بسم الله الرّحمن الرّحیم
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
شهادت حجر ضربه سختی به حیثیت معاویه و سایر امویان بود.
او از زهاد و عباد اصحاب پیامبر بوده و کمتر کسی بود که او را به خصایص نیک نشناسد. علاوه بر این، حجر از رؤسای قبیله کنده بود و از این جهت معروفیت تمام داشت.
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
پس از شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام معاویه دستور سختگیری بیشتری نسبت به شیعیان را داد و عده ای از آنان را به شهادت رساند.
یکی از آن بزرگواران حجربن عدی کندی بود.
از کسانی که در برابر این کار معاویه اعتراض کردند می توان عمال خود زیاد، همچون ربیع بن زیاد حارثی، که از طرف او حاکم خراسان بود، نام برد که بعد از شنیدن خبر شهادت حجر به شدت ناراحت شد و گفتند که دعا کرد هرچه زودتر بمیرد. [1]
و همینطور عایشه نیز معترض بود، او عبدالله بن حارث را به سوی معاویه فرستاد تا از قتل حجر صرف نظر کند، اما وقتی رسید که حجر به شهادت رسیده بود.[2]
در طول حکومت مغیره بن شعبه بر کوفه، حجر از کسانی بود که در مقابل بدگویی های مغیره به امام علی (ع) اعتراض می کرد[3].
یک بار مغیره از او خواست تا بر منبر، امام علی (ع) را لعن کند، او بر منبر رفت و گفت:" مغیره می گوید من علی را لعن کنم، همه او را لعن کنید."[4]. هوشیاری و ذکاوت از خاصیت مسلمانان واقعی است زیرا در آن لحظه همه دانستند که مقصودش مغیره است.
بله، حجر بن عدی کنده یکی از صحابه رسول خدا بود و همینطور یکی از یاران نمونه امام علی (ع). در مقابل کفری مانند معاویه ایستادگی کرد تا جلوی انحراف در اسلام را بگیرد.
حجر در آخرین لحظات عمرش گفته بود تا با همان پیراهنش او را دفن کنند، زیرا می خواهد در آخرت با همین وضع در مقابل معاویه قرار گیرد.
حجر شیعه بود ، شیعه امامش و تا آخرین لحظات عمرش، از این پیوند جدا نشد و حتی بعد از مرگش و بعد از چندین قرن اوست که باید حکم مظلومیت و حقانیت صحابه واقعی پیامبر و شیعیان امامش را به رخ جهانیان بکشد.
وشاید این عمل وقیحانه معاویه صفتان برای به اصطلاح شرعی دفن کردن این زاهد و عابد بالله، از آن وضع در آوردنش باشد، که از عذاب آخرت امیر ضحاکشان کم کرده باشند.
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
اکنون آنان که از اتحاد مسلمانان لطمه می بینند، با تلاشی عبث در جهت ایجاد تفرقه بین مسلمین جهان فتنه ای را آغاز کرده اند به این امید که شاید خاک این فتنه آسمان اسلام را غبار آلود کند و راهی باشد برای سرنگونی دین الله.
دشمنان اسلام هر زمان از راهی وارد می شوند و این بار با به حرکت درآوردن عروسک چوبی خود، وهابیت، دست به کار شده اند و تا با هتک حرمت مزار شریف اصحاب رسول الله (ص)، حجر بن عدی و جعفر طیار، بین برادران شیعه و سنی فاصله ایجاد کنند، اما هوشیاری و ذکاوت از خاصیت مسلمان است و این همان چیزی است که آنان هرگز به آن فکر نمی کنند.
پس همه ما، اعم از شیعه و سنی، با اعلام انزجار از این حرکت مهاجمین وهابی، همبستگی خود را بار دیگر به جهانیان اعلام می کنیم تا بدانند:
« امت اسلام مشتی است گره شده که با تمام قدرت بر سر متعدیان و هتاکین فرود می آید تا جاء الحق و زهق الباطل تحقق یابد. »
و مکروا و مکر الله والله خیر الماکرین
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
جهت سلامتی و تعجیل در فرج امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) صلواتی هدیه نمایید...
"اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم"
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
پینوشت:
[2]طبقات الکبری ، ج 6ص219؛ تاریخ الطبری ،ج4،ص208
[4]اختیار معرفه الرجال ،صص 69،101،102
حضرت فاطمه علیهاالسلام : در خدمت مادر باش ؛ زیرا بهشت زیر قدم هاى مادران است .
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: کسى که قبر پدر و مادر یا یکى از آندو را در هر جمعه یکبار زیارت کند خداوند او را مى بخشد و او را نیکوکار مى نویسد.
=-=-=-=-=-=-=-=-=
7- عَنْ اَبِى الْحَسَنِ علیه السلام قالَ: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: کُنْ بارّا وَاقْتَصِرْ عَلَى الْجَنَّةِ وَاِنْ کُنْتَ عاقّا فَاقْتَصِرْ عَلَى النّارِ.(اصول کافى، ج 2، ص 348 .)
از امام رضا علیه السلام نقل شده که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: نسبت به پدر و مادر نیکوکار باش تا پاداش تو بهشت باشد ولى اگر عاقّ آنها شوى جهنّمى خواهى بود.
=-=-=-=-=-=-=-=-=
8- قالَ عَلِىُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام: جاءَ رَجُلٌ اِلَى النَّبِىِّ صلی الله علیه و آله فَقالَ: یا رَسُولَ اللّهِ ما مِنْ عَمَلٍ قَبِیحٍ اِلاَّ قَدْ عَمِلْتُهُ فَهَلْ لِى تَوْبَةٌ؟ فَقالَ لَهُ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: فَهَلْ مِنْ والِدَیْکَ اَحَدٌ حَىٌّ؟ قالَ: اَبى: قالَ: فَاذْهَبْ فَبِرَّهُ قالَ: فَلَمّا وَلّى قالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: لَوْ کانَتْ اُمُّهُ.(حارالأنوار، ج 74،ص 82 .)
امام سجاد علیه السلام فرمود: مردى خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید و گفت: اى رسول خدا، من هیچ کار زشتى نمانده که انجام نداده باشم، آیا مى توانم توبه کنم؟ رسولخدا صلی الله علیه و آله فرمود: آیا هیچیک از پدر و مادرت زنده هستند؟ گفت: بله، پدرم. حضرت فرمود: برو باو نیکى کن (تا آمرزیده شوى). وقتى او راه افتاد پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: کاش مادرش زنده بود. (یعنى اگر او زنده بود و به او نیکى مى کرد، زودتر آمرزیده مى شد).
