بسم الله الرحمن الرحیم =-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-= اطلاعیه مراسم روز قدس 1392 "ششمین مراسم ابلیسک سوزی جنبش مصاف با همکاری تالار گفتگوی نورالمهدی" =-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-= آنها از تمام دستورات خداوند،خدای خودسرپیچی نمودند و دو بت گوساله شکل ازطلا و بتهای شرم آور دیگرساختند.بت بَعل راپرستش کردند و در مقابل آفتاب و ماه وستارگان سجده نمودند” .تورات/دوم پادشاهان/باب17/آیۀ16” امروزه سال هاست که نماد شیطان ( ابلیسک) در سراسر ایران به آتش کشیده می شود ، با تمام فعالیتی که غرب برای پوچ گرایی و تبلیغ فرقه های نو ظهور انجام میدهد و قلب های کثیفی که امروزه شاهد آن هستیم. ایستاده اند برای به انحراف کشیدن اسلام … هر روزه نفرت جوانان بر آنان بیشتر شده و با ایمان قوی تر و توسل بر مولایمان صاحب الزمان(عج) در صحنه حضور دارند. و
اکنون، در 11 مرداد ماه 1392، مصادف با 24 رمضان 1434، برای ششمین بار و
به منظور اعلام انزجار از شیطان و هم کیشانش (امریکا و اسرائیل)، ان شاالله
این نماد را به آتش خواهیم کشید. مکان: تهران ، میدان انقلاب زمان سوزاندن: راس ساعت 11:33 ان شاالله دوستان علاقه مند در سایر شهرها نیز می توانند از طرح ساخت ابلیسک،پاورپوینت ویژهو بروشورها (پشتو رو) استفاده نمایند و نفرت خود از شیطانیان را به سراسر جهان نشان دهند. =-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-= =-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
"اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم" =-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
درباره امیرالمؤمنین علیه السلام فضائل و کراماتى از حضرت رسول صلى الله
علیه وآله نقل شده که از مختصات آن بزرگوار است و درباره هیچ یک از صحابه
نقل نشده است. این فضائل در بسیارى از کتب شیعه و اهل سنت نقل شده ولى براى
مختصر بودن، در هر یک فقط به دو محل از شیعه و دو محل از اهل سنت اشاره
خواهیم کرد.
در یکى از روزهاى جنگ خیبر فرماندهى عملیات با ابوبکر بود، متأسفانه او
فرار کرد و به وقت برگشتن، نفرات خود را متّهم به ترس و فرار مى کرد، و
نفراتش
او را، روز دوم فرماندهى با عمر بود، او نیز مانند ابوبکر فرار کرد، (1)
رسول خدا صلى الله علیه وآله که از این پیشامد بسیار ناراحت شده بود
فرمود:
فردا پرچم را به دست مردى خواهم داد که خدا و رسولش او را دوست دارند و
او
خدا و رسولش را دوست دارد، هجوم کننده است، فرار کننده نیست، از حمله بر
نمى گردد تا خدا به دست او قلعه را فتح کند.
فرداى آنروز که همه انتظار حیازت و به دست آوردن این مقام را داشتند، آن
حضرت على بن ابیطالب را خواست و پرچم را به او داد و خدا در دست او فتح به
وجود آورد: «قال: لأطینّ الرایةَ غداً رجلاً یحبّه اللّهُ و رسولُه و یُحبّ
اللّهَ وَ رسولَه کّرارٌ غیرُ فّرارٍ لا یَرجعُ حتّى یَفتح اللّه على یدیه
فاعطاها علیّاً ففتح على یدیه» (2)
آنچه در این حدیت بیشتر مورد دقت است کلمه «یُحبّه للّهُ و رسولّه» مى باشد
که رسول خدا صلى الله علیه وآله به طور قاطع فرموده: على کسى است که خدا و
رسولش او را دوست مى دارند این منقبت در حق احدى از صحابه نقل نشده و
فریقین در آن اتفاق دارند.
در سال نهم هجرت رسول خدا صلى الله علیه وآله به «تبوک» لشکر کشید، چون این
جریان طول مى کشید، وانگهى آن حضرت تا مرزهاى شام از مرکز حکومت دور مى
شدند. لذا لازم بود مردى توانا در مدینه جانشین آن حضرت شود تا مرکز حکومت
کاملا در امان باشد، بدین جهت آن حضرت صلاح دید که على بن ابیطالب علیه
السلام را در مدینه بگذارد.
پس از حرکت رسول الله صلى الله علیه وآله، منافقین در شهر شایع کردند که
رسول خدا نسبت به على بن ابیطالب علیه السلام قهر کرده و بى مهر شده و به
دلیل او را با خود به جنگ نبُرد، این سخن بر على علیه السلام گران آمد، لذا
در راه تبوک خودش را به آن حضرت رسانید و عرض کرد یا رسول الله صلى الله
علیه وآله مردم چنین شایع کرده اند؟ حضرت فرمود:
«أنت منّى بمنزلةِ هارونَ من موسى إلاّ انّه لانبىّ بعدى»(3)
تو نسبت به من مانند هارون هستى نسبت به موسى مگر آنکه بعد از من پیامبرى
نیست، یعنى: ماندن تو در مدینه براى آنست که: موسى وقتى که به میقات
پروردگار رفت برادرش هارون را در جاى خود گذاشت:«و قال موسى لا خیه هارون
اخْلُفنى فى قومى و اَصْلِح و لاتتبّع سبیل المفسدین»(4) تو هم نسبت به من
در جاى هارون هستى، فرق فقط آنست که هارون پیامبر هم بود ولى بعد از من
پیامبرى نخواهد آمد.
این منقبت منحصر به فرد از دلائل خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام مى باشد و
فریقین در صحت آن اتفاق دارند.
وقتى که رسول خدا صلى الله علیه وآله مسجد مدینه را ساخت، منزلهائى در کنار
آن بنا نهاد که زنان خویش را در آن مسکن داد، براى على بن ابیطالب علیه
السلام نیز منزلى در کنار منزل خود ساخت، یاران آن حضرت نیز هر یک حجره اى
ساخته و ساکن شدند، درهاى همه آن منازل به مسجد باز مى شد و آنها به خانه
هاى خویش از مسجد رفت و آمد مى کردند.
