستی که خدای عزوجل پروردگار شما و صاحب اختیار شما و معبود شماست ؛و بعد از او محمد – صلی الله علیه و آله و سلم – که الآن در جمع شما ایستاده و با شما صحبت می کند ولی و سرپرست شما است و در پس او به فرمان خدا علی ولی و امام شماست .

nای مردم با روی گرداندن از علی خود را در گمراهی گرفتار نکنید . از علی فاصله نگیرید و از ولایت و امامت او سرباز نزنید ، ... او معلم و آموزگار شماست ،زیرا کسی که من مولای او هستم علی مولای اوست .آگاه باشید کسی را توان چیرگی و تسلط بر او را ندارد . آگاه باشید او ولی خدا در زمین و حکم و فرمان او، حکم و فرمان خداوند است .

ای مردم هر کس که از خدا و رسول و علی و ائمه معصومین فرمان برد ،به تحقیق که به فوزی عظیم نائل آمده است .

ای مردم سبقت گیرندگان به بیعت و ولایت علی و شناختن او به عنوان امیرالمؤمنین رستگارانند و در بهشت از نعمتهای الهی بهره مند خواهند گشت .

اینک ما با امیرمؤمنان بیعت می کنیم و خدا را بر این بیعت شاهد می گیریم و به جهت ارزانی داشتن این نعمت نعمتها و اتمِ نعمتها او را شکرگذاریم .

بیایید همه با هم با فرازهایی از زیارت امیرالمؤمنین در روز غدیر به آن بزرگوار سلام دهیم.

اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَمیرَالمؤمِنینَ، وَ سَیِّدِ الوَصِیّینَ، وَ وارِثَ عِلمِ النَّبِیّینَ، وَ وَلِیَّ رَبِّ العالَمینَ، وَ مَولایَ وَ مَولَی المؤمِنینَ، وَ رَحمَهُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ ؛

أشهَدُ
شَهادَهَ حَقٍّ، وَ اُقسِمُ بِاللهِ قَسَمَ صِدقٍ، أنَّ مُحَمّدَاً وَ الَهُ صَلَواتُ اللهِ عَلَیهِم ساداتُ الخَلقِ، وَ أَنَکَ مَولایَ وَ مَولَی المؤمِنینَ، وَ أَنَکَ عَبدُ اللهِ وَ وَلیُّهُ وَ اَخُو الرَّسُولِ وَ وَصِیُّهُ وَ وارِثُهُ ،

وُ اَشهَدُ أَنَکَ ما اَقدَمتَ وَ لا اَحجَمتَ، وَ لانَطَقتَ، وَ لا اَمسَکتَ؛ اِلّا بِاَمرٍ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ،

اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ، وَ خاتَم النَبِیّینَ، وَ عَلی عَلیِّ سَیِّدِ الوَصِیّینَ، وَ آلِهِ الطّاهِرینَ، وَ اجعَلنا بِهِم مُتَمَسِّکینَ، وَ بِوِلایَتِهِم مِنَ الفائِزینَ الأمِنینَ الَّذینَ لا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُونَ.

«محبوبه مقدادی»

منبع: غدیر خم

تکرار سه باره یک جمله توسط پیامبر (ص) / امروز آئین شما را کامل و نعمتم را بر شما تمام کرد.


ماجرای غدیر خم در بعضى از روایات، به طور مفصّل و طولانى، در بعضى دیگر، به صورت مختصر و کوتاه، در بعضى، تنها به گوشه‌‌‏اى از داستان و در بعضى به گوشه دیگر آن اشاره شده است که از مجموع آنها به طور خلاصه چنین استفاده مى‌‌‏شود:

مراسم حجّة‌الوداع در آخرین سال عمر پیامبر گرامی صلى الله علیه و آله، با شکوه هر چه تمام‌تر، در حضور پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به پایان رسید؛ قلب‌ها در هاله‌‏اى از روحانیّت فرو رفته بود، و لذّت معنوى این عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جان‌ها انعکاس داشت.