=-=-=-=-=-=-=-=-=
9- عَنْ اَبى عَبْدِاللّهِ علیه السلام: اِنَّ رَسُـولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله حَضَـرَ شـابّا عِنْـدَ وَفـاتِهِ فَقالَ لَهُ: قُلْ: لااِلهَ اِلاَّاللّهُ، قـالَ: فَاعْـتَقَلَ لِسـانُهُ مِـرارا فَقـالَ لاِِمْـرَئَةٍ عِنْـدَ رَأسِهِ: هَـلْ لِهذا اُمٌّ؟ قـالَتْ: نَعَمْ اَنـَا اُمُّـهُ، قالَ: اَفَـساخِـطَةٌ اَنْـتِ عَلَیْهِ؟ قالَتْ: نَعَـمْ ما کَلَّمْتُهُ مُنْـذُسِتَّ حِجَجٍ، قـالَ لَـها: اِرْضـى عَـنْهُ، قـالَتْ: رَضـِىَ اللّهُ عَـنْهُ بِرِضـاکَ یـا رَسُولَ اللّهِ: فَقالَ لَهُ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: قُلْ: لااِلَهَ اِلاَّاللّهُ قالَ: فَقـالَهَا ... ثُمَّ طَفَى ... (بحارالأنوار، ج 74، ص 75 .)
امام صادق علیه السلام فرمود: هنگام مرگ جوانى، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله کنار بستر او حضور یافتند و به جوان فرمودند: بگو لااِلهَ اِلاَّاللّهُ، فرمود: زبانش بند آمد، چند بار تکرار کرد ولى زبان او بند شد، پیامبر صلی الله علیه و آلهبه زنى که کنار جوان بود فرمود: آیا این جوان مادر دارد؟ زن گفت: بله، من مادر او هستم، فرمود: آیا از او ناراضى هستى؟ زن گفت: بله شش سال است با او صحبت نکرده ام، فرمود: از او راضى شو، زن گفت: یارسول اللّه بخاطر رضایت تو خدا از او راضى شود. (من از او راضى شدم) سپس پیامبر صلی الله علیه و آله بجوان فرمود: بگو لااِلَهَ اِلاَّاللّهُ، جوان در این هنگام گفت: لااِلهَ اِلاَّاللّهُ و پس از لحظاتى مرد.
=-=-=-=-=-=-=-=-=
10- قالَ الصّادِقُ علیه السلام: عُقُـوقُ الْـوالِدَیْنِ مِنْ الْـکَبائِرِ لاَِنَّ اللّهَ (عَزَوَجَلَّ) جَـعَلَ الْــعاقَّ عَـصِیّا شَـقِیّا.(بحارالأنوار، ج 74، ص 74 .)
امام صادق علیه السلام فرمود: عاقّ پدر و مـادر شدن از گــناهان کبیره است، زیرا خداوند متعـال عاقّ والدین را گنـاهکارِ شـقى شمرده است.
=-=-=-=-=-=-=-=-=
11- عَنْ الصّادِقِ علیه السلام قالَ: بَیْنا مُوسَى بْنِ عِمْرانَ یُناجى رَبَّهُ عَزَّوَجَلَّ اِذْ رَأى رَجُلاً تَحْتَ عَرْشِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ فَقالَ: یا رَبِّ مَنْ هذَا الَّذى قَدْ اَظَلَّهُ عَرْشُکَ؟ فَقالَ: هذا کانَ بارّا بِوالِدَیْهِ، وَلَمْ یَمْشِ بِالنَّمَیمَةِ.(بحار الأنوار، ج 74، ص 65 .)
امام صادق علیه السلام فرمود: هنگامى که حضرت موسى علیه السلام مشغول مناجات با پروردگارش بود، مردى را دید که در زیر سایه عرش الهى در ناز و نعمت است، عرض کرد: خدایا این کیست که عرش تو بر او سایه افکنده است؟ خداوند متعال فرمود: او نسبت به پدر و مادرش نیکوکار بود و هرگز سخن چینى نمى کرد.
=-=-=-=-=-=-=-=-=
12- عَنْ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله: مَنْ حَجَّ عَنْ والِدَیْهِ اَوْ قَضى عَنْهُما مَغْرَما بَعَثَهُ اللّهُ یَوْمَ الْقیامَةِ مَعَ الاَْبْرارِ.(کنز العمال، ج 16،ص 468 .)
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کسـى کـه به نـیّت پـدر و مادرش حجّ انجام دهد یا بدهکارى آنها را بپردازد خداونـد او را در روز قیامت با نیکان برمى انگـیزد.
=-=-=-=-=-=-=-=-=
13- پیامبر صلی الله علیه و
آله : مَن سَرَّهُ أن یُمَدَّ لَهُ فِی عُمرِهِ و یُزادَ فی رِزقِهِ
فَلیَبَرَّ والِدَیهِ ؛( . میزان الحکمه ، ح 22671 .)
=-=-=-=-=-=-=-=-=
14- قال الله تعالی : و وصَّینَا الإنسانَ بِوالِدَیهِ إحسانا حَمَلَتهُ أُمُّهُ کُرها و وَضَعَتهُ کُرها( احقاف ، آیه 15 .)
قال الله تعالی : ما به انسان سفارش کردیم که به پدر و مادرش نیکى کند ؛ مادرش او را با رنج حمل کرد و با رنج بر زمین نهاد .
گروه تاریخ برهان؛ در قسمت گذشته این میزگرد کارشناسان از حیث روایی و تاریخی به اعتباریابی انطباق کورش بر ذوالقرنین و همچنین بررسی شخصیت کورش با اتکا به منابع تاریخی پرداختند. در بخش دوم این نشست شاهد ادامه مباحث حول محور کوروش و سنجش روایات تاریخی منتسب به او خواهیم بود.
علوی: همان طور که بیان شد، آیهی شریفه میگوید که ذوالقرنین بندهی صالح خدا بوده است. ضمن این که ممکن است اصلاً او موجودی غیر از آدم باشد، چرا که ذوالقرنین صاحب دو شاخ است. به هر حال، قرآن میفرماید او بندهی صالحی بوده است. بنابراین آیا میتوان او را با «اسکندر مقدونی» منطبق کرد؟ آیا او بندهی صالح خداوند بوده است؟
روایتهای قطعی دربارهی اسکندر مقدونی و تحرکاتش از خود یونانیها و مقدونیها رسیده که چه کارهایی کرده است. کسانی که همعصر و حتی وزرای او بودهاند مطالبی دربارهی او نقل کردهاند. تاریخنگاران دربارهی او نوشتهاند که او شرابخوار بوده و قتل و غارتهای بسیاری مرتکب شده است. وقتی او به جایی حمله میکرد، زمین سوخته به جا میگذاشت و همه چیز را نابود مینمود. چگونه میتوان چنین فردی را با عبد صالح خدا تطبیق داد؟ نمیدانم بر چه اساسی عدهای این فرد را ذوالقرنین میدانند.
در جهان اسلام، بعید میدانم کسی اسکندر را با ذوالقرنین انطباق داده باشد، مگر آنهایی که ضدایران هستند. از آنجایی که اسکندر ایران را فتح کرده و حکومت هخامنشی را با آن همه سابقه منقرض نموده است، عدهای عجمستیز او را با ذوالقرنین منطبق کردهاند. اما دربارهی «کورش هخامنشی»، بنده از علمای تاریخ سؤال میکنم که چند سال است سلسلهی هخامنشیان شناسایی شده است؟ به عبارتی دیگر، از چند سال پیش بشر میداند که سلسلهای به نام هخامنشیان وجود داشته است؟
بر اساس اسناد موجود، اطلاعات ما دربارهی هخامنشیان به 60 سال نمیرسد؛ یعنی، هنوز یک قرن نشده است که ما میدانیم سلسهی هخامنشیان وجود داشته است. تا قبل از آن هیچ کس چیزی دربارهی هخامنشیان نمیدانسته است. فردوسی وقتی از پادشاهان باستانی ایران صحبت میکند، هیچ اسمی از پادشاهان هخامنشی نمیآورد، چون اصلاً نمیداند هخامنشیان چه کسانی هستند. در صحبتهای بعضی از دوستان این تناقض وجود دارد که از یک سو میگویند اسلام و ایران مدیون فردوسی است و از سویی دیگر از کسی تجلیل میکنند که اصلاً فردوسی او را نمیشناسد.