از جانب خدا وحى آمد که بجز در منزل رسول خدا و در منزل على بن ابیطالب
باید همه درها گرفته شود، به دنبال این فرمان رسول خدا صلى الله علیه وآله
فرمود:
«سُدّوا هذه الأَبواب إلاّ باب علىّ»
یعنى: همه این درها را بگیرید مگر باب على بن ابیطالب را، مردم در این باره
به گفتگو برخاستند حضرت در میان قوم بپاخاست، بعد از حمد و ثناى خداوند
فرمود: من از طرف خدا به گرفتن و بستن این درها بجز باب على بن ابیطالب
مأمور شده ام، و شما پشت سر من گفتگو کرده اید، من از پیش خود نه چیزى بسته
ام و نه باز کرده ام، لیکن به چنین کارى مأمور شدم و اطاعت کردم. (5)
پس از بیانات رسول خدا صلى الله علیه وآله همه درها گرفته و بسته شد. بجز
درى که امیرالمؤمنین علیه السلام به مسجد داشتند، در زمان بنى امیه که
مسجدالنبى را وسعت دادند همه آن حجره ها جزء مسجد گردید.
شیعه و اهل سنت در این قضیه اتفاق دارند و آن از مناقب منحصر به على علیه
السلام و خانواده اوست که مشمول «أَذهبَ اللّه الرّجسَ و طهرّهم تَطهیراً»
بودند. جهت آگاهى بیشتر رجوع شود به الغدیر ج 3 ص 202.
حدیث مدینه العلم یکى از مناقب مخصوص امام و از احادیث متواتر است و آن
چنین است که رسول الله صلى الله علیه وآله در حق آن حضرت فرمود:
«انا مدینةُ العلم و علىّ بابُها فمنْ أَردالعلمَ فلیأتِ بابَها»
یعنى: من شهر علم هستم، دروازه آن شهر على بن ابیطالب است هر که علم
بخواهد به دروازه شهر بیاید، در ارشاد مفید بجاى «فَلْیاتِ بابها» نقل شده
«فلْیَقتبسْهُ من علىّ» و هر دو تعبیر مالاً به یک معنى هستند. (6)
منظور رسول خدا صلى الله علیه وآله از این حدیث آنست که: من آنچه مى دانم
به على بن ابیطالب علیه السلام منتقل کرده ام و علوم من در وجود وى متمرکز
است و من در او خلاصه مى شوم، اگر براى دانستن علوم به على مراجعه کنید
مانند آنست که به من مراجعه کرده اید. خواه در زندگى من باشد و خواه بعد از
مرگم.
مخصوصاً این روایت بیشتر به بعد از رحلت رسول خدا صلى الله علیه وآله مربوط
مى شود، که خواسته على بن ابیطالب علیه السلام را به صورت یک پناهگاه علمى
براى بعد از خود معرفى فرماید، چنانکه در غدیر خم و جاهاى دیگر معرفى
فرمود.
در بسیارى از روایات آمده که رسول خدا صلى الله علیه وآله با على علیه
السلام خلوت کرد، بعد به او گفتند: رسول خدا صلى الله علیه وآله چه چیز به
شما عهد کرد؟ فرمود: «عَلّمنى أَلف بابٍ من العلم فتح لى من کلّ باب الف
باب» (7) یعنى هزار نوع علم به من آموخت که از هر نوع هزار علم بر من مکشوف
گردید روایات نشان مى دهد که همه این علوم به فرزندان معصوم آن حضرت و
امامان یازده گانه یکى پس از دیگرى رسیده است .
از مناقب منحصر به فرد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حدیث مؤآخاة و علقه
برادرى میان او و رسول خدا صلى الله علیه وآله است، در میان همه مهاجرین و
انصار تنها على بن ابیطالب علیه السلام شایستگى آنرا داشت که با رسول الله
صلى الله علیه وآله برادر شود.
علامه مجلسى در بحارالانوار فرموده: در سال اوّل هجرت آن حضرت میان مهاجرین
و انصار پیمان برادرى برقرار نمود، این برادرى آنها را بر سه چیز ملزم مى
کرد: مقاومت براى حق، مواسات و کمک به یکدیگر و ارث بردن از یکدیگر. آنها
نود نفر بودند، چهل و پنج تن از مهاجرین و چهل و پنج تن از انصار... این
پیش از جنگ بدر بود و چون واقعه «بدر» پیش آمد خداوند آیه «و
اُولواالأَرحام بعضُهم أَوْلى ببعض فى کتاب اللّه» (8) را نازل فرمود،
جریان ارث بردن نسخ گردید .(9)
به هر حال: رسول خدا صلى الله علیه وآله در این اقدام بین تمامى افراد
مهاجر و انصار عقدا خوت و پیمان بردارى برقرار ساخت ولى على بن ابیطالب
علیه السلام را با کسى برادر نکرد. آن حضرت از این کار بسیار غمگین شد و
گفت: یا رسول الله صلى الله علیه وآله پدر و مادرم فداى تو باد، مرا با کسى
برادر نکردى؟ فرمود: یا على تو را براى خود نگاه داشتم، تو برادر منى و من
برادر تو هستم
«أَنتَ اَخى و اَنا اَخوک یا علىّ» (10)
حضرت رضا علیه السلام از پدران خود از على علیهم السلام نقل کرده که آن
حضرت فرمود: «انا عبدُاللّه و اخو رسوله لایُقولها بعدَى الاّ کذّابٌ» (11)
از مناقب منحصر به فرد امیرالمؤمنین علیه السلام حدیث «قسیم الجنّة و
النّار» است که با عبارات مختلف از رسول الله صلى الله علیه وآله نقل شده
است از جمله با این عبارت: «قال: صلى الله علیه وآله یا علىّ اَنت قَسیمُ
الجنّةِ و النّارِ و اَنت یَعسوبُ الدّین» یا على تو قسمت کننده بهشت و
جهنم و تو پیشواى دین هستى.