یاران پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله که عدد آنها فوق‌العاده زیاد بود، از خوشحالى درک این فیض‏ و سعادت بزرگ در پوست خود نمى‏‌گنجیدند.

تعداد همراهان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را از ۹۰ هزار تا ۱۲۴ هزار نفر گزارش کرده‌اند.

نه تنها مردم مدینه در این سفر، پیامبر صلى الله علیه و آله را همراهى مى‌‏کردند، بلکه مسلمانان نقاط مختلف شبه جزیره عربستان نیز براى کسب یک افتخار تاریخى بزرگ به همراه پیامبر صلى الله علیه و آله بودند.

آفتاب حجاز بر کوه‌ها و درّه‌‏ها نور و حرارت مى‌‌‏پاشید، امّا شیرینى این سفر روحانى بى‌‏نظیر، همه چیز را آسان مى‌‏کرد.

ظهر نزدیک شده بود و کم کم سرزمین جُحفه و سپس بیابان‌هاى خشک و سوزان «غدیر خم» از دور نمایان مى‌‏شد.

اینجا در حقیقت چهار راهى است که مردم سرزمین حجاز را از هم جدا مى‌‏کند.

راهى به سوى مدینه در شمال، و راهى به سوى عراق در شرق، و راهى به سوى غرب و سرزمین مصر و راهى به سوى سرزمین یمن در جنوب پیش مى‏‌رود.

در همین جا باید آخرین خاطره و مهمترین فصل این سفر بزرگ انجام پذیرد، و مسلمانان با دریافت آخرین دستور، که در حقیقت نقطه پایانى در مأموریّت‌هاى موّفقیّت آمیز پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بود، از هم جدا شوند.

روز پنج‏شنبه، سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عید قربان مى‌‏گذشت؛ ناگهان از سوى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله دستور توقّف به همراهان داده شد؛ مسلمانان با صداى بلند، آنهایى را که در پیشاپیش قافله در حرکت بودند به بازگشت دعوت کردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نیز برسند؛ خورشید از خطّ نصف النّهار گذشت؛ مؤذّن پیامبر صلى الله علیه و آله با صداى «اللَّه اکبر» مردم را به نماز ظهر دعوت کرد؛ مردم به سرعت آماده نماز مى‌‏شدند، امّا هوا به قدرى داغ و گرم بود که بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را به زیر پا و طرف دیگر آن را به روى سر بیفکنند، در غیر این صورت ریگ‌هاى داغ بیابان و اشعّه آفتاب، پا و سر آنها را ناراحت مى‌‏کرد.

نه سایبانى در صحرا به چشم مى‌‏خورد و نه سبزه و گیاه و درختى! جز تعدادى درخت لخت و عریان بیابانى، که با گرما با سر سختى مبارزه مى‌‏کردند، چیزى دیده نمى‌‏شد.

جمعى به همین چند درخت پناه برده بودند؛ پارچه‌‏اى بر یکى از این درختان برهنه افکندند و سایبانى براى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله ترتیب دادند، ولى بادهاى داغ به زیر این سایبان مى‏‌خزید و گرماى سوزان آفتاب را در زیر آن پخش مى‏‌کرد. نماز ظهر تمام شد.

مسلمانان تصمیم داشتند فوراً به خیمه‏‌هاى کوچکى که با خود حمل مى‏‌کردند پناهنده شوند، ولى پیامبر صلى الله علیه و آله به آنها اطّلاع داد که همه باید براى شنیدن یک پیام تازه الهى، که در ضمن خطبه مفصّلى بیان مى‌‏شد، خود را آماده کنند؛ کسانى که از پیامبر صلى الله علیه و آله فاصله داشتند نمى‌‏توانستند قیافه ملکوتى او را در لابه‏‌لاى جمعیّت مشاهده کنند، لذا منبرى از جهاز شتران ترتیب داده شد و پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بر فراز آن قرار گرفت.

حضرت نخست حمد و سپاس پروردگار را به جا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنین فرمود:

من به همین زودى دعوت خدا را اجابت کرده، از میان شما مى‌‏روم.