بعد میگویند منشور او نسخهی حکومتداری دوران جدید است. نسخهای که فردوسی اصلاً آن را نمیشناسد. چگونه میتوان این دو گزاره را با هم جمع کرد؟ این هم از طنزهای روزگار ماست. ضمن این که وقتی بیشتر از 60 سال نیست که هخامنشیان را میشناسند، قطعاً کورش را هم بیشتر از 60 سال نیست که میشناسند، چون او پادشاه سلسهی هخامنشی بوده است.
سؤال دوم این است که چه کسانی کورش را به ما شناساندهاند؟ اطلاعات ما دربارهی کورش از کجا آمده است؟ آیا خودمان تحقیق کردهایم تا کورش را بشناسیم؟ یا این که با واسطه اطلاعاتی دربارهی او به دست آوردهایم؟ علمای تاریخ میدانند، اطلاعات ما دربارهی کورش کاملاً از غرب آمده است؛ یعنی، حتی یک کلمه دربارهی کورش در منابع درجهی یک فارسی وجود ندارد.
در واقع هیچ اطلاعات دست اولی دربارهی او به زبان فارسی نداریم که یک محقق و پژوهشگر ایرانی یا مسلمان و یا حتی شرقی آن را نوشته باشد. تمام کسانی که در این رابطه پژوهش کردهاند و به ما اطلاعات دادهاند، غربیاند و اکثرشان یهودیاند. از همه مهمتر این که اطلاعاتشان تطبیق عجیبی با تورات دارد؛ یعنی، منجی بنیاسراییل که آنها در تورات از او اسم بردهاند کورش نام دارد و مشخصاتش دقیقاً مانند همین کورش است.
با توجه به این مقدمات، خیلی جالب است که عدهای ادعا میکنند کورش هخامنشی مصداق عینی شخصیت ذوالقرنین است و میخواهند این دو را با هم تطبیق دهند و برای این انطباق باید به اطلاعاتی رجوع کنند که بنیاسراییل با توجه به توراتی که قطعاً تحریف شده است، بیان میکنند.
ضمن این که بخش تاریخی این موضوع هم قطعاً تحریف شده است.
دقیقاً همین طور است. در واقع مفسری که ذوالقرنین را همان کورش میداند، خودش به طور مستقل یک کلمه اطلاعات دربارهی کورش ندارد. تمام اطلاعات او از یهود آمده و یهود هم این اطلاعات را از تورات تحریف شده گرفته است. میدانیم که نص قرآن این است که تورات تحریف شده است. با توجه به این مطلب، مفسرانی که چنین انطباقی انجام دادهاند در واقع قرآن را با خلاف قرآن تفسیر کردهاند. بنده ضمن ارادتی که به شخصیت «علامه طباطبایی»(رضواناللهتعالی علیه) دارم باید بگویم هنر ایشان در نوشتن المیزان بر اساس ادعای خودشان این بوده است که قرآن را با قرآن تفسیر آیه به آیه کردهاند. در حالی که در رابطه با این موضوع تفسیر آیه با خلاف آیه انجام شده است.
یقیناً در قرآن داریم که بنیاسراییل کلام خدا را تغییر دادهاند: «یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ» از آنجا که بنیاسراییل حق را کتمان مینمودند و تورات را تحریف میکردند، قرآن خطاب به آنها میفرماید: «لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» با توجه به این مطالب، آیا درست است که اطلاعاتی که از یک منبع تحریف شده به دست آمده را با ذوالقرنین مطابقت بدهیم؟
اینها بحثهای میان رشتهای دو علم تفسیر و تاریخ هستند. بنده بیشتر از جنبهی تاریخی آن وارد شدم، چون شأن مفسری را ندارم. بنده میگویم حداقل به لحاظ متد تاریخ این تفسیر غلط است. اگر فرض را بر این بگیریم که «سِر احمد خان» موضوع کورش را مطرح کرده است، آن وقت مسئله بسیار پیچیدهتر میشود، چون سِر احمد خان افسر کمپانی هند شرقی و مؤسس فراماسونری در هندوستان بود و لقب سِر را از ملکه الیزابت گرفته بود. دوستانی که میگویند کورش ذوالقرنین است، به طور قطع دربارهی او اطلاعاتی دارند. همان طور که گفتم، اطلاعات ما دربارهی کورش از غرب آمده است.با توجه به همین اطلاعاتی که ما میدانیم یقیناً خیلی از آنها تحریف شده است. حال میخواهم به تحلیل شخصیت کورش بپردازم.
با توجه به گزارشهای باستانشناسانی مثل «گیریشمن» و «رابینسون» و... شخصیت کورش را در چند پرده بررسی میکنیم. در پردهی اول او قاتل پدربزرگش است. کورش را بنیانگذار سلسلهی هخامنشی در ایران خواندهاند. هخامنشیان همان سلسلهای است که بعد از سقوط مادها تأسیس شد. آخرین پادشاه مادها شخصی به نام «آستیاگ» بود که بعد از لشکرکشی نوهاش به اکباتان سرنگون شد.
آستیاگ به دست همان نوهاش که خیلی احترام او را حفظ میکرد، کشته میشود. آن نوه همان کورش بزرگ یا کورش کبیر است. این مطلب را از صفحهی 121 تاریخ ایران از آغاز تا اسلام، نوشتهی گیریشمن نقل میکنم. آنهایی که میگویند از کورش اطلاعاتی غیر از این دارند که او پدربزرگش را نکشته است، بگویند این اطلاعات را از کجا آوردهاند. کدام تاریخنویس گفته است که کورش پدربزرگش را نکشته است؟ اگر کشته، به چه دلیل کشته است؟ آیا به حق کشته یا به ناحق کشته است؟
اسم پردهی دوم را میگذاریم: «از زیادهخواهی تا کشورگشایی.» بر اساس اسنادی که از کورش باقی مانده، او خودش را پادشاه 4 پارهی گیتی معرفی کرده است. او بعد از فتح سرزمین مادها، یعنی ایران امروزی، سراغ بابل، یعنی عراق امروزی میرود و بعد از ماهها محاصره و مرگومیر زنان و کودکان بابلی در اثر گرسنگی، بابل را فتح میکند.
در ضمن شایان ذکر است که بابل برای او دعوتنامه نفرستاده بود.