در اکثر روایات معنى این حدیث آنست که: خداوند چنین مأموریتى را در روز
قیامت به آن حضرت خواهد داد که در حشر کبرى بعد از تصویب خداوند، به اهل
بهشت اجازه رفتن به بهشت و به اهل آتش فرمان رفتن به دوزخ بدهد. نظیر آنکه
در تفسیر: «و اَذّنَ مُوذّنٌ بینهم انّ لعنةَ اللّه على الظّالمین» (12)
نقل شده که این مؤذن و اعلام کننده، على بن ابیطالب علیه السلام خواهد بود.
در این هیچ بعدى نیست و چه مانعى دارد که خداوند چنین مأموریت هائى به آن
حضرت در قیامت بدهد مگر نعوذ بالله آن حضرت از ملائکة الله کمتر است که روز
قیامت به امر خدا تمشیت امور خواهند کرد.
در روایتى آمده که مفضل بن عمر از امام صادق علیه السلام معنى این حدیث را
پرسید؟ امام فرمود: چون حب على علیه السلام ایمان و بغض او کفر است و بهشت
براى اهل ایمان و آتش براى کفر مى باشد، آن حضرت بدین علت قسیم الجنة و
النار است...(13)
ولى در روایت ابوالصلت هروى از امام رضا علیه السلام آمده که آن حضرت نظیر
همین جواب را به مأمون عباسى داد و سپس به ابى الصلت فرمود:
مطابق درک او جواب دادم ولى از پدرم شنیدم که از پدرانش از على علیه السلام
نقل مى کرد که آن حضرت گفت:
«قال لى رسول الله صلى الله علیه وآله یا على اَنت قسیمُ الجنة و النار یوم
القیامة تقول للنار: هذا لى و هذا لک» (14)
از جمله احادیث مسلم و مقبول بین شیعیه و سنّى آنست که رسول خدا صلى الله
علیه وآله درباره امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده: على با حقّ است و حق با
على است از هم جدا نمى شود تا در حوض کوثر پیش من آیند، و در نقل دیگر آمده
: على بإ؛ّّ حق است و حق با على است هر جا که على برود حق هم با او مى رود،
اینک عین این دو تعبیر را نقل مى کنیم:
«قال رسول الله صلى الله علیه وآله علىّ مع الحقّ و الحقّ مع علىّ ولنْ
یَفترقا حتّى یردا علىّ الحوض یومَ القیامة»
«علىّ مع الحقّ و الحقّ مع علىّ و الحقّ یَدور حیثما دارَ علىّ»(15)
این حدیث متواتر که تنها درباره حضرت ولى ذوالجلال علیه السلام صادر شده،
دلالت بر عصمت آن حضرت دارد و اینکه حق به هیچ وجه از او جدا نمى شود و حق
در وجود وى خلاصه شده است الغدیر ج 3 ص 176.
حدیث «علىّ مع القرآن...» مانند حدیث «علىّ مع الحقّ...» از مختصات
امیرالمؤمنین علیه السلام است که درباره هیچ یک از صحابه رسول الله صلى
الله علیه وآله نقل نشده و این حدیث گوشه اى از شخصیت بزرگ آن حضرت را
حکایت مى کند که رسول خدا فرمود:
«علىّ مع القرآن و القرآن مع علىّ لَنْ یفترقا حتى یردا علىّ الحوض» (16)
این حدیث نظیر حدیث متواتر ثقلین است که درباره قرآن و اهل بیت علیه السلام
فرمود: «انّى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى اهل بیتى ما ان تمسّکتم
بهما لن تضلّوا ابداً انّهما لن یفترقا حتى یردا عَلَىّ الحوض»
خلاصه این حدیث شریف آن است که على بن ابیطالب علیه السلام معیار ایمان و
کفر است فقط مؤمنان مى توانند آن حضرت را دوست بدارند از طرف دیگر فقط
منافقان آن جناب را دشمن مى دارند، این حدیث شریف که کتابهاى شیعه و اهل
سنت را پر کرده و از حد تواتر گذشته است از مناقب منحصر به فرد. مولى
امیرالمؤمنین علیه السلام مى باشد که با تعبیرهاى مختلف از رسول خدا صلى
الله علیه وآله نقل شده است از جمله:
«قال رسول الله صلى الله علیه وآله یا علىّ لایُحبّک الا مؤمنٌ و لا یُبغضک
الاّ منافقٌ» (17)
حارث همدانى گوید: روزى على علیه السلام را دیدم که بالاى منبر رفت پس از
حمد و ثناى خداوند فرمود:
«قضاء قضاه الله تعالى على لسان النبى صلى الله علیه وآله انه لایحبنى الا
مؤمن و لایبغضى الا منافق قدخاب من افترى» (18)
مؤمن اگر على بن ابیطالب را دشمن بدار، توحید، ایمان، تقوى، حق پرستى،
عدالت، انصاف و سائر فضائل و حقائق را دشمن داشته زیرا وجود امیرالمؤمنین
علیه السلام در آنها خلاصه مى شود و این بر مؤمن محال است و اگر منافق على
را دوست بدارد چیزى را که از ته دل قبول ندارد دوست داشته است و این شدنى
نیست.
ابن اثیر در تاریخ کامل نقل مى کند: چون آیه «و انذر عشیرتک الاقربین» (19)
نازل شد رسول خدا صلى الله علیه وآله طعامى آماده کرد و فرزندان عبدالمطلب
را که حدود چهل نفر بودند به طعام دعوت کرد، پس از طعام خوردن پیش از آنکه
شروع به صحبت کند، ابولهب با سروصدا مجلس را به هم زد، حاضران متفرق شدند.
بار دیگر آن حضرت طعامى آماده کرد و آنها را دعوت نمود و زبان به سخن گشود
و فرمود: فرزندان عبدالمطلب! والله نمى دانم کسى به قوم خویش چیز بهترى
بیاورد که من براى شما آورده ام، من براى شما خیر دنیا و آخرت آورده ام و
خدایم امر کرده شما را به سوى آن بخوانم. کدام یک از شما در این دعوت به من
کمک مى کند تا برادر من، وصى من، و خلیفه من در میان شما باشد.