من مسؤولم، شما هم مسؤولید.

شما درباره من چگونه شهادت مى‏‌دهید؟

مردم صدا بلند کردند و گفتند:

نَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ وَنَصَحْتَ وَجَهَدْتَ فَجَزاکَ اللَّهُ خَیراً؛

ما گواهى مى‌‏دهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردى و شرط خیر خواهى را انجام دادى و آخرین تلاش و کوشش را در راه هدایت ما نمودى، خداوند تو را جزاى خیر دهد.

سپس فرمود:

آیا شما گواهى به یگانگى خدا و رسالت من و حقّانیّت روز رستاخیز و بر انگیخته شدن مردگان در آن روز نمى‏‌دهید؟!

همه گفتند: آرى، گواهى مى‌‏دهیم.

فرمود:

خداوندا گواه باش! ....

بار دیگر فرمود:

اى مردم! آیا صداى مرا مى‌‏شنوید؟ ...

گفتند: آرى!

و به دنبال آن، سکوت سراسر بیابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چیزى شنیده نمى‌‏شد.

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:

... اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار مى‌‏گذارم چه خواهید کرد!

یکى از میان جمعیّت صدا زد: کدام دو چیز گرانمایه، یا رسول اللَّه؟!

پیامبر صلى الله علیه و آله بلا فاصله فرمود:

اوّل «ثقل اکبر» کتاب خداست، که یک سوى آن به دست پروردگار و سوى دیگرش در دست شماست، دست از دامان آن بر ندارید تا گمراه نشوید، و امّا دومین یادگار گرانقدر من «خاندان منند» و خداوند لطیفِ خبیر به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپیوندند، از این دو پیشى نگیرید که هلاک مى‌‏شوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد.

ناگهان مردم دیدند پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به اطراف خود نگاه کرد، گویا کسى را جستجو مى‌‏کند و همین که چشمش به على علیه‌السلام افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد، آنچنان که سفیدى زیر بغل هر دو نمایان شد و همه مردم او را دیدند و شناختند که او همان سردار شکست‌‏‌ناپذیر ارتش اسلام است.

در اینجا صداى پیامبر صلى الله علیه و آله رساتر و بلندتر شد و فرمود:

أَیُّهَا النّاسُ مَنْ أَوْلَى النّاسِ بِالمُؤمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ‏

چه کسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!

گفتند:

خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله داناترند.

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:

خدا، مولا و رهبر من است، و من مولا و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدّم).

سپس فرمود:

فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ‏

هر کس من مولا و رهبر او هستم، على، مولا و رهبر او است.

و این سخن را سه بار و به گفته بعضى از راویان حدیث، چهار بار تکرار کرد و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض کرد:

اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ وَأَحِبّ مَنْ أَحَبَّهُ وَابْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَه وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَأَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دارَ

خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن کسى که او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن کس که او را مبغوض دارد، یارانش را یارى کن، و آنها که یارى‏‌اش را ترک کنند از یارى خویش محروم ساز و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مکن!

سپس فرمود:

أَلا فَلْیَبْلُغِ الشاهِدُ الْغائِبَ‏

آگاه باشید، همه حاضران وظیفه دارند این خبر را به غائبان برسانند!

خطبه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به پایان رسید، عرق از سر و روى پیامبر صلى الله علیه و آله و على علیه‌السلام و مردم فرو مى‌‏ریخت، و هنوز صفوف جمعیّت از هم متفرق نشده بود که امین وحى خدا نازل شد و این آیه را بر پیامبر صلى الله علیه و آله خواند:

الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُم نِعْمَتى ...

امروز آئین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم!

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:

اللَّهُ أَکْبَرْ، اللَّهُ أَکْبَرُ عَلَى‏ اکْمالِ الدِّیْنِ وَاتْمامِ النِّعْمَة وَرِضَی الرَّبِّ بِرِسَالَتِی وَالْوِلایَةِ لِعَلیٍّ مِنْ بَعْدی‏

خداوند بزرگ است، همان خدائى که آیین خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد، و از نبوّت و رسالت من و ولایت على پس از من راضى و خشنود گشت!