میگویند آن منشور کورش هم در همین زمان نوشته شده است. البته این سؤال مطرح است که آیا آن کتیبه به واقع متعلق به کورش است؟ بر فرض که این کتیبه را خود کوروش نوشته است، در آن میگوید که بابل بدون خونریزی فتح شد. چطور میتوان به گفتهی او اعتماد کرد؟ آمریکاییها هم دربارهی عراق میگویند ما این کشور را بدون خونریزی فتح کردیم. واقعاً هم در ظاهر این گونه است. اما همه میدانیم که چند هزار نفر در عراق به علت مخالفت با آمریکا کشته شدهاند. سؤال این جاست که چگونه میتوانیم به قول کورش استناد کنیم، در حالی که میدانیم او به دنبال کشورگشایی بوده است؟
کوروش بعد از بابل به آسیای صغیر لشکرکشی میکند و لیدی را با خونریزی فراوان فتح میکند. در ادامه یونانیانی را که جرئت نداشتند با او بجنگند، مجبور میکند که خراجگزار دربار شاهانهاش شوند. در نهایت هم امپراتوری خودش را بعد از خونریزیهای فراوان از شرق تا ماورای آمودریا امتداد داد تا به قول خودش پادشاه 4 پارهی گیتی باشد. اینها را «هرودت» نقل میکند و البته تمام مورخان عصر هخامنشی روی آن اجماع دارند.
در پردهی سوم از شخصیت کورش میبینیم از افتخارات او این است که یهودیان در بند پادشاه بابل را آزاد کرده و به اورشلیم فرستاده است. این چیزی است که یهودیان به آن استناد میکنند. بر فرض که این ادعای کوروش را باور کنیم، آیا میتوان به صِرف چنین اقدامی او را پیرو آیین موسی(علیهالسلام) دانست؟ باید تاریخ را مرور کنیم تا ریشهی چنین اقدامی هویدا شود.
کوروش بابل را فتح کرد و «نبونید» پادشاه بابل را ساقط نمود. او به محض ورود به بابل دو اقدام اساسی انجام داد: «در مقابل بت مردوک، یعنی خدای بابلیان، سجده کرد و خود را بندهی مردوک معرفی کرد. دوم این که یهودیان بابل را به اورشلیم اعزام کرد.» این مطلب را «اردشیر خدادادیان» در صفحهی 31 جلد سوم تاریخ ایران باستان نوشته است.
سجدهی او در مقابل بت مردوک بدون تردید عین واقعیت است. تا کنون هیچ مورخی در این دو اقدام کورش تردید نکرده است. از سویی دیگر تمام کسانی که میگویند کورش ذوالقرنین است باید به متون تاریخی استناد کنند. با توجه به این مقدمات، جای این پرسش مطرح است که چرا کسانی که سعی دارند کورش را همان ذوالقرنین بنامند به ادعای صریح وی مبنی بر بندگی در برابر بت مردوک توجه نمیکنند؟ ضمن این که نمیدانیم آن منشور استوانهای شکل واقعاً متعلق به کوروش هخامنشی است یا خیر، آن را با سروصدا آوردند و چفیهی رزمندگان اسلام را روی آن انداختند و با احترام جابهجایش کردند.
ریاحی: «عبدالمجید ارفعی» منشور کورش را ترجمه کرده است. به ظاهر ایشان تنها شخص ایرانی است که این منشور را ترجمه کرده است. این جملات عین ترجمهی ایشان است: «[و نیز پیکرهی] خدایان سومر و اکد را که نبونید [بیبیم] از خشم سرور خدایان (مردوک) با بابل اندر آورده بود به فرمان مردوک، خدای بزرگ، به شادی و خوشی در نیایشگاههایشان بنشاندم؛ جایهایی که دل آنها شاد گردد. باشد که خدایانی که من به جایهای مقدس [نخستینشان] بازگردانیدم هر روز در برابر خداوند (مردوک) و نبو زندگی دیریازی از بهر من بخواهند.»
که در واقع این با اقدامات همهی انبیا منافات دارد.
علوی: آقای «مرادی غیاثآبادی» تمامی ترجمههای منشور کورش را آورده است. این قسمت از منشور بین همهی ترجمهها مشترک است که میگوید: «فرمان دادم تمام نیایشگاههایی را که بسته شده بودند بگشایند. همهی خدایان این نیایشگاهها را به جاهای خود بازگرداندم.» در ادامه آمده است: «پیکرهی خدایان سومر و اَکَد را که نَبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود به خشنودی مَردوک، خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نیایشگاههای خودشان بازگرداندم. بشود که دلها شاد گردد. بشود خدایانی که آنان را به جایگاههای مقدس نخستینشان بازگرداندم هر روز در پیشگاه خدای بزرگ (مردوک) برایم زندگانی بلند خواستار باشند.»
در حال حاضر بت مردوک جزو آثار باستانی بابل محسوب میشود و در یکی از موزههای اروپایی است. بنابراین بنده اسم پردهی سوم را «پادشاه لامذهب» گذاشتهام. کوروش مظهر همان سیاستی است که در دوران مدرن به آن ماکیاولیسم میگویند. بنابراین او به وقت خونریزی مانند یک گرگ درنده و به وقت حیلهگری همچون روباهی مکار است. به همین خاطر، هم به یهودیان میرسید و هم هوای بتپرستان را داشت. اگر دقت کنید، او دو کار عمده کرده است که کسی در آنها تردید ندارد: «هم هوای یهودیها را داشته و هم بتها را تجلیل کرده است.»
فرقی ندارد نام این کار چه باشد، هدف او صرفاً تحکیم پایههای امپراتوری هخامنشی بود. امروز تاریخنگار صهیونیست آمریکا را بعد از قتل عام میلیونها انسان بیگناه با بمب فسفری، اورانیومی، پنجتُنی، دهتُنی، خوشهای و غیره ناجی ملت عراق معرفی میکند. دیروز همین تاریخنگار ویژگیهای کوروش را بعد از سالها جنگ و کشورگشایی و خونریزی، صرفاً به خاطر خدمت به یهودیان، این گونه بر میشمارد: «احترام به ملتها و تحمیل نکردن سلطنت خود بر دیگر ملتها از طریق جنگ، جلوگیری از ظلم، مجازات ظالم، منع بیکاری، آزاد بودن همهی ابنای بشر، حق انتخاب محل سکونت برای مردم، حق انتخاب شغل و منع بردهداری.» این مطالب را یکی از مقامات بلندپایهی سیاسی کشورمان هم در تجلیل از کوروش مطرح کرده است.
پردهی آخر ماجرای کورش «مکافات عمل» است. بعد از فتوحات شرق ایران، کوروش دچار غرور شاهانه شده بود. برای او هیچ جنگی بدون پیروزی خاتمه پیدا نمیکرد. به او خبر دادند که حاکم سرزمین ماساژتها در شمال شرقی ایران مرده و اکنون حکومت به دست همسر بیوهاش افتاده است. به این ترتیب، امپراتور مستکبر، به طمع کشورگشایی بیشتر، به این بیوه که «تومیریس» نام داشت دستور ازدواج سیاسی با خود را داد. تومیریس که از اهداف زیادهخواهانهی کوروش باخبر بود از این کار سر باز زد. کوروش متکبر که تاب سرپیچی سفلگان و دونپایگان را نداشت، به منظور فتح سرزمین ماساژتها به آنجا لشکرکشی کرد.