«فأَیّکم یُوازرُنى على هذاالامر على ان یکون اخى و وصیّى و خلیفتى فیکم»
همه ساکت شدند على بن ابیطالب علیه السلام مى فرماید: من که از همه جوانتر
بودم گفتم: یا نبى الله من در این دعوت یار شما هستم، آن حضرت دست به گردن
من نهاد و فرمود:
«ان هذا اخى و وصیى و خلیفتى فیکم فاسمعوا له و اطیعوا» مدعوین به حالت
خنده و مسخره پراکنده شدند و به ابى طالب مى گفتند: تو را امر کرد که از
فرزندت على فرمان شنوى و اطاعت کنى، حدیث شریف از روایات مسلم فریقین و از
دلائل امامت امیرالمؤمنین علیه السلام است و نشان مى دهد که رسول خدا صلى
الله علیه وآله، از اول امر، امامت را از نبوت جدا نکرده است تا جائى که
مورد مضحکه هم قرار گرفته است .
رجوع شود به تاریخ کامل ج 2 ص 42 فصل انذار عشیرة، سیره حلبیه ج 1، ص 461
باب استخفائه فى دارالارقم، مسند احمد ج 1 ص 111 و 159، مختصر کنزالعمال
هامش مسند احمد ج 5 ص 41 و 43 شرح ابن ابى الحدید ج 13 ص 244 شرح خطبه 238
قاصعه و مشروح منابع آن در المراجعات مراجعه 20 ص 110، تفسیر برهان ذیل آیه
شریفه، بحارالانوار ج 38 ص 1- 26 و الغدیر موجود است .
لفظ یعسوب به معنى رئیس بزرگ و سرپرست بزرگ است، در لغت آمده: «الیعسوب:
الرئیس الکبیر یقال هو یعسوب قومه» در اصل رسول خدا صلى الله علیه وآله
درباره امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«یا علىّ انّک سیّدالمسلمین و یعسوبُ المؤمنین و امام المتقین و قائد
الغُرّ المحجّلین»(20)
ابن ابى الحدید در شرح کلام امیرالمؤمنین که فرمود: «انا یعسوب المؤمنین و
المال یعسوب الفجار» گوید: این کلمه را رسول خدا صلى الله علیه وآله درباره
آن حضرت فرموده یک دفعه به لفظ: «انت یعسوب الدین» و یکدفعه بلفظ «انت
یعسوب المؤمنین» هر دو به یک معنى بر مى گردد گویا او را رئیس مؤمنین و سید
آنها قرار داده است (21)
نگارنده گوید: «گویا» درست نیست بلکه آن حضرت با این کلام او را رهبر
مؤمنان قرار داده است نظیر لقب امیرالمؤمنین که به او داد.
و در مقدمه شرح خویش گفته: در اخبار اهل حدیث کلامى درباره على علیه السلام
از رسول الله صلى الله علیه وآله نقل شده که معناى امیرالمؤمنین مى دهد و
آن اینکه فرمود: «اَنتَ یعسوب الدین و المال یعسوب الظّلمَة» و در روایت
دیگرى «هذا یعسوب الدین» این دو روایت را احمد بن حنبل در مسند خود و
ابونعیم در حلیة الاولیاء نقل کرده است (22) ناگفته نماند: این منقبت از
مناقب منحصر به فرد امام و از دلائل خلافت اوست .
این منقبت نیز از مناقب منحصر به فرد حضرت على صلوات الله علیه و از دلائل
امامت و خلافت آن حضرت است، حاکم در مستدرک ج 3 ص 134 نقل کرده «قال ابن
عباس و قال له رسول الله صلى الله علیه وآله
انت ولى کل مؤمن بعدى و مؤمنة»
آنگاه گفته: این حدیث سندش صحیح است ذهبى نیز در تلخیص مستدرک ج 3، ص 134
آنرا نقل نموده است، احمد بن حنبل در مسند خود ج 1، ص 331 و ترمذى در صحیح
خود ج 5، ص 632 باب مناقب على بن ابیطالب آنرا نقل مى کند و نیز در
کنزالعمال هامش مسند احمد منقول است مشروع مطلب در الغدیر ج 3 ص 215 - 217
و مناقب ابن شهر آشوب، ج 3 ص 46 - 52 دیده شود.
حاکم نیشابورى در مستدرک صحیحین ج 3 ص 136 به سند خود از رسول الله صلى
الله علیه وآله نقل کرده که:
«قال رسول الله صلى الله علیه وآله اَوحى الىّ ربّى فى علىّ بثلاث انه سید
المسلمین و امام المتقین و قائد الغرالمحجلین»
آنگاه گفته: این حدیث سندش صحیح است ولى بخارى و مسلم آنرا نقل نکرده اند،
با آنکه در عقیده آنها نیز صحیح است. در مختصر کنزالعمال هامش مسند احمد ص
34 به لفظ «فاوحى الىّ ربّى فى علىّ بثلاث انه سیدالمسلمین و ولى المتقین و
قائد الغر المحجلین» نقل شده است .
شرف الدین عاملى رحمة الله آنرا در المراجعات ص 150 از کتابهاى بسیار معتبر
نقل کرده است.
رسول خدا صلى الله علیه وآله به على بن ابیطالب علیه السلام لقب مبارک
«امیرالمؤمنین» داد که حاکى از امامت و خلافت آن حضرت و از القاب منحصر به
فرد آن جناب مى باشد.
شیخ مفید در ارشاد ص 20 یک فصل را منحصر به این مطلب کرده و به سند متصل
خود ازانس بن مالک نقل کرده: که گوید من خادم رسول الله بودم شبى که بنا
بود آن حضرت درمنزل ام حبیبه باشد، آبى براى وضویش آوردم فرمود: اى انس
الان از این در امیرالمؤمنین و خیرالوصیین... بر تو وارد مى شود.
«قال یا انس یدخل علیک الساعة من هذا الباب امیرالمؤمنین و خیرالوصیین
اقدمُ الناس سِلْماً و اکثرُهم علما و ارجحهم حلماً» انس گوید: گفتم خدایا
این شخص از قوم من باشد، کمى نگذشت که دیدم على بن ابیطالب علیه السلام
داخل شد، رسول خدا وضوع مى گرفت مقدارى از آب وضو را بصورت آن حضرت
پاشید...