در این هنگام شور و غوغایى در میان مردم افتاد و على علیه‌السلام را به این موقعیّت تبریک گفتند و از افراد سرشناسى که به او تبریک گفتند، ابوبکر و عمر بودند، که این جمله را در حضور جمعیّت بر زبان جارى ساختند:

بَخّ بَخّ لَکَ یَا ابْنَ أَبی طالِبٍ أَصْبَحْتَ وَأَمْسَیْتَ مَوْلایَ وَ مَوْلا کُلِّ مُؤمِنٍ وَ مُؤمِنَةٍ

آفرین بر تو باد، آفرین بر تو باد، اى فرزند ابو طالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدى!

در این هنگام ابن عبّاس گفت: «به خدا این پیمان در گردن همه خواهد ماند!»

و حسّان بن ثابت، شاعر معروف، از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله اجازه خواست که به این مناسبت اشعارى بسراید؛ سپس اشعار معروف خود را چنین آغاز کرد:

یُنادِیْهِمْ یَوْمَ الْغَدیرِ نَبیُّهُمْ‏ بِخُمٍّ وَاسْمِعْ بِالرَّسُولِ مُنادِیاً

فَقالَ فَمَنْ مَوْلاکُمُ وَ نَبیِّکُمْ؟ فَقالُوا وَلَمْ یَبْدُوا هُناکَ التَّعامِیا:

الهُکَ مَوْلانا وَانْتَ نَبِیُّنا وَلَمْ تَلْقِ مِنّا فى الْوَلایَةِ عاصِیاً

فَقالَ لَهُ قُمْ یا عَلَىٌّ فَانَّنى ‏رَضیتُکَ مِنْ بَعْدى اماماً وَهادِیاً

فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا وَلِیُّهُ ‏فَکُونُوا لَهُ اتْباعَ صِدْقٍ مُوالِیا

هُناکَ دَعا اللّهُمَّ وَالِ وَلِیَّهُ ‏وَکُنْ لِلَّذى عادا عَلِیّاً مُعادِیاً

یعنى:

پیامبرِ آنها در روز «غدیر» در سرزمین «خم» به آنها ندا داد، و چه ندا دهنده گرانقدرى!

فرمود: مولاى شما و پیامبر شما کیست؟ و آنها بدون چشم پوشى و اغماض صریحاً پاسخ گفتند:

خداى تو مولاى ماست و تو پیامبر مائى و ما از پذیرش ولایت تو سرپیچى نخواهیم کرد.

پیامبر صلى الله علیه و آله به على علیه‌السلام گفت: برخیز، زیرا من تو را بعد از خودم امام و رهبر انتخاب کردم».

و سپس فرمود: هر کس من مولا و رهبر اویم، این مرد مولا و رهبر او است، پس شما همه از سر صدق و راستى از او پیروى کنید.

در این هنگام، پیامبر صلى الله علیه و آله عرض کرد: بار الها! دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار ....

این، خلاصه ماجرای غدیر خم بود. (آیات ولایت در قرآن ص ۳۶ ؛ تفسیر نمونه، ج ۵ ص ۲۰ ؛ یکصد و هشتاد پرسش و پاسخ ص ۲۸۲)

جهت مطالعه بیشتر به کتاب بحارالانوار، جلد ۳۷ صفحه ۱۰۸ به بعد، باب ۵۲ اخبار الغدیر مراجعه شود.

محقّق بزرگ «علّامه امینى» در کتاب مهم «الغدیر»، حدیث غدیر را از ۱۱۰ نفر از صحابه و یاران پیامبر صلى الله علیه و آله با اسناد و مدارک زنده و همچنین از ۸۴ نفر از تابعین‏ و ۳۶۰ دانشمند و مؤلّف معروف اسلامى نقل مى‏‌کند.

منبع: جهان نیوز