هرودت متن پیغام تومیریس به کوروش را نقل کرده است: «دست از این زیادهخواهی بردار و بر سرزمین خود حکومت کن. تا به کی قصد خونریزی داری؟ آیا از این همه خونریزی سیراب نشدهای؟»اما طمع چشمان کوروش را پر کرده بود. از این رو جنگ سختی بین کوروش و تومیریس درگرفت. در میانهی جنگ کوروش فرزند تومیریس را به قتل رساند. اما فرجام دیکتاتور شکست بود. در میان ناباوری هخامنشیان سپاه کوروش تارومار شد و خود او هم به دست این قوم ضعیف بدوی، در شمال ایران فعلی، کشته شد.
تومیریس مَشکی را از خون کشتهشدگان هخامنشی پر کرد و سر کوروش دیکتاتور را در آن فرو برد. آن گاه به کوروش گفت: «هر چه کُشتی سیراب نشدی. اکنون با این خون برای همیشه سیراب شو.»
این شخصیتی است که اسم او را عبد صالح خداوند گذاشتهاند. اسنادی که از کورش به جا مانده اینهاست و چیزی بیشتر از این دربارهی او وجود ندارد. اینها ویژگیهای شخصیتی کوروش تاریخی است. مگر میتوان اینها را انکار کرد؟ اگر سندی غیر از این دارند، بیاورند. اگر ندارند، برای چه قرآن را آلوده به چنین شخصیتهای فاسدی میکنند؟ کورش در زمان خود مصداق طاغوت و استکبار بود.
ریاحی: باید به این نکته توجه داشته باشیم که مستکبران، اسکندر را بسیار مقتدر و افتخارآمیز معرفی کردند و بعد برای تحقیر یونانیها و مقدونیها فیلم «الکساندر» را ساختند. به همین شکل، اگر بتوانند این مفهوم را جا بیندازند که کوروش همان ذوالقرنین است، باید منتظر باشیم که چنین کاری را با ذوالقرنین انجام دهند. به این ترتیب خیلی راحت نام ذوالقرنین قرآنی به دست خودمان در کل دنیا زیر سؤال میرود. بعد هم به صحبت علمای ما استناد خواهند کرد که ذوالقرنین همان کوروش بوده است. آن موقع نمیگویند کوروش ایرانی این کارها را کرده، بلکه میگویند ذوالقرنین مرتکب این قتل و غارتها شده است.
کوروش بزرگ در شاهنامه فردوسی
با وجود پژوهش های ارزشمند، درباره هماهنگی های شاهنامه و تاریخ مدون ایران، هنوز عده ای بیان می کنند که نام کوروش کبیر و هخامنشیان در شاهنامه نیامده است! حتی برخی از این گفته ها بهره می برند و به کوروش ستیزی می پردازند.
مشخص نیست از چه رو این حساسیت تا این حد برای کوروش وجود دارد؛ در حالی که نام بسیاری از پادشاهان ایران که وجود آن ها در تاریخ ایران به اثبات رسیده است، به صورت مستقیم و دست نخورده در شاهنامه نیامده است.
در ادامه خواهیم دید که روایت های مربوط به کوروش در جای جای شاهنامه به چشم می خورد و ممکن است با توجه به دگرگونی های زبان پارسی از باستان تا دوره بعد از اسلام، نام کوروش با نام هایی مانند کیخسرو یا فریدون در شاهنامه ثبت شده باشد. تعجب آور است که برخی اسکندر شاهنامه را همان الکساندر مقدونی می دانند اما کوروش را کیخسرو نمی دانند.
بررسی نام کوروش کبیر
به نظر می رسد هسته اصلی نام کوروش واژه کورو بوده است.
نام کوروش در برخی از کتیبه های باستانی به این شکل نوشته شده
است:
مرحوم مشیرالدوله پیرنیا در کتاب «تاریخ ایران باستان» آورده است:
اسم این شاه را چنین نوشته اند در کتیبه های او و سایر شاهان هخامنشی به پارسی قدیم (کورو) یا کوروش (کورائوس در صیغه مضاف الیه)، در نسخه عیلامی کتیبه ها کوراش ...
یونانیان نام او را کوروس (Kuros) نگاشته اند که در تلفظ فرانسه سیروس و در تلفظ انگلیسی سایروس (Cyrus) خوانده می شود.
پس کوروش نامی است که از کتیبه های باستانی -که به زبان باستان نگاشته شده اند- به دست آمده و نام هایی مانند آن در منابع یونانی و یهودی و... دیده می شود. آنچه باعث شده است امروز این شخص را کوروش بنامیم، رمز گشایی کتیبه هاست.
با این دگرگونی های زبانی نباید توقع داشت که نام این شخص به صورت کوروش در شاهنامه آمده باشد، همانطور که نام اَرتَخشَتر بدون دگرگونی نیامده است. اما در شاهنامه فردوسی، پادشاهانی وجود دارند که علاوه بر شباهت نام آنها با کوروش کبیر ، روایت های مربوط به آنها هم با روایت های مربوط به کوروش کبیر همخوانی دارد.
کوروش و فریدون
همانطور که فریدون در افسانه های ایرانی جایگاه ویژه و غیر قابل انکار دارد، کوروش هم در تاریخ ایران جایگاه ویژه و غیر قابل انکاری دارد.
آشکار ترین شباهتی که می توان بین کوروش و فریدون پیدا کرد مقابله آنها با شخص های تقریباً هم نام است. فریدون با آژی دهاک (معرب: ضحاک) و کوروش با آستیاک ، مقابله می کند. همانطور که می بینید آژی دهاک و آستیاک شباهت زیادی با هم دارند و حتی عده ای آژی دهاک را آژدهاک خوانده اند که شباهتش با آستیاک بیشتر می شود.
تصویری خیالی از آژدهاک(ضحاک) با توجه به افسانه های ایرانی
اما شباهت به اینجا ختم نمیشود. شباهت های دیگری هم بین این دو از جمله در داستان ها دیده می شود.
شباهت داستان کودکی فریدون با کوروش
داستان کودکی فریدون در شاهنامه شباهت عجیبی با داستانی است که هرودوت از زمان کودکی کوروش می گوید.
در شاهنامه فردوسی اینچنین گفته می شود:
چون روزگاری دراز از پادشاهی غاصبانه و جفاکارانه ی ضحاک(آژدهاک) بگذشت، فریدون از مادر زاده شد. در این هنگام ضحاک در خواب دید که مردی فریدون نام بر او شوریده بخواری و ذلت به بندش خواهد کشید. بهمین جهت خورد و خواب بر وی حرام شد، و در صدد یافتن فریدون برآمد.
خلاصه عبدالعظیم رضایی از شاهنامه، تاریخ ده هزار ساله ایران
بنا به گفته تاریخ(تواریخ) هرودوت داستان کودکی کوروش اینچنین است:
آستیاک دختری به نام ماندانا داشت و شبی در خواب دید که از زهدان دخترش تاکی روییده و به سراسر آسیا سایه افکنده است. آستیاک قبل از این هم خواب دیده بود که پیشاب دخترش به سیلی تبدیل شده که پایتخت او و سپس سراسر آسیا را فرا گرفته است. پس از آنکه تعبیر خواب را از خواب گزاران پرسید قصد داشت نوزاد ماندانا که همان کوروش بود را از بین ببرد.