در روایت دیگرى به سند خود از ابن عباس نقل مى کند رسول خدا صلى الله علیه
وآله به ام سلمه فرمود:
«إسمعى و إشهدى هذا علىّ امیرالمؤمنین و سیدالوصیین»
و در روایت سوم به سند خود از معاویه بن ثعلبه نقل مى کند: که به ابى ذر
گفته شد: وصیت بکن، گفت: وصیت کرده ام، گفتند: به کدام کس؟ گفت: به
امیرالمؤمنین. گفتند: به عثمان بن عفان؟ گفت: نه، به امیرالمؤمنین على بن
ابیطالب که او قوام زمین و ربانى این امت است...
و نیز فرموده: خبر بریدة بن خضیب اسلمى که میان علما مشهور است با سندهائى
که شرح آنها طولانى مى شود، گوید: رسول خدا صلى الله علیه وآله مرا امر کرد
ما هفت نفر بودیم از جمله ابوبکر، عمر، طلحه و زبیر بودند که به ما فرمود:
«سَلِمّوا على علىّ بامرةِ المؤمنین» به على با کلمه امیرالمؤمنین سلام
کنید، ما به او به لفظ یا امیرالمؤمنین سلام کردیم، با آنکه رسول الله زنده
و در کنار ما بود (ارشاد ص 20).
مجلس رضوان الله علیه در بحار ج 37 ص 290 - 340 پنجاه صفحه باین مطلب
اختصاص داده است، علامه امینى در الغدیر ج 8 ص 87 آنرا از حلیة الاولیاء
ابى نعیم ج 1 ص 63 با سه طریق از انس و ابن عباس و نیز درج: 6 الغدیر ص: 80
از حلیة الاولیاء و مناقب خوارزمى، و فرائد السمطین و غیر آن نقل کرده است
.
در پایان این سخن لازم است بدانیم: عیاشى در تفسیر خویش نقل مى کند: مردى
به محضر امام صادق علیه السلام داخل شد و گفت: السلام علیک یا امیرالمؤمنین
علیه السلام امام صادق علیه السلام بپاخاست و فرمود: این اسم جز به
امیرالمؤمنین علیه السلام صلاحیت ندارد، خدا او را باین اسم نامیده است، هر
که جز او به این اسم نامیده شود و خوشش آید مفعول است و اگر مفعول نباشد به
این مبتلى مى شود...گفتم: امام قائم شما با کدام نام خوانده مى شود؟ فرمود:
به او گویند: «السلام علیک یا بقیة الله السلام علیک یا ابن رسول الله(23)
و در روایتى از امام باقر علیه السلام نقل است که به فضیل بن یسار
گفت...«یا فضیل لم یسم بها و الله بعد على امیرالمؤمنین الا مفتر کذاب الى
یوم الناس هذا»(24) اى فضیل به خدا قسم جز على بن ابیطالب به این اسم
خوانده نشده مگر افتراگر و دروغگو...
از منابع مهمى که در شناخت وجود ملکوتى حضرت على علیه السلام موجود است،
کلمات و مرویات خلفاى سه گانه مى باشد.
دانستن این مطالب از چند جهت مورد توجه و اهمیت است:
اولا:
مقام رفیع امیر المؤمنین على علیه السلام را از زبان کسانى که به
عنوان بعضى از صحابه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مطرح بودند، و
سخنان آن حضرت را شنیدند، مى شناسیم.
ثانیا:
به طور قطع، میزان شناخت پیروان مذاهب مختلف عامه با مطالعه این
مطالب، نسبت به آن حضرت بیشتر و کاملتر خواهد شد. و تحولى نو در آنان پدید
خواهد آمد.(1)
ثالثا:
از این طریق، ماهیت کسانى که بعد از پیامبر اکرم صلى الله علیه و
آله و سلم، سفارشها و وصایاى آن حضرت را در مورد خلافت و ولایت على علیه
السلام نادیده گرفته و با ایجاد شوراى انحصارى، اقدام به تعیین خلیفه براى
مسلمین کردند، کاملا روشن مى شود.
الف: ...ابو بکر گفت: خدا و رسولش راست گفتند، رسول خدا صلى الله علیه و
آله و سلم در شب هجرت در حالى که بیرون از غار بودیم و اراده (رفتن) به
مدینه را داشتیم به من فرمود: دست من و دست على در عدل و داد برابر است.(2)
ب:
عایشه گوید ابو بکر را دیدم که بسیار به چهره على بن ابى طالب علیه
السلام نگاه مى کند پس گفتم: اى پدر،همانا تو زیاد به چهره على نگاه مى
کنى. (علت چیست؟) گفت: دخترم از رسول خدا شنیدم که مى فرمود: نظر کردن بر
چهره على عبادت است.(3)
ج:
از ابن عمر روایت شد که ابو بکر گفته است:رعایت کنید محمد صلى الله علیه
و آله و سلم را در (مورد) اهل بیت او.یعنى حفظ کنید (حرمت) او را در میان
اهل بیتش،پس اهل بیت آن حضرت را اذیت نکنید. (4)
د:
از حارث ابن اعور روایت شد که روزى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و
سلم در میان جمعى از یاران خود حاضر بود، پس فرمود: به شما نشان مى دهم آدم
علیه السلام را از جنبه علمش و نوح را از جنبه فهمش و ابراهیم را از جنبه
حکمتش، پس چیزى نگذشت که على علیه السلام آمد. ابو بکر عرضه داشت:
یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم مردى را با سه نفر از پیامبران
برابر کردى، به به به این مرد، او کیست، اى رسول خدا؟ پیامبر اکرم صلى الله
علیه و آله و سلم فرمود: آیا او را نمى شناسى اى ابا بکر؟ ابو بکر عرض کرد:
خدا و رسولش داناترند. حضرت فرمود: او ابو الحسن على بن ابى طالب علیه
السلام است.پس ابو بکر گفت: به به به تو اى ابو الحسن، مثل تو کجا خواهد
بود اى ابو الحسن.(5)
هـ:
از زید بن على بن الحسین علیه السلام روایت شد که گفت:از پدرم على بن