تاریخ (تواریخ) هرودوت، کتاب ١، بندهای ١٠٧ و ١٠٨
همان طور که مشاهده می شود، پادشاه قبل از فریدون و کوروش تحت تأثیر خوابی که می بینند به فکر نابودی فریدون و کوروش می افتند. اما شباهت ها در اینجا به پایان نمی رسد هم فریدون و هم کوروش از نابود شدن نجات می یابند.
شباهت سپاکو و فرانک
بر اساس تواریخ هرودوت، بانویی به نام سپاکو(اسپاکو) کوروش را پرورش میدهد و بنا به گفته هرودوت سپاکو به معنای سگ است.
تاریخ (تواریخ) هرودوت، کتاب ١، بند ١١٠
نام مادر فریدون در شاهنامه فرانک است. از نام فرانک هم معنایی شبیه سپاکو می توان برداشت کرد. فرانک به معنی سیاهگوش است و در فرهنگ کهن ایران گربه سانان بزرگ را نیز از سگسانان به شمار می آوردند.
تاریخ ما، جواد کهلان مفرد
بعید نیست که هرودوت با توجه به عدم آگاهی های لازم معنی سپاکو را درست درک نکرده باشد و در حقیقت سپاکو و فرانک، کاملا به یک معنا داشته باشند.
قیام فریدون و قیام کوروش
شباهت بعدی که می توان شمرد قیام هر دوی این اشخاص علیه پادشاه پیشین است. فریدون با همراهی کاوه یک قیام به یادماندنی را علیه ضحاک(آژدهاک) در افسانه های ایرانی رقم می زند. از طرفی بر اساس گفته مورخان یونانی مانند هرودوت کوروش علیه آستیاگ به پا می خیزد.
این دو مقابله به نتیجه می رسد و باعث بهبود اوضاع می شود.
هماهنگی هایی در خارج از شاهنامه
می دانیم فتح بابل از مهم ترین اقدامات کوروش بوده است و جالب آنکه اگر دیگر منابع ایرانی را بررسی کنیم، ارتباط ضحاک(آژدهاک) را با شهر بابِل می بینیم. فریدون بر ضحاک پیروز می شود و او را اسیر کرده و در کوه دماوند حبس نمود. هرچند ویژگی هایی که از مکان نخستین ضحاک در شاهنامه گفته می شود هم به وضعیت جغرافیایی بابل نزدیک است. اما در منابع دیگر واژه بابل مستقیماً اشاره می شود.
برای مثال صاحب مجمل التواریخ و القصص درباره ضحاک می گوید:
ضحاک، یعنی خندناک. و اژدهاک گفتند سبب آن علت که بر کتف بود، ... ابن ربکاونبن سادسره (کذا) ابن تاج بن فروال بن سیامک بن مشی بن کیومرث، و تاج جد او بود که عرب از نسل اواَند و بزمین بابل نشست ...
مجمع التواریخ، ص ۵٢ و ٢۶ ، به نقل از لغت نامه دهخدا
در فارسنامه ابن بلخی هم گفته می شود:
گویند ضحاک اصل آن اژدهاق[آژدهاک] است... و ازبهر آن او را اژدهاق گفتندی که او جادو بود و به بابل پرورش یافته بود و جادویی به آموخته و روزی خویشتن را بر صورت اژدهائی بنمود.
فارسنامه ابن بلخی، ص ٣۴ و ٣۵، به نقل از لغت نامه دهخدا
با توجه به آثار باستانی یافته شده، فتح بابل به دست کوروش، از مهم ترین وقایع آن دوران است. استوانه کوروش که یکی از بی مانند ترین آثار باستانی از لحاظ محتوا در آن روزگار است، به فتح این شهر توسط کوروش و چگونگی رفتار آن با مردمان اشاره می کند. این درحالی است که بر اساس گفته گزنفون در کوروش نامه، فتح کوروش در ادامه اقدام پدافندی کوروش در برابر دشمنانی است که در ابتدا قصد حمله داشتند.
بنگرید به: کوروش نامه گزنفون، دفتر ٣،بخش ٣ - دفتر ٧، بخش ۵
می توان گفت وقتی کوروش در قالب فریدون جای گرفته است، تمام دشمنان آن در قالب ضحاک ترسیم شده اند و مهم ترین فتح کوروش که بابل بوده است هم با عنوان مکان ضحاک، در منابع ایرانی ثبت شده اند.
کوروش بزرگ در بابل (اقتباس از مستند)
کوروش و کیخسرو
کیخسرو یکی از آرمانی ترین پادشاهان شاهنامه است همانطور که کوروش یکی از آرمانی ترین پادشاهان تاریخ بوده است. خردمندی کیخسرو یادآور خردمندی کوروش می باشد.
احتمال دارد کیخسرو دگرگون یافته نام کوروش باشد. همانطور که گفته شد به نظر می آید هسته اصلی نام کوروش واژه کورو باشد و یونانیان این نام را کورس خوانده اند. برخی از پژوهشگران هم معتقدند یونانیان نام هووخشتره پادشاه ماد را به صورت کوآخسارس (سیاکسار Cyaxares) که شبیه کیخسرو است آورده اند.
واژه «کوآخسارس»، از پیش گفتار ابوالحسن تهامی برای کوروش نامه گزنفون گرفته شده است.
اگر کیخسرو با نام سیاکسار(هووخشتره) هم مرتبط باشد؛ بی پیوند با کوروش نیست. زیرا بر اساس کوروش نامه گزنفون، سیاکسار دایی کوروش است و در طول کتاب، کوروش، یکی از سرداران سیاکسار می باشد و در برابر دشمنان ایستادگی می کند . از این رو بعید نیست که در شاهنامه روایت های کوروش در قالب کیخسرو نمایان شده باشد.
حتی بعید نیست که نام کیخسرو از آمیخته شدن نام این دو شخصت یعنی کوروش و هووخشتره بوجود آمده باشد.
به هر حال روایت های کیخسرو با کوروش شباهت دارد و کیخسرو شخصیتی مانند کوروش در افسانه های ما دارد. در اینجا به صورت تیتروار اشاره ای به برخی از شباهت ها می کنیم و سپس توضیحات بیشتری درباره برخی از این شباهت ها می آوریم. هرچند شاید به دلیل در هم آمیختگی روایات، در جزئیات تفاوت هایی دیده شود اما کلیات، شباهت عجیبی به هم دارند.
- نام های کوروش و کیخسرو، شبیه یکدیگر هستند.
- خرد و دادگری کیخسرو با تدبیر و عدل کوروش(به ویژه در کوروش نامه گزنفون) قابل مقایسه است. آوازه کوروش هم به دلیل همین دانایی و دادگستریش است.
- داستان کودکی کیخسرو در شاهنامه شبیه داستان کودکی کوروش در گفته هرودوت است.
- مادر کوروش و کیخسرو از اقوام دیگر هستند، بر اساس شاهنامه فردوسی، مادر کیخسرو، فرنگیس دختر افراسیاب تورانی بوده و بر اساس کوروش نامه گزنفون و تاریخ هرودوت، مادر کوروش فرزند پادشاه ماد، یعنی ماندانا بوده است.