الحسین علیه السلام،شنیدم که مى فرمود:از پدرم حسین بن على علیه السلام
شنیدم که مى فرمود:به ابو بکر گفتم،اى ابو بکر،بهترین مردم بعد از رسول خدا
صلى الله علیه و آله و سلم چه کسى است؟به من گفت :پدر تو،... (7)
ز:
از معقل بن یسار مزنى روایت شد که گفت:از ابوبکر شنیدم که مى گفت:على بن
ابى طالب از اهل بیت و خاندان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم است.(8)
ح:
(در کتاب ریاض النضرة ج 2،ص 163) گوید:ابو بکر و على علیه السلام براى
زیارت قبر مطهر رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم شش روز پس از رحلت
حضرت مشرف شدند،على علیه السلام به ابو بکر فرمود:پیش برو (و جلو حرکت کن)
ابو بکر گفت:من هرگز بر مردى تقدم نمى جویم که خود شنیدم رسول خدا صلى الله
علیه و آله و سلم (در باره او) مى فرمود:على نزد من منزلتى را دارد که من
آن منزلت را در پیشگاه پروردگارم دارم. (9)
ط:
... از معقل ابن یسار مزنى روایت شد که مى گفت: شنیدم که ابو بکر به على
بن ابى طالب علیه السلام مى گفت:«عقدة رسول الله»(10) (یعنى کسى که عقد
بیعتش را با مسلمین پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم منعقد کرد)(11)
ى:
از قیس بن حازم روایت شد که:ابو بکر با على بن ابى طالب ملاقات کرد،پس
ابو بکر به چهره على علیه السلام نگاه کرده و تبسم مى نمود،على علیه السلام
به او فرمود:چرا تبسم مى کنى؟گفت :شنیدم پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و
سلم مى فرمود:هیچ کس بر صراط نمى گذرد،مگر کسى که على برایش گذرنامه صادر
کرده باشد.(12)
ک:
ابو بکر در موارد متعدد،بالاى منبر و در حضور تعداد زیادى از مسلمانان
گفت: «اقیلونى، اقیلونى و لست بخیر منکم و على فیکم (13) مرا رها کنید،
مرا رها کنید، که من بهترین شما نیستم در حالى که على در میان شماست».
کسى که در میدان و مسجد پیوسته با خدا بود
آن شب ستاره هاى غمگین، با آه و ناله گرد هم آمده بودند و از بالا به خانه
اى در کوفه مى نگریستند. زمین مى گریست.
آسمان نالان بود. دیوارهاى کوفه از ترس حدوث «واقعه» به هم نزدیک مى شدند،
شاید جلوگیر آن باشند. پرنده هاى نگهبان در چارسوى مسجد کوفه، نگهبانى مى
دادند.
شب پره هاى مهاجم ضمن این که به یکدیگرنوید مى دادند، ترس و رعب سراسر
وجودشان را فراگرفته بود، آخر حمله به یک فرد نبود؛ حمله به تمام انبیا و
اولیا و صالحان و صدیقان بود.
مى خواستند عرش خدا را به لرزه درآورند و مى خواستند عروه الوثقاى دین را
نابود سازند. ابن ملجم، نماینده خفاشان شب با وحشت، براى رسیدن به آرزوى
دیرینه اش، به مسجد آمده و کمین کرده بود. ولى چگونه اقدام به آن کار کرد؟!
چقدر باید شقاوت و بدبختى، وجود یک به ظاهر انسانى را فراگیرد تا دستش به
شمشیر بلند شود وبر فرق قهرمانى فرود آید که برق ذوالفقارش دل یلان عرب را
مى لرزاند و زهره قهرمانان را مى شکافت؛ رادمردى که در برابر اشک یتیمان
ومحرومان مهربان تر از پدر و مادر بود و با لطف و مهربانى اشک هاى غم
دیدگان را پاک مى کرد و دست محبت بر سرشان مى کشید و با آنان چون فرزندان
خویش رفتار مى نمود.
چگونه مى توانست آن اشقى الاشقیا شمشیر زهراگینش را بر سر آن نامتناهى فرد
بزند؛ او که محور مرکزى تمام فضایل بود. آن انسان کاملى که مجسمه تمام نماى
رسول خدا و نفس او و برادر او و جانشین به حق او بود. او که نمى توان با
کلمات حقش را ادا کرد و توصیفش نمود، زیرا جز خدا و رسولش کسى نتوانست و
نخواهد توانست تا روز رستاخیز او را بشناسد و قدرش را بداند و عظمتش را درک
کند؛ نه آن ها که پرستیدندش و نه آن ها که پیرویش کردند؛ همه در شناخت
مقامش حیران و سرگردانند.
شاعران و سرایندگان در برابر کوه عظمت، چه مى توانند بسرایند وسخنوران و
نویسندگان چه سخنى بر زبان و قلم برانند! دانشمندان وحکیمان در این اقیانوس
مواج حکمت غرق مى شوند، جز آن که او خود به دادشان برسد و آن ها را به
کرانه نجات برساند.
نه تنها زمینیان که افلاکیان نیز از این عظمت خدایى که متجلى در یک فرد شده
است، انگشت حیرت به دهان گرفته اند. این چگونه مخلوقى است که تمام صفات
متضاد را در خود جمع کرده است. هنگامى که گرد و خاک جنگ، فضا را تیره وتار
مى کند و قلب پهلوانان به لرزه مى آید، سیماى او برافروخته ولبانش متبسم و
قلبش محکم، آن چنان بر میمنه و میسره مى تازد و باشمشیر برانش بر فرق
دشمنان فرود مى آورد و با ضربت هاى سهمگینش درلحظه لحظه هاى کارزار، یلان
بى شمار را در خاک و خون مى غلطاند که جزاو کسى مانند او نیست، و همو شب
هنگام در محراب عبادت از خوف خدا مى گرید و براى این که بنده اى سپاسگزار
باشد در خانه و در میدان، با نماز و نیایش و گریه و زارى، شب را به صبح مى
رساند «الم اکن عبدا شکورا».
هرگز فجرى بر روزگار على نتابیده که دیده اش در خواب باشد و هرگز دمى از
عمرش نگذشته که در غفلت باشد. پیوسته به یاد خدا و دایم در ذکر او است، او
را از خدایش هیچ امرى جدا نمى سازد، چه در جنگ باشد و چه در دکه القضاء؛ چه
در خانه باشد و چه بیرون از خانه، چه در بازار باشد و چه در مسجد، براى او
فرق نمى کند؛ همواره در حال عبادت و شکرگزارى است.
او تنها اطاعت خدا را مد نظر دارد وتنها به تکلیف شرعى اش عمل مى کند چه در
مسند خلافت باشد و چه در خانه، زندانى! چه در مصاف دشمن باشد و چه همراه با
یتیمان! چه در نبرد قاسطین و مارقین وناکثین باشد و چه در کنج عزلت از خلق!
و خلاصه چه در حال زائیده شدن از مادر در کعبه باشد و چه در حال جان دادن
در مسجد کوفه. آن جا لب به شهادتین مى گشاید و این جا لب با ذکر شهادتین
فرو مى بندد.
على نقطه مرکزى و تمام فضایل و منش هاى والا و اخلاق انسانى و کمالات معنوى
گرداگرد وجودش مى چرخد؛ پس على همیشه رستگار است و اگر کسى خواهان رستگارى
و رسیدن به خوشبختى و سعادت باشد، باید فقط دنباله رو او و پیرو او باشد. و
جز این راهى براى رسیدن به سعادت چه در دنیا و چه در آخرت نیست.
على مردم را به سوى خدا دعوت مى کند و على همگام با محمد، رسالت اورا ادامه
مى دهد و تکمیل مى کند. خود آن حضرت در تفسیر آیه «انماانت منذر و لکل قوم
هاد» مى فرماید: «رسول الله المنذر و اناالهادى؛ رسول خدا هشدار دهنده است
و من هدایتگرم.»(مستدرک الصحیحین، ج 3، ص 129) فخر رازى در تفسیر این آیه
ادامه مى دهد: رسول خدا(ص) دستش را بر سینه اش گذاشت و فرمود: من منذرم و
سپس اشاره به کتف على کرد و فرمود:
«انت الهادى، بک یهتدى المهتدون من بعدى؛ تو هادى هستى که پس ازمن هدایت
خواهان به وسیله تو هدایت مى شوند.» و همین یک سخن کافى است بر خلافت
بلافصل على پس از رسول الله؛ ولى چه باید کرد که برخى از دانشمندان حق را
آشکار مى بینند و باز هم از آن روى برمى گردانند! و على «شاهد» است و بر
بینه پیامبر، گواه است «افمن کان على بینه من ربه و یتلوه شاهد منه» آیا
کسى که دلیلى روشن (قرآن) دارد و پس از آن گواهى صادق و راستین (على)... که
برتمام شئون وجودى دلیل بر صدق ادعاى رسول الله است. سیوطى در
تفسیر«درالمنثور»ش در ذیل این آیه شریفه نقل مى کند که امیرالمومنین على
علیه السلام خود فرمود: «رسول الله على بینه من ربه وانا شاهد منه» و در
موردى دیگر از خود رسول الله روایت مى کند که فرمود: «افمن کان على بینه من
ربه انا و شاهد منه على».
و على «صالح المومنین» است. جایى که ولایت به خدا نسبت داده مى شود چه کسى
پس از «الله» ولایت بر مومنین را داراست؟ همه تفسیراین آیه را مى دانید و
تمام مفسران بزرگ آن را مخصوص على نقل کرده اند که مقصود از «الذین آمنوا»
که در آیه ولایت آمده، على است، زیرا تنها او بود که در حال نماز، به سائلى
صدقه داد وخداوند آیه ولایت را درباره اش نازل کرد ولى در جاى دیگر نیز
خداوند مى فرماید: «فان الله هو مولاه و جبریل و صالح المومنین» پس خداوند
و جبرئیل و آن رادمرد شایسته از مومنان، ولى اوست. در این جا نیز پیش از
مفسران شیعه، مفسران اهل سنت، غرض از صالح المومنین را در این آیه «على»
دانسته اند و از رسول الله نقل مى کنند که فرمود: «و صالح المومنین، على بن
ابى طالب» و نه تنها سیوطى در«درالمنثور»ش، که صاحب «کنزالعمال» در صفحه
237 از جلد اول کتابش همین مطلب را نقل کرده اند. و ابن حجر در «صواعق»ش و
هیثمى در «مجمع الزواید»ش نیز به تفصیل و با بیان بیش ترى نقل کرده اند.
و على «انفاق کننده است در پنهانى و آشکار». ابن عباس در ذیل آیه شریفه
«الذین ینفقون اموالهم باللیل و النهار سرا و علانیه»نقل کرده که این آیه
درباره على نازل شد، زیرا على چهار درهم داشت، یک درهم را شبانه و درهمى را
روزانه و یک درهم را آشکارا ودرهمى را مخفیانه، در راه خدا انفاق کرد.(اسد
الغابه ابن اثیرج 4 ص 25) زمخشرى در «کشاف»، سیوطى در «درالمنثور»، هیثمى
در«مجمع الزواید» و ابن حجر در «صواعق المحرقه» و ده ها مفسر ودانشمند
همین را ذکر کرده اند.
و على «خیر البریه» است. او بهترین مخلوقات و برترین آفریدگان آفریدگار
متعال است. او والاتر و شریف تر و افضل همه انسان هاى روى زمین است. و پس
از على بهترین مردم، پیروانش هستند. من این رانمى گویم که مفسران اهل سنت
مى گویند، پس چرا خود جزء پیروان على نمى شوند و چرا خود شیعه «خیر البریه» نمى شوند و چرا از او فاصله مى گیرند.
ابن جریر طبرى در جلد30 صفحه 171 از تفسیر معروفش «طبرى» نقل مى کند که
پیامبر در ذیل آیه «اولئک هم خیر البریه» فرمود: «انت یا على و شیعتک».