- هر دو پادشاه دور از سرزمین پدری، پیشرفت می کنند: کیخسرو در توران و کوروش در دیار ماد (نگاه کنید به: کوروش نامه گزنفون).
- هم کیخسرو و هم کوروش در برابر پدربزرگ مادریشان قرار می گیرند. آستیاک پدر بزرگ مادری کوروش، به نوه اش حمله می برد (نگاه کنید به تاریخ هرودوت که در این بخش هماهنگی هایی با رویدادنامه نبونید-کوروش دارد) اما کیخسرو برای کین ستانی سیاوش که ناجوانمردانه توسط افراسیاب به قتل رسیده بود در مقابل افراسیاب، پدر بزرگ مادری اش قرار می گیرد.
- کیخسرو پس از جنگ های پی در پی، تورانیان را از ایران می راند و دست آنها را به کلی از ایران کوتاه می سازد. بر اساس کوروش نامه گزنفون، کوروش دشمنانی که قصد حمله داشتند را عقب می راند و دست آنان را کوتاه می سازد.
- مرگ کوروش شباهت به مرگ کیخسرو دارد و حتی اندرزهای قبل از مرگ کوروش در کوروش نامه گزنفون شباهت عجیبی به اندرز های کیخسرو در شاهنامه دارد.
با سپاس از تاریخ ده هزار ساله ایران، جلد نخست، استاد عبدالعظیم رضایی
شباهت داستان کودکی کیخسرو با کوروش
باز هم کوروش و کیخسرو در روایت های مربوط به کودکی با هم شباهت دارند. افراسیاب به سبب پیشگویی هایی که درباره کیخسرو کرده اند، از او بیمناک می شود، همانگونه که آستیاگ به سبب پیش گویی ها بیمناک می شود.
در شاهنامه درباره کیخسرو اینچنین گفته می شود:
چند ماه پس از کشته شدن سیاوش در توران به فرمان افراسیاب، فرنگیس، زن سیاوش و دختر افراسیاب، فرزندی میزاید به نام کیخسرو. افراسیاب به علت پیشگویی هایی که درباره کیخسرو کرده اند، از او بیمناک است، ولی سرانجام از کشتن کودک چشم میپوشد، بدین شرط که پیران او را به شبانان سپارد تا در میان آنان بزرگ شود تا مگر از نژاد خود چیزی نداند.(لازم به ذکر است که افراسیاب پیش از این خوابی دیده بود که باعث هراسش از آینده شده بود) چون کودک به هفت سالگی میرسد، پیران او را به نزد افراسیاب میآورد و کیخسرو به سفارش پیران خود را در حضور افراسیاب به دیوانگی میزند و بدین ترتیب از مرگ میرهد.
خلاصه دکتر جلال خالقی مطلق از شاهنامه، مجلهٔ ایرانشناسی
پیش از این هم به قسمتی از داستان هرودوت اشاره کردیم و در اینجا تکرار میکنیم اما ادامه داستان را که شباهت نسبی با کیخسرو دارد هم بیان می کنیم:
بنا به گفته تاریخ(تواریخ) هرودوت، آستیاک دختری به نام ماندانا داشت و شبی در خواب دید که از زهدان دخترش تاکی روییده و به سراسر آسیا سایه افکنده است. آستیاک قبل از این هم خواب دیده بود که پیشاب دخترش به سیلی تبدیل شده که پایتخت او و سپس سراسر آسیا را فرا گرفته است. پس از آنکه تعبیر خواب را از خواب گزاران پرسید قصد داشت نوزاد ماندانا که همان کوروش بود را از بین ببرد.
آستیاگ به یکی از نزدیکان خود به نام هارپاگ که در کشور ماد مردی صاحب قدرت است، فرمان میدهد که کودک را با خود بُرده و سر به نیست کند. هارپاگ خود بدین کار دست نمیزند و این وظیفه را به یکی از سر شبانان پادشاه به نام میتراداد واگذار میکند. اما چون میتراداد کودک را به چراگاه خود میبرد، زن سرشبان او را از کشتن کودک باز میدارد و کودک را به جای کودک خود که تازگی مرده به جهان آمده بود میپذیرد. سپستر چون کوروش به ده سالگی میرسد، روزی هنگام بازی با کودکان کوی، در اثر رفتار کوروش بر راز نژاد او پی میبرند. ولی کوروش را بدین بهانه که چون هنگام بازی در کوچه خود را پادشاه نامیده بود و با این کار به نظر مغان خواب آستیاگ تعبیر شده و دیگر خطری از سوی کوروش پادشاهی او را تهدید نمیکند، به پیش پدر و مادرش به پارس میفرستد. (خلاصه دکتر جلال خالقی مطلق)
تاریخ (تواریخ) هرودوت، کتاب ١، بندهای ١٠٧ و ١٢٠
پخش کردن ولایت ها قبل از مرگ
گفته کتزیاس و گزنفون با چگونگی پخش کردن ولایات بین جانشینان با گفته شاهنامه فردوسی درباره کیخسرو هماهنگی نسبی دارد.
بر اساس کوروش نامه گزنفون، کوروش، فرمانروایی را به فرزند بزرگش کمبوجیه(کامبوزیا یا کامبیز) می دهد اما به دیگر فرزندش شهربانی ماد، ارمنیه و کادوسته را می دهد.
کوروش نامه گزنفون، دفتر ٨، بخش ٧، بند ١١
کتزیاس می گوید، کوروش، پسر بزرگ خود یعنی کمبوجیه را به عنوان جانشین خود برگزید و پسر کوچک را ساتراپ(حاکم) باکتریان(بلخ) و خوارزم و پارت و کرمانیان کرد. بخش هایی را هم به اشخاص دیگر سپرد.
خلاصه فوتیوس از تاریخ کتزیاس، دفتر ٨، بخش ٧، بندهای ١و٢
بر اساس شاهنامه نیز کیخسرو تنها به گزینش لهراسپ به جانشینی خود بسنده نمیکند، بلکه فرمانروایی بخشهایی از کشورش را نیز به پهلوانان واگذار مینماید.
مجلهٔ ایرانشناسی، دکتر جلال خالقی مطلق
هماهنگی گفته های کوروش با کیخسرو
اندرزهایی که کیخسرو پیش از مرگش می دهد و در شاهنامه فردوسی ثبت شده است شباهت زیادی به اندرز های کوروش در کتاب کوروش نامه گزنفون دارد و به طور کلی شرایط پایان زندگی کوروش در کتاب کوروش نامه شبیه به شرایط پایان زندگی کیخسرو در شاهنامه است.
بر اساس روایت شاهنامه، کیخسرو پس از شصت سال پادشاهی دل از جهان بر میکند و از خداوند میخواهد که او را به سوی خود باز خواند. بعد از مدتی، سروش در خواب بدو نمایان میگردد و به او مژده میدهد که آرزوی او پذیرفته گشت. کیخسرو چون از خواب بر میخیزد، پس از اندرز کردن بزرگان و گذشت حوادثی به سوی جهان دیگر رهسپار میگردد و یا به عبارتی عروج می کند.