تو اى على و شیعیانت بهترین مردم هستید. چه گواهى و چه شاهدى بالاتر از خدا
و رسولش سراغ دارید؟ پس چرا «اذن واعیه» نیست و چرا گوش شنوا وجود ندارد؟
سیوطى در تفسیر الدرالمنثور به تفصیل بیشتر نقل کرده که جابربن عبدالله
گوید: ما نزدپیامبر نشسته بودیم که ناگهان على وارد شد. حضرت فرمود: «و
الذى نفسى بیده ان هذا و شیعته هم الفائزون یوم القیامه؛ به همان خدایى که
جان من در قبضه او است سوگند که این مرد و شیعیانش رستگاراننددر روز
رستاخیز». سپس این آیه نازل شد: «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم
خیر البریه».
و على «اهل ذکر» است. پس هر چه را نفهمیدیم باید از پیشگاه على و آل على
سوال کنیم و باید از علوم آنان بهره ببریم تا پاسخ سوال هایمان را دریابیم.
جابر جعفى نقل مى کند که وقتى آیه «فاسالوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون»
نازل شد، على علیه السلام فرمود: «نحن اهل الذکر؛ ما اهل ذکریم».(تفسیر
طبرى،ج 17،ص 5) وعلى «رحمت خدا» است. و چه شیرین است سخن حق که مى فرماید:
«قل بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفر حوا هو خیر مما یجمعون؛ بگو به فضل خدا
و به رحمتش امیدوار باشند و این سان خرسند شوند که این بهتر است از آنچه
جمع مى کنند.»
ابن عباس مى گوید: مقصود از فضل الله، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم
و مقصود از«رحمته» على علیه السلام است. (تاریخ بغداد،ج 5،ص 15) و على
«صدیق» است. هر جا سخن از رسول خدا است، پس از او به نحوى به على اشاره
شده است. در سوره زمر مى فرماید: «والذى جاء بالصدق وصدق به اولئک هم
المتقون؛ و آن کسى که صدق و راستى را آورد و کسى که او را تصدیق نمود، آنان
تقوا پیشگان اند.» و در اینجا رسول خدا است که دلیلى راستین از سوى
پروردگارش آورده و پیام خدایش را به مردم ابلاغ کرده و کسى که از ساعت
نخست، او را تصدیق کرد و به اوایمان آورد و در تمام مراحل دعوت همراه او و
پشتیبان او بود، على بود.
آنچه در این جا فهرست وار یاد آور شدیم، کمتر از یکهزارم فضایل آن حضرت است
که تنها در برخى از کتابهاى اهل سنت دیده شده واگر کسى بخواهد همه فضایل
حضرت را از زبان حضرت رسول، صلى الله علیه و آله، به تنهایى یاد آور شود،
مثنوى هفتاد من مى شود.
بى گمان آن همه فضائل و مناقب على از زبان رسول گرامى اسلام در گه و بى
گاه، در سفر و حضر، در صبح و شام، به مناسبت و بدون مناسبت، نقل شده،
تصادفى نیست که سخن او سخن حق است «و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى». پس آنچه پیامبر درباره على گفته است، تکرار سخن پروردگار است. ولى چه
رازى در این امر نهفته است؟ و چرا پیامبر پیوسته از على سخن مى گوید و نه
تنها در جمع که اگر یک نفرهم در محضر مبارکش نشسته بود، به مناسبتى یا هم
بدون هیچ مناسبت، بلکه ابتداء به ساکن، در مدح و وصف على، سخن مى راند؟
شاید راز آن همه تاکیدهاى پى در پى رسول خدا صلى الله علیه و آله در این
باشد که خود مى دید این مردم پس از رحلت حضرتش با على چه مى کنند! او سقیفه
را و سقیفه سازان را مى دید که چگونه پیش از خشک شدن آب غسل جسد مبارکش،
گردهم مى آیند و تمام سخنان او رانادیده مى گیرند و با یک توطئه از پیش
ترسیم شده، على را از حق خویش جدا مى سازند و خلافت را که امرى است الهى به
دیگرى مى سپارند و سپس به یکدیگر پاس مى دهند و على را خانه نشین مى کنند و
به این هم بسنده نکرده که خانه اش را آتش مى زنند و همسرش را که تنها
یادگار رسول خدا است به شهادت مى رسانند و آن روز هم که بافریاد عمومى
مردم، خلاف به او منتقل مى شود، از همان روز اول، جنگ و کارزار را با او
آغاز مى کنند و تا روز رسیدن به لقاى محبوب، ازجنگیدن و قتال او فروگذار
نمى کنند.
پیامبر تمام این رخدادهاى تلخ را مى دید، و لذا بیشتر تاکید بریارى رساندن
به على و تایید مطلق او مى کرد، شاید افرادى ازمهاجرین و انصار متاثر شوند
و به احقیت على معتقد گردند و درروزى که او غریب و تنها مى ماند، از او
دفاع کنند و دست از اهل بیت رسول الله بر ندارند. و چقدر اینان کم بودند!
همواره یاوران حق درتاریخ کم بوده اند. خود حضرتش مى فرماید:
«لاتستوحشوا فى طریق الهدى لقله اهله؛ در راه حق از کمى یارانش نهراسید». و
سرانجام على که صبرش کوه را به لرزه در مى آورد، دربرابر آن همه بى وفایى
ها، نامردى ها، نفاق ها و آزارهاى دشمنان و یانا اهلان سست عنصر، فریاد بر
مى آورد: خدا شما را بکشد. قلبم را پر از جراحت و سینه ام را مالامال از
اندوه و غم کردید... هان اینک عمر را از شست سال مى گذرد (ولى به سخنم گوش
نمى دهید و اطاعتم نمى کنید) و کسى که اطاعت نشود، رایش پذیرفته نیست.» و
این چنین درد دل هاى على بسیاراست که نه تنها از دشمنان بلکه از یاران بى
وفایش ناله مى کند وآن چه نگفته است بسیار زیادتر از گفتنى ها است. به خدا
هر گاه ناله هاى على را مى خوانم، بیش از حادثه شهادتش دلتنگ و گریان مى
شوم؛ گو اینکه شهادت على مایه آسایش و آرامش او بود که از دست این نااهلان
راحت شود و به دوست بپیوندد، چه او آن قدر به مرگ علاقه مند است که از کودک
بر پستان مادر افزونتر.