گزنفون هم از خواب دیدن کوروش قبل از مرگش خبر می دهد:
هنگامیکه کوروش در کاخ خوابیده بود، تینابی (رویایی) را دید: یک رخساره ای (قیافه ای) که بیشتر از آدمیزاد شکوهمند و زیبا بود در خواب بر او نمایان گشت: «آماده شوید کوروش، زیرا شما باید بزودی به سوی یزدان بروید.» هنگامیکه آن تیناب (رویا) پایان یافت، کوروش برخاست و بنگر (به نظر) می آمد که او کمابیش پی برده باشد که پایانِ زندگیش نزدیک است.
کوروش نامه گزنفون، دفتر ٨، بخش ٧، بند ٢ - برگردان خشایار رخسانی
گرچه در سخنان دیگر مورخان هم از خواب دیدن کوروش قبل از مرگش سخن آمده است اما اندرز های کوروش قبل از مرگ در گفته گزنفون شباهت های عجیبی با اندرز های کیخسرو در شاهنامه دارد.
بر اساس کوروش نامه گزنفون، کوروش نخست زبان به شرح پیروزی های خود گشوده و میگوید:
پسرانم و دوستان من، پایان زندگی من فراز می آید،... و به هنگامی که مرگ در ربود مرا شما باید با گفتار و کردار آشکار کنید که من نیک بخت و دل شاد بوده ام. به زمان کودکی همه شادی ها و پیروزی های کودکانه ی خویش را داشتم، و چون بالیدم و بالا گرفتم، گنجینه های جوانی را از آن خویش کردم؛ و همه گردن فرازی های مردانه را فراچنگ آوردم، ... و سال ها همچنان که به دنبال یک دگر گذشتند، می نگریستم که قدرت من نیز با گذر سالیان فزونی می گیرد، به گونه ای که خویش را در کهن سالی سست تر از جوانی نیافتم؛ و به یاد نمی آورم که در رسیدن به چیزی که از بهرش کوشیده بودم، یا آرزویش را داشتم ناکام مانده باشم. فزون تر این که دوستان را با گنج و خواسته که بخشیده ام شاد کرده، دشمنان را فکنده و کوفته ام. این سرزمین نیاکانی که زمانی در آسیا به هیچ نمی آمد، اکنون در چکاد نیرومندی از بهر شما باز می نهم، و اگر در نگر (نظر) آوریم چه پیروزی های کلان بر من آغوش گشوده اند، خواهیم دانست که مرا شکستی نبوده است.
کوروش سپس از هراس خود سخن می گوید:
در سراسر زندگانی روزهایم آن گونه گذشت که آرزویش می داشتم، هراسی که مرا همواره همراه می آمد این بود که مبادا روزی پای به راه کژی و اهریمنی گذارم، و این هراس بار نمی داد که خویش را سخت بزرگ بیانگارم، یا شادی کنم آن چنان که بی خردان کنند. ...مرا آرزو این است که رستگار بپندارندم مردمان، و به نیکی یاد کنند از من.
کوروش نامه گزنفون، دفتر ٨، بخش ٧، بندهای ۶و٧و٨ - برگردان ابوالحسن تهامی
بر اساس شاهنامه فردوسی، کیخسرو در اواخر عمرش، با خود چنین میاندیشد:
بر این گونه تا سالیان گشت شست / جهان شد همه شاه را زیر دست
پر اندیشه شد مایه ور جان شاه / از آن رفتن کار و آن دستگاه
همی گفت: هرجا از آباد بوم / ز هند و ز چین اندرون تا به روم
هم از خاوران تا در باختر / ز کوه و بیابان و از خشک و تر
سراسر ز بدخواه کردم تهی / مرا گشت فرمان و گاه مهی
جهان از بداندیش بی بیم گشت / فراوان مرا روز بر سر گذشت
ز یزدان همه آرزو یافتم / وگر دل همی سوی کین تافتم
و سپس از هراس خود سخن میگوید:
روانم نباید که آرد منی / بداندیشی و کیش آهرمنی
شوم بدکنش همچو ضحاک و جم / که با تور و سلم اندر آمد به زَم...
به یزدان شوم یک زمان ناسپاس / به روشن روان اندر آرم هراس
ز من بگسلد فرّه ایزدی / گرایم به کژی و راه بدی
از آن پس بر آن تیرگی بگذرم / به خاک اندر آید سر و افسرم
به گیتی بماند زمن نامِ بد / همان پیش یزدان سرانجامِ بد
تبه گردد این گوشت و رنگ رخان / بریزد به خاک اندرون استخوان
هنر کم شود، ناسپاسی به جای / روان تیره ماند به دیگر سرای
گرفته کسی تاج و تخت مرا / به پای اندر آورده بخت مرا
ز من مانده نام بدی یادگار / گل رنج های کهن گشته خار
من اکنون چو کین پدر خواستم / جهانی به خوبی بیاراستم
بکشتم کسی را که بایست کشت / که بُد کژ و با راه یزدان درشت
به آباد و ویران درختی نماند / که منشور بخت مرا برنخواند
چنان که می بینیم در هر دو گزارش، نخست سخن از گسترش قدرت و پیروزی بر دشمنان و رسیدن به همه آرزوها و خواسته هاست، و سپس در پایان، سخن از هراس است. هراسی که کیخسرو و کوروش در دم مرگ از آن سخن میگویند، هراس از گرفتاری در چنگال غرور و منیِ ناشی از کسب قدرت زیاد است که مبادا آنها را به ناسپاسی کشاند و اهریمنی بودن این کردار در هر دو گزارش نقل شده است.
با سپاس از دکتر جلال خالقی مطلق، مجلهٔ ایرانشناسی
هماهنگی هایی در خارج از شاهنامه
ابوریحان بیرونی در اثر بسیار ارزشمندش یعنی «آثار الباقیه عن القرون خالیه» به صورت مستقیم از یکی بودن کوروش و کیخسرو نام می برد.
بیرونی گفته های ملل و اقوام گوناگون را درباره پادشاهان می آورد که بخش مربوط به پادشاهان ایران، هماهنگی نسبی با شاهنامه دارد. او به اختلافات درباره گفته مربوط به پادشاهان ایران اشاره می کند و در آخر به قول دیگری هم اشاره می کند و می گوید:
در کتاب های سیر و اخبار که از روی کتب اهل مغرب نقل شده، ملوک ایران و بابل را نام برده اند و از فریدون که نزد آنان «یافول» نام دارد شروع کرده اند تا دارا...
بیرونی در ادامه می گوید:
ولی با آنچه ما می دانیم از حیث عدد ملوک و نام های ایشان و مدت پادشاهی و اخبار دیگر احوال ایشان اختلاف دارد.
اما در آخر به دلیل احترام به خوانندگان این روایت هم نقل می کند و قبل آن می گوید:
اگر ما این اقوام مذکور را در اینجا برای خوانندگان نقل نکنیم اولا متاع خود را به سنگ تمام نفروخته ایم و ثانیاً در دل های خوانندگان تولید نگرانی کرده ایم و ما این اقوام را در جدولی جداگانه قرار می دهیم تا آنکه آراء و اقاویل بهم مخلوط نشود.
و در نهایت در جدول مورد نظر این چنین نوشته است:
کوروش که کیخسرو است.
ترجمه آثار الباقیه عن القرون خالیه ابوریحان بیرونی، ص ١۴٢ و ١۴